طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

تکنیک های طنز در ادبیات - قسمت 3

2.2. طاهره ایبد

1.2.2. درباره نویسنده

طاهره ایبد، نویسنده‌ی کودک و نوجوان، متولد سال ۱۳۴۲ در شیراز است. رشته‌ی دانشگاهی وی کاردانی آموزش زبان انگلیسی است. از او حدود ۶۵ عنوان کتاب برای کودک و نوجوان منتشر شده است. ایبد تاکنون برنده‌ی ۲۱ عنوان جایزه شده که یکی از آن‌ها مربوط به مجموعه‌ی طنز «خانواده‌ی آقای چرخشی» است که برگزیده‌ی کتابخانه‌ی مونیخ در سال۲۰۰۵شده است. از جمله کارهای طنز او عبارت است از: «عمو نوروز بازنشسته می‌شود»،«حسنک کجایی» و «داستان‌های یک قل دو قل» اشاره کرد. وی هم‌چنین علاوه‌بر نویسندگی در زمینه بازنویسی، ویراستاری، داوری جشنواره‌های مختلف هم‌چون کتاب سال، کانون کودکان ونوجوانان، دفاع مقدس، جشنواره‌ی ادبی دانش‌آموزان، مجله‌ی سروش نوجوان و غیره فعالیت داشته و دارد. از آثار تألیفی او عبارت است از: «الم شنگه»،«دور گردون»، «کاش آدم بزرگ ها نی‌نی شوند»، «شیشه‌های شکسته»، «خروس جنگی»، «باغچه توی گلدان»، «آخرین نامه» و «به هوای گل سرخ» اشاره کرد.

 

 

2.2.2. آثار

1.2.2.2. خانواده‌ی آقای چرخشی

خلاصه‌ی داستان

از زمانی‌که آخرین تار موی آقای چرخشی از سرش جدا شد ، راه‌حل‌های جدید و بکری برای حل مشکلات گوناگون، به ذهنش رسید. مسائلی چون مزاحمت‌های تلفنی، آلودگی‌ هوا، ترافیک، محیط زیست و... که مربوط به همه‌ی افراد جامعه می‌شود. آقای چرخشی با وقوع یک پیشامد، فکرهای خود را درباره‌ی حل مسئله به کمک خانواده‌اش عملی می‌کند. این فکرها بیشتر به اختراع یک دستگاه جدید با کارایی چندگانه می‌انجامد. در این میان همسایه‌های آقای چرخشی از راه‌حل‌های او برای رفع مشکل‌ها استفاده می‌کنند. داستان، با کاشت موی آقای چرخشی پایان می‌یابد و از آن به بعد دیگر هیچ فکر بکر و اختراعی به ذهن او نمی‌رسد.

تکنیک‌ها

 طنز موقعیت: موضوع‌های گوناگون و متنوع کتاب، باعث ایجاد موقعیت‌های طنز متعدد شده است. درواقع، می‌توان گفت اصلی‌ترین تکنیک مورد استفاده در داستان‌، طنز موقعیت است. فکر‌های آقای چرخشی که در بیشتر مواقع بدون در نظر گرفتن همه‌ی جوانب و سنجیدن موقعیت است، در نهایت منجر به بازگشت به اصل مسئله و مشکل می‌شود. به این ترتیب، با یک دور باطل در داستان رو‌به‌رو می‌شویم که نشان دهنده‌ی تلاش‌های بیهوده‌ی خا‌نواده‌ی آقای چرخشی است. در این قسمت به یک داستان برای نمونه بسنده می‌شود:

شهر حسابی شلوغ شده بود. رفت‌و‌آمد وحشتناک بود. بابام دیر می‌رسید اداره، من هم دیر می‌رسیدم مدرسه، چرخان هم  دیر می‌رسید مدرسه. بعد از ظهر هم بابام دیر می‌رسید خانه، من هم دیر می‌رسیدم خانه، چرخان هم دیر می‌رسید خانه. همه‌ی آدم‌ها دیر می‌رسیدند. مامان هم همیشه دلش شور می‌زد.

یک روز نشستیم و فکرهایمان را روی هم گذاشتیم تا راهی پیدا کنیم. بابام گفت:« این ساعت‌ها‌یی که من می‌روم اداره و می‌آم خونه، خیابونا خیلی شلوغه.»

چرخان گفت: «نخیر، ساعت‌هایی که ما می‌رویم مدرسه، شلوغه.»

مامان گفت: «این‌که فرقی نمی‌کنه، شما با هم از خونه بیرون می‌رید.»

یک‌دفعه یک فکر بکر به ذهنم رسید، گفتم:« چطوره ما موقعی بریم بیرون که مردم برمی‌گردن؟»

همه پریدند بالا و به فکر فرو رفتند. بابام بلند شد و توی اتاق چرخید و گفت:« بد فکری نیست. ترشی نخوری، یه چیزی می‌شی.»

چرخان گفت:« عقل هر چیز به از آدمیزاده.»

مامان گفت:« دیگه به شلوغی هم نمی‌خورید، سریع می‌رید و برمی‌گردید.»

از فردا همین شد. وقتی آدم بزرگ‌ها برمی‌گشتند خانه، بابام سوار دوچرخه می‌شد و رکاب می‌زد و رکاب می‌زد و رکاب می‌زد و می‌رفت اداره. من هم وقتی بقیه‌‌ی بچه‌ها می‌آمدند خانه، ترک بابام می‌نشستم و بابام رکاب می‌زد و رکاب می‌زد و می‌رفتم مدرسه. چرخان هم سوار اتوبوس می‌شد و می‌رفت مدرسه. خیلی خوب بود. یک ربع بیشتر تو راه نبودیم. مثل برق می‌رفتیم و مثل برق برمی‌گشتیم. هر روز همین طور بود. دیگر سر راهمان از بوق ماشین و داد و فریاد و راه‌بندان خبری نبود که نبود. وقتی هم می‌آمدیم خانه، حسابی سر‌حال و قبراق بودیم.

خلاصه فکر من حرف نداشت. فقط یک اشکال کوچک داشت: آخر ماه که شد، حقوق بابام و نمره‌های کارنامه‌ی من و انضباط چرخان، همگی صفر بود.( ص ۱۹-۲۱)

همان‌طور که مشاهده شد، تدبیر آقای چرخشی برای حل مشکل زمان رفت و آمد در نهایت منجر به رخدادی مضحک می‌شود که بی اساس بودن آن را آشکار می‌کند.

بزرگ‌نمایی: نویسنده با استفاده از این تکنیک، به خوبی فراگیر شدن یک جریان درست یا نادرست در جامعه را نشان داده است که تقریباً در همه‌ی داستان‌ها با یک عبارت مشخص بیان شده است:

همسایه‌مان که موتور را دید، گفت:« فکر بدی نیست.»

او هم رفت و موتور موتورسیکلتش را باز کرد و وصل کرد به دوچرخه. همسایه‌ی همسایه‌مان هم که دید، پسندید، او هم یک موتور خرید و چسباند به دوچرخه‌اش. همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌مان هم که دید، معطل نکرد. یک موتور خرید و سوار دوچرخه کرد. همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌مان هم که دید... همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌ی همسایه‌مان هم که....

خلاصه اگر روزی به شهر‌ی آمدید و دیدید که دوچرخه‌هایش با سرعت صد کیلومتر می‌روند و بنزین هم می‌زنند، بدانید همان شهر ماست. هر چند مردمش سوار ماشین نمی‌شوند؛ ولی باز هم پر از دود است و مردم تنگی نفس دارند.( ص۱۲-۱۳)

این امر به دو صورت به بیان اغراق‌گونه‌ی مطلب مورد نظر نویسنده کمک کرده است. نخست با استفاده از جمله‌هایی مشابه در پایان همه‌ی داستان‌ها که بسامد بالای آن را نشان می‌دهد. از دیگر سو، نویسنده با شکل‌دهی یک جریان مشترک در مواقع گوناگون رفتارهای نسنجیده و عجولانه‌ی افراد را در پیروی از یک ایده نشان داده است.

ساختار‌های زبانی

تکرار: این شیوه علاوه بر ایجاد طنز، به منظور نشان دادن یک معضل  به‌کار رفته است. آقای چرخشی با خرید یک دوچرخه برای حل مشکل رفتن به اداره، مشکلات دیگری را  به‌وجود می‌آورد:

دوچرخه را که خریدیم، توی خانه غوغایی شد که نگو! اولش همه‌مان از خوشحالی جیغ و داد راه انداختیم؛ اما چند دقیقه بعد، جیغ و دادمان از چیز دیگری بود؛ چیزی مثل دعوا و از این‌جا شروع شد که من گفتم:« خوب شد دیگه، از فردا با دوچرخه می‌رم مدرسه.»

بابام که آقای چرخشی باشد، گفت:« دوزار بده آش، به همین خیال باش... من باهاش می‌رم اداره.»

آبجی چرخان گفت: «نخیر، باید تو خونه باشه که وقتی من از مدرسه اومدم، باهاش دوچرخه‌سواری کنم.»

مامان گفت: «نخیر، یعنی بله، باید تو خونه باشه تا وقتی کسی خونه نیست، من باهاش تمرین کنم و دوچرخه‌سواری یاد بگیرم؛ واسه‌ی زانوم خوبه.»

من دوباره گفتم: «نخیر، از فردا من با دوچرخه می‌رم مدرسه.»

بابام گفت: «دوزار بده آش، به همین خیال باش... من باهاش می‌رم اداره.»

آبجی چرخان گفت: «نخیر، باید تو خونه باشه که وقتی من از مدرسه اومدم، باهاش دوچرخه‌سواری کنم.»

مامان گفت: «نخیر، یعنی بله، باید تو خونه باشه، تا وقتی کسی خونه نیست، من باهاش تمرین کنم و دوچرخه‌سواری یاد بگیرم، واسه‌ی زانوم خوبه.»

خلاصه از شش عصر تا یازده شب با هم بحث می‌کردیم و بالاخره زور ما چربید و قرار شد صبح هم من دوچرخه را ببرم مدرسه، هم بابام ببره اداره.

صبح از شوق دوچرخه‌سواری زودتر از خواب پریدم. من اول سوار شدم و بابام ترکم نشست تا اول من بروم مدرسه، بعد بابام با دوچرخه برود اداره.

من رکاب زدم و رکاب زدم و رکاب زدم تا رسیدم در مدرسه و پیاده شدم. یک‌دفعه دوزاری‌ام افتاد و گفتم:« اه... اگه شما با دوچرخه برید اداره، من ظهر با چی بیام خونه؟»

بعد ترک بابام نشستم که بابام برود اداره و بعد من بتوانم با دوچرخه برگردم مدرسه.

بابام رکاب زد و رکاب زد و رکاب زد تا رسید به اداره. دم در اداره گفت:« اه... زرنگی! اگه تو دوچرخه رو ببری مدرسه، من چطوری بیام خونه؟»

بعد بابام پشت سر من نشست و من رکاب زدم و رکاب زدم و رسیدم مدرسه. و برای این که ظهر بتوانم با دوچرخه برگردم خانه باز ترک بابام نشستم و بابام رکاب زد و رکاب زد و رکاب زد و رسیدیم دم اداره و بعد من رکاب زدم و رکاب زدم و رکاب زدم و...

خلاصه اگر پدر و پسری را توی خیابان دیدید که همه‌اش سوار دوچرخه‌اند، بدانید یکی‌شان بابام است و یکی‌شان هم من، یعنی آقای چرخشی و چرخون که هی می‌رویم مدرسه و برمی‌گردیم اداره و می‌رویم اداره و برمی‌گردیم مدرسه و...( ص۷-۹)

به این ترتیب، یک دور باطل از تکرار رفتارهای خانواده‌ی آقای چرخشی شکل گرفته که نتیجه‌ی مثبتی هم در پی ندارد. این تکرار مداوم و خستگی‌ناپذیری شخصیت‌ها با نشان دادن سه نقطه در پایان داستان تا اندازه‌ای به طنزآمیزتر شدن آن کمک کرده است.

   اسناد ناروا: در بخش پایانی که اعضای خانواده در فکر پیدا کردن راهی برای حل مشکل بی‌مویی آقای چرخشی هستند، پیشنهاد چرخان، دختر خانواده، با اسناد ناروا همراه است:

چرخان گفت: «چطوره که روی کله‌اش تخم چمن بپاشیم.»

بابام چشم غره رفت و گفت: «مگه زمین فوتباله؟!»( ص۱۱۱)

   تجاهل‌العارف: این عنصر تنها در چند مورد محدود و از زبان راوی داستان به کار رفته است: 

آقای پلیس گفت: «خلاف قانون عمل کردین. بخشش مخشش در کار نیست. دوچرخه‌تون رو باید ضبط کنیم.»

چرخان گفت: «حالا نمی‌شه ضبط‌‌مون رو دوچرخه کنید تا ما مجبور نشیم چهار‌ترکه سوار بشیم؟»( ص۱۷)

مامان گفت: «چرخشی یک فکری بکن؛ اگه آب تموم بشه و همه آب‌ها قطع بشه، چه خاکی به سرمون بریزیم؟»

من گفتم: «با خاک که نمی‌شه سر شست، چه آبی روی سرمون بریزیم.»( ص۵۸)

همان‌‌گونه که دیده شد این تکنیک از طرف شخصیت‌های کم سن و سال داستان و بیشتر به منظور شوخ‌طبعی و بذله‌گویی بیان شده و جنبه‌ی کنایی آن مورد توجه نویسنده نبوده است.

 

 

3.2.2. ارزیابی کلی

آن‌چه از بررسی کتاب خانواده‌ی آقای چرخشی به‌دست آمد، نشان دهنده‌ی توجه ویژه‌ی ایبد نسبت به مسائل اجتماعی است. این مسائل، شامل طیف گسترده‌‌ای از معضلات موجود در جامعه است که گاهی ناشی از یک رفتار اشتباه در بین افراد معدودی است که به تدریج فراگیر شده تبدیل به یک فرهنگ می‌شود. استفاده از زبان طنز همراه با تخیل و ماجراهای شگفت‌انگیز و غیر واقعی برای بیان این‌گونه معضلات اجتماعی، روش مناسبی برای انتقال پیام مورد نظر نویسنده به مخاطب است.

راه‌حل‌های آقای چرخشی درباره‌ی مسائل مختلف، در بیشتر موارد به دور از واقعیت و غیر‌ممکن به نظر می‌رسد. اما عادی جلوه دادن این امور از سوی نویسنده به این نکته اشاره دارد که حل بیشتر مشکلات موجود در جامعه، امری ناممکن نیست و با همکاری همه‌ی افراد میسر می‌شود.

هرچند ایبد با استفاده از طنز موقعیت به درک بهتر مخاطب از موضوع مورد‌نظر خود، کمک کرده؛ با این همه تکرار برخی جمله‌ها درباره‌ی درخواست همسایه‌های آقای چرخشی برای استفاده از فکر یا اختراع او در یک مورد خاص، که در همه‌ی داستان‌ها تکرارشده، آن‌ها را تا حدی قابل پیش‌بینی کرده است. به این ترتیب، ادامه‌ی داستان به نوعی اطناب محسوب می‌شود؛ چرا که خواننده پیش از این، در تکراری خسته‌کننده آن را پیش بینی کرده است.

 

 متن کامل پایان نامه در 40y.ir

تکنیک های طنز در ادبیات - قسمت 4

3.2. فرهاد حسن‌زاده

1.3.2. درباره نویسنده

فرهاد حسن زاده متولد فروردین ۱۳۴۱ در آبادان است. وی از نویسندگانی است که در تمامی حوزه‌های ادبی از داستان کودکان و نوجوانان تا رمان برای بزرگسالان دست به نگارش زده‌است. او نوشتن را از دوران نوجوانی با نگارش نمایشنامه و داستان آغاز کرد. در سال ۱۳۷۰ اولین کتابش به نام ماجرای روباه و زنبور در شیراز چاپ شد و از آن پس به‌شکل حرفه‌ای قدم به دنیای نویسندگی در حوزه‌ی ادبیات کودکان و نوجوان گذاشت. از حسن‌زاده تا کنون بیش از ۶۰ اثر چاپ شده‌است. او هم‌چنین عضو هیأت مؤسس انجمن نویسندگان کودک و نوجوان بوده و دو دوره  به عنوان عضو هیأت مدیره انتخاب شده‌است. حسن زاده تا کنون بیش از بیست جایزه برای آثارش گرفته که مهم‌ترین‌ آن‌ها نشان ماه طلایی از جایزه جشنواره بزرگ برگزیدگان ادبیات کودک و نوجوان است که آن را انجمن نویسندگان کودک و نوجوان برای انتخاب بهترین نویسندگان، شاعران، مترجمان و منتقدان و پژوهشگران ادبیات کودک و نوجوان در دو دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ برگزار کرد. او هم‌اکنون مسئول صفحه‌های ادبیات طنز نشریه‌ی دوچرخه‌ است که پنج‌شنبه‌ها پیوست روزنامه‌ی همشهری است. برخی از آثار او عبارت است از: کنار دریاچه نیمکت هفتم، سمفونی حمام، بزرگ‌ترین خط‌کش دنیا، انگشت مجسمه، امیرکبیر فقط اسم یک خیابان نیست، مرده‌ای که زنده شد، عقرب‌های کشتی بمبک، هستی و... 

 

2.3.2. آثار

1.2.3.2. بند رختی که برای خودش دل داشت

خلاصه‌ی داستان

این کتاب شامل داستانک‌هایی طرح‌واره با موضوع‌های گوناگون است. به جز داستانک‌هایی که اخلاقی هستند و وجه طنز در آن‌ها دیده نمی‌شود، مانند چهارشنبه سوری. برخی داستانک‌ها مانند زیاده‌روی و قایم‌موشک با بیان ساده‌ی فلسفی درباره‌ی یک موضوع، دربردارنده‌ی طنزی تأمل‌برانگیز هستند. نویسنده در این داستانک‌ها با اشاره به موضوعی مانند زیاده‌خواهی در خواسته‌ها و عجول بودن در رسیدن به آرزوها در قالب طنز، مخاطب را به تامل و تفکر درباره‌ی آن برمی‌انگیزد. هم‌چنین داستانک‌هایی که بیشتر شبیه به یک شوخی هستند، جنبه‌ی لذت‌بخشی در آن‌ها بارزتر است و هدف خاصی را دنبال نمی‌کنند، مانند خواستگاری که ماجرای خواستگاری یک لوبیا از نخود و ازدواج آن دو است.

با توجه به کوتاه بودن داستان‌ها و عدم استفاده‌ی نویسنده از تکنیک‌های متنوع و متعدد، در هر تکنیک تنها به ذکر یک نمونه بسنده می‌شود.

تکنیک‌ها

کنایه: داستانک عجب مد جدیدی با استفاده از طنزی گیرا و لحنی کنایه‌آمیز از پدیده‌ی مد و تبعیت بی‌چون و چرای افراد از آن، بدون در نظر گرفتن چگونگی شکل‌گیری این پدیده، انتقاد کرده است:

روزی جوراب‌های یک آدم عوضی که از دست این آدم بودند ناراضی، تصمیم گرفتند سر به سرش بگذارند. پس هر لنگه رفت واسه خودش جایی قایم شد. آقای عوضی ماند و یازده تا جوراب بی‌لنگه ، جوراب‌هایی که هر کدام به یک شکل و یک رنگه. کی می‌تونه حدس بزنه بعدش چی شد؟ تقریباً درسته.

برای یک آدم عوضی فرقی نمی‌کنه جوراب‌هاش جفت باشه یا لنگه به لنگه. او هر روز دو لنگه جوراب می‌پوشید که اصلاً شبیه هم نبودند. عوضی به این کار افتخار هم می‌کرد! توی شهری که هیچ کس از خودش اختیاری نداره همه نگاه کردند به آقای عوضی:« عجب مد جدیدی!» هفته‌ی بعد، جوراب لنگه به لنگه پیشکش، کفش‌های لنگه به لنگه بود که تو پیاده‌روهای شهر وول می‌خوردند. عجب کاری کردند جوراب‌های ناراضی!( ص۳۰-۳۱)

نویسنده با اشاره به شهری که مردم آن اختیاری از خود ندارند به کنایه یک آدم عوضی را آفریننده‌ی یک مد جدید معرفی می‌کند. به این ترتیب با به سخره گرفتن این پدیده، بی‌هویتی و پوچ‌بودن آن‌را آشکار می‌کند.

 طنز موقعیت: استفاده از بازی‌های زبانی با واژه‌ها یا افعال، در مواردی یک موقعیت طنزآمیز آفریده است. این‌گونه‌ی بیان موقعیت در داستانک کله‌پوک به‌خوبی دیده می‌شود. بازی با واژه‌ها در گفتگوی بین دو شخصیت در ابتدا بار طنز چندانی ندارد، اما در پایان، همین بازی با واژه‌ها به درگیری دو شخصیت و موقعیتی طنزآمیز می‌انجامد:

گفت:« دلم سرزمین می‌خواد.»

گفتم:« سرزمینی پر از جاده.» 

گفت:« دلم جاده می‌خواد.»

گفتم:« جاده‌ای پر از کامیون.»

گفت:« دلم کامیون می‌خواد.»

گفتم:« کامیونی پر از هندوانه.»

گفت:« دلم هندوانه می‌خواد.»

گفتم:« هندوانه‌ای پر از تخمه.»

گفت:« دلم تخمه می‌خواد.»

گفتم:« تخمه‌ای پر از مغز.»

گفت:« دلم مغز می‌خواد.»

گفتم:« مغز؟ مگه نداری؟ از اولش می‌دونستم کله‌پوک هستی.»

عصبانی شد و دنبالم دوید.

جای شما خالی! چه کتکی بهم زد! کله‌پوک بود  دیگه!( ص۲۶-۲۷)

بزرگ‌نمایی: نویسنده با استفاده از این تکنیک در داستانک وای که چه مصیبتی با اغراق درباره‌ی شیطنت‌های کودکانه سخن گفته است. این بزرگ‌نمایی هم در طرز بیان نویسنده در توصیف اتفاق‌های گوناگون و هم در تعداد دفعات رخ دادن آن‌ها به‌چشم می‌خورد. پایان غافلگیرکننده‌ی داستان در راستای همین بزرگ‌نمایی، اضطراب و آشفتگی شخصیت داستان در رفتن به مدرسه را به‌خوبی نشان داده است:

از خواب ناز پریدم و نصف خوشی‌هام را توی خواب جا گذاشتم؛ چون که مدرسه‌ام دیر شده بود.

«وای که چه مصیبتی!»

 دفتر و کتاب‌هایم را جمع کردم و همه را توی کیفم چپاندم. توی این هیر و ویر درز کیفم پاره شد.

«وای که چه مصیبتی!»

پیراهنم را موقع خوردن صبحانه پوشیدم؛ دکمه‌ی وسطی پیراهنم کنده شده بود.‍

«وای که چه مصیبتی!»

 کفش‌هایم را تند تند به پا کردم؛ بند کفشم وقت پاره ‌شدنش بود.

«وای که چه مصیبتی!»

 از خانه تا مدرسه رایک‌نفس دویدم؛ وسط‌های زنگ ریاضی رسیدم.

« وای که چه مصیبتی!»

 آموزگار گرامی برّو برّ نگاهم کرد؛ اولش خنده و بعدش مثل جادوگرها اخم کرد.

 «وای که چه مصیبتی!»

 با صدای خشمگین غرید:« حالا چه وقت اومدنه؟» بعد با خنده گفت:« زیپ شلوارت چرا بازه؟»

«وای که چه مصیبتی!»

 دست کردم که زیپ شلوار را ببندم؛ تازه فهمیدم از بس هول بودم اصلاً شلوار نپوشیدم!

«وای که چه خجالتی!»(ص ۱۶-۱۷)

 

 متن کامل پایان نامه در 40y.ir

تکنیک های طنز در ادبیات - قسمت 2

2.2.1.2. سه‌سوت جادویی

خلاصه‌ی داستان

داستان، ماجرای دختری نوجوان به نام مینا است که پدر و مادرش از همدیگر جدا شده‌اند و هرکدام تصمیم دارند دوباره ازدواج کنند. مینا که به‌علت جدایی پدر و مادر بسیار آسیب‌پذیر و افسرده شده، با جنی به نام تاتا ارتباطی جادویی برقرار می‌کند. تاتا به او یاد می‌دهد که چگونه دربرابر سختی‌ها مقاوم شود و هرگاه دچار مشکلی شد او را با سه‌سوت جادویی صدا کند. از همین‌جاست که روحیه‌ی مینا عوض می‌شود و از غم و افسردگی حاصل از طلاق والدین رهایی می‌یابد و با ازدواج هردوشان کنار می‌آید. در نهایت همه‌ی اطرافیان مینا حتی تاتا ازدواج می‌کنند و مینا می‌آموزد که زندگی سرشار از سوءتفاهم‌هایی است که رفع آن‌ها زندگی را شیرین می‌کند.

تکنیک‌ها

کنایه: از آن‌جاکه مینا به‌عنوان قهرمان داستان و نوجوانی که بسیاری پرسش‌ها در ذهن او شکل می‌گیرد روایت‌گری داستان را به‌عهده دارد، بیشتر کنایه‌های تاحدودی منطقی از زبان او بیان می‌شود، برای نمونه آ‌ن‌جاکه تاتا به مینا می‌گوید برای سفر به خارج می‌رود و مینا با خودش حرف می‌زند، ‌در انتقاد به کسانی‌که با سفری خارجی اصالتشان را از دست می‌دهند می‌گوید:

جایت حسابی خالی است، هرچند که وقتی از خارج برمی‌گردی معلوم نیست همان جلبکی اصیل باقی مانده باشی و لهجه‌ات عوض نشده باشد و از خاک و خل انباری پیف‌پیف نکنی... (ص90)

در جای دیگری ، در کنایه‌ای به برخی رسم و رسومات عروسی در مقاله‌ی پدر مینا در روزنامه چنین آمده است:

... شنیدن حرف‌های صد من‌ یه غاز این جور مجالس چه می‌شود؟ چقدر می‌توان زیر نگاه‌های خانوادۀ عروس مقاومت کرد که شما را به‌گونه‌ای نگاه می‌کنند که قدیمی‌ها می‌گفتند: نگاه عاقل اندر سفیه! تازه نگاهتان به نگاهشان که گره می‌خورد بخلاف چیزهایی که توی ذهنشان است،‌ می‌گویند امسال هم از باران و برف خبری نیست.

می‌خواهی بگویی ولی هوا دارد سرد می‌شود و احتمال این چیزها هست که ناگهان می‌پرسند درآمدتان چقدر است؟ با چه کسانی رفت‌و‌آمد می‌کنید؟ و خجالت‌آور اینکه می‌گویند اگر معتاد هستید خودتان برایمان بگویید تا ما توی در و محل برای تحقیق نیاییم... (ص66)

طنز موقعیت: داستان سرشار از موقعیت‌هایی جذاب است که تصور آن‌ها باعث شگفتی مخاطب و خنده‌ی او می‌شود. ایجاد فضاهای به‌هم‌پیوسته با استفاده از طنز موقعیت به گیرایی داستان می‌افزاید. می‌توان گفت داستان به‌وسیله‌ی شبکه‌ای از موقعیت‌های طنز به هم پیوند خورده است و ظرفیت ماجرا را برای افزودن دیگر تکنیک‌های طنز افزایش می‌دهد. علاوه‌براین خیال‌پردازی شخصیت اصلی ماجرا یعنی مینا، به ایجاد این‌گونه فضاهای خیالی کمک می‌کند. این نحوه‌ی توصیف، حتی در خواب‌های مینا به‌چشم می‌خورد:

قصری بود که ابرها مثل پشمک به ایوان‌های بلندش چشبیده بودند. سور و سات و بشکن‌بشکنی بود، محشر خر. عروس خانم دسته‌گلی اندازه‌ی گل‌های چهار‌پنج باغچه توی دستش بود. هرچه به بالا نگاه می‌کردم صورتش را نمی دیدم. سرش زیر ایوان و توی ابرها گم شده بود... دست یکی را هم محکم گرفته بود تا در نرود. یک داماد نامرئی. داشتم با خودم می‌گفتم: چه عروس در پیتی! کو فامیل داماد؟ کو فامیل عرو... که یک‌دفعه با لگد عروس خانم رفتم تو هوا. جای شما خالی. خانه‌ها اندازۀ پوست گردو. بلانسبت شما مردم قد نخود. داشتم کیف می‌کردم که مثل تام و جری رفتم توی هوا تمام شد و بوووووم. کاش تو دریا افتاده بودم یا لااقل خوراک کوسه‌ها و ماهی‌های گرسنه می‌شدم. بووووم افتادم تو صحرایی از عروس به‌اضافۀ دامادهای نامرئی. مرا شوت می‌کردند و به همدیگر پاس می‌دادند. روپایی، برگردان و شوت از راه دور. وقتی حسابی گرد و قلمبه شدم با این آخری رفتم توی هوا و بووم افتادم توی حیاط خانۀ خودمان. داشتم قل آخری را می‌خوردم که او را دیدم. از توی سوراخ انباری خنده‌ریسه رفته بود. داد زدم: لعنت به تو تاتا، ‌لعنت! گفت: سوت بزن و انگشت‌های کوچولو و بامزه‌اش را نشانم داد؛ سه تا. (ص17تا18)

در جای دیگری از داستان، مینا در واکنش‌ به یکی از نامه‌هایی که از طرف زنان آماده‌ی ازدواج برای پدرش فرستاده شده، این‌چنین خیال می‌کند:

دمپایی پاره‌ای پوشیده‌ام که هرچه یواش راه می‌روم باز هم لخ‌لخ می‌کند. زن‌بابا گفته است دمپایی سیندرلاست. برو پیش آقا دیوه شاید بتوانی طلا‌ملایی چیزی کش بروی؛ خلاصه همین یادم مانده که نباید دست‌خالی برگردم. دیوه خیلی لاغر و مردنی ‌است می‌گویم آمده‌ام شپش‌هایت را بکشم، لباس‌هایت را تمیز کنم و از این چرت و پرت‌ها. می‌گوید اگر آمده‌ای ماه پیشانی بشوی کور خوانده‌ای. تاتا جلبکی می‌گوید: دمپایی سیندرلا را از کجا کش رفته‌ای؟ می‌گویم: بیخیال تا از گشنگی نمرده‌ایم برویم توی عروسی پسر پادشاه پلو سیری بخوریم. بابا کنار عروس نشسته است و مادربزرگ و خاله‌نگین این طرف و آن‌طرف آن‌ها. تا عروس مرا می‌بیند، مثل شاهین پرواز می‌کند و مرا توی چنگش می‌گیرد. می‌گوید: ای مادرشوهر و داماد و ای خاله‌نگین چندبار به شما گفتم که این دختر بی‌خود و بی‌جهت می‌کند خیال؟ آن‌هم نمونۀ سنگین درمورد مادرشوهر و من و داماد و این خاله‌نگین. (ص104تا105)

در جشن عروسی تاتا  رفتار مینا باعث به‌وجود آمدن موقعیتی طنزآمیز در داستان شده است:

دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم از آشنایی با شما خیلی خوش‌وقتم. تا دست لاغر‌مردنی‌اش را گرفتم، معطلش نکردم و بلندش کردم توی هوا. با یک دستم پادشاه جلبکی‌ها را توی هوا چرخ می‌دادم و با دست دیگرم یراق و پولک‌های دمش را می‌کندم. جلبکی‌های بی‌عرضه دورمان جمع شده بودند و هی سوت می‌زدند و بالا و پایین می‌پریدند و دوتا دوتا و سه‌تا سه‌تا می‌رقصیدند و عین خیالشان نبود که پادشاهشان دارد عین سگ کتک می‌خورد. حسابی خسته شده‌بودم که او را پرت کردم. قل خورد تا در دست‌شویی. باورم نمی‌شد مثل گربه از سر جایش بلند شد و آغوشش را مثل آدمیزاد باز کرد و گفت: پ‌‌پ‌‌پسرم چه عرعرعروس خوبی برایت پیدا کردم و یکی از آن جلبکی‌های لاغر زردنبو خودش را انداخت توی بغلش و همگی پریدند به سر وکول همدیگر و بزن‌و‌بکوب دوباره شروع شد. (ص143تا144)

بزرگ‌نمایی: از این تکنیک تنها در چند مورد معدود استفاده شده که از اغراق چندانی هم برخوردار نیست. برای نمونه در نامه‌ای که زن مرده‌شوی به پدر مینا نوشته تا اندازه‌ای از بزرگ‌نمایی استفاده شده است:

مرده‌ها به هیچ‌کس کاری ندارند و گیر حمام و بوی خوش به کسی نمی‌دهند اما این زنده‌ها هستند که آسایش را از بقیه سلب می‌کنند. من از بچگی از حمام متنفر بوده‌ام. دلم می‌خواهد بدنم را چنان بخارانم که آرام آرام خون کم‌رنگی از توی آن بیرون بیاید. درصورتی‌که اگر مرتب به حمام بروم، دیگر درست‌وحسابی نمی‌توانم خودم را بخارانم. (ص77)

کوچک‌کردن: نویسنده با استفاده از تشبیهات تحقیرآمیزی که در ذهن مینا شکل می‌دهد، شخصیت‌هایی خنده‌دار ساخته است که با توصیفات  شوخ‌طبعانه‌ی مینا، جلوه‌ی طنزآمیزی می‌یابند؛ برای نمونه در وصف شوهرِ مادرش چنین می‌گوید:

از خنده، کراوات، روی شکم گنده‌اش بالاوپایین می‌شد و دماغ تپلش را مثل دماغ اسب باز و بسته می‌کرد. یک دسته‌گل و جعبه‌ای شیرینی هم توی دستش بود. فکر می‌کردم خیلی از او بدم بیاید ولی یک‌جورهایی بامزه بود. سبیلش مثل فرمان دوچرخه، از دو طرف دهانش آویزان بود و موهایش را صاف تا روی پیشانی‌اش خوابانده بود. (ص33تا34)

نویسنده در موقعیت‌های دیگری  به کوچک‌کردن می‌پردازد اما این کوچک‌کردن ها بخصوص اگر درباره‌ی تاتا باشد، تحقیرآمیز نیست و به جنبه‌های جادویی و خیالی‌بودن آن مربوط می‌شود:

زیبا خانم گفت: مگر می‌خواهی هلی‌کوپتر هوا کنی؟

تاتای عزیز منظورش همان حیوان نجیب است که نارگیل از بالای درخت پرت می‌کند. البته جرئت نمی‌کنم توهینی به میمون کنم، می‌ترسم از فک‌و‌فامیل‌های نزدیک‌تان باشد و تا حالا رو نکرده باشی. (ص93)

هم‌چنین مینا به‌دلیل ضربه‌ای که از جدایی پدر و مادر خورده است مسئله‌ی عشق و ازدواج را تحقیر می‌کند. برای نمونه توصیف مینا از شوهر دامپزشک معلمشان، این‌گونه است:

- آقای دکتر حیوان‌ها هم باهم ازواج می‌کنند؟

معلوم است که این سؤال آخری مال من است ولی طبق معمول هی فکر کردم که شاید به دامپزشک محترم بر بخورد یا عروس‌خانم از کوره دربرود یا... بالأخره تاتاجان چیزی نپرسیدم، ولی کاش پرسیده بودم چون آقای دکتر چنان با آب‌وتاب از رابطۀ عاشقانۀ بعضی حیوانات گفت که آدم خیال می‌کرد تمام زوزه‌ها و بع‌بع‌ها و ماع‌ماع‌ها شاید شعر و ترانه‌های عاشقانه‌ای هستند که ما معنی‌شان را نمی‌فهمیم یا به قول آقای فروردین هنوز به آن سطح و کمالات نرسیده‌ایم. (ص133)

تقلید مضحک یا پارودی:  در این تکنیک نویسنده با تقلید مضحک از آثار بزرگان ادبیات و هنر، تشابهی طنزآمیز ایجاد می‌کند که باعث ایجاد شوخ‌طبعی می‌گردد. آقای فروردین شوهر مادر مینا، داعیه‌ی شاعری دارد و سروده‌هایی را به مناسبت‌های گوناگون می‌نویسد که همگی نمونه‌های خوبی از پارودی هستند. این اشعار، تقلیدگونه‌ای از اشعار سهراب سپهری و فروغ فرخزاد است:

بیا بیا به پیش ما/ بیا بیا به باغ ما/ بیا بیا به جشن ما/ مینا مینا/ میوه بخور تا آمدی/ مینا خانم/ چه روی میز/ چه از درخت توی باغ.

...

و در این نزدیکی/ باغ ما هست بیا/ باغ خوبی که از/ خواب و خیال/ سبزتر است/ و در آن عشق/ حتی از پرهای ما دو تا گنجشک هم/ باحال‌تر است.

(ص79تا80)

ای فرشته‌ای که خیاطی می‌کنی/ تندتند/ و لباس عروس می‌دوزی/ تندتند/ و همه‌اش را می‌فروشی/ تندتند/ سلام،

حال شما؟/ خوبی؟ سلامتی؟/ خدا را شکر/ ای فرشته‌ای که خیاطی می‌کنی/ تندتند/ یک لباس عروس هم/ برای خودت بدوز/ زودزود/ زیرا که من با تو ازدواج می‌کنم/ زودزود

(ص37تا38)

در واقع، این مسئله اشاره‌ی کنایی و ظریفی به شاعرنماها و داعیه‌پردازان این عرصه که روز به روز بر تعدادشان افزوده می‌شود دارد.

ساختارهای زبانی

تشبیه: پرکاربردترین آرایه‌ای که در این داستان به‌کار رفته، تشبیه است. این تشبیهات به دلیل این‌که معمولاً از زبان مینا، که راوی داستان است، بیان می‌شوند، تشبیهاتی ساده و به دور از پیچیدگی‌ها و بازی‌های زبانی است:

بعضی وقت‌ها آن‌قدر سرحالم که غم و غصه‌های واقعی هم فقط برای لحظه‌ای جلوی چشمم می‌آیند و بعد مثل حباب‌های کف صابون په‌په‌په می‌ترکند و می‌روند هوا. (ص8)

کتلت مثل بچه‌گنجشک مرده‌ای روی دستم مانده بود. (ص10)

مثل ببرهای آفریقایی توی سه‌سوت ساندویچم را بلعیدم. (همان)

لعنت به تو. لعنت به تو که مثل شلغم، ازدواج‌های جوروواجور سر راهم قرار می‌دهی تا به قول خودت سرد و گرم چشیده و دنیادیده بار بیایم اگر همین‌طور پیش برود بعید نیست توی عروسی مامانم با آن خیکی کچل بشکن بزنم و از خوشحالی مثل هندی‌ها پشت این درخت و آن درخت بپرم. (ص21)

 

3.1.1. ارزیابی کلی

با توجه به دو اثر بررسی شده از اکبرپور، باید گفت وی با استفاده از تکنیک‌ها و عناصر طنز‌ به‌گونه‌ای طبیعی به ذهن مخاطب خود مجال خیال‌پردازی‌های نو را می‌دهد. آثار او همواره همراه با انتقاد از وضعیت‌های نا‌به‌سامانی است که نوجوانان با آن‌ها رو‌به‌رو هستند، ‌شرایطی چون تحقیرشدگی،‌ خجالت،‌ ظلم‌پذیری و ناخشنودی از رفتارهای ناهنجار پدر و مادر یا در معیاری فراتر، بزرگ‌ترها. پرداختن به چنین موضوعاتی ناخودآگاه به استفاده‌ی بیشتر از تکنیک طنز موقعیت می‌انجامد. در واقع تمرکز اکبرپور بیشتر بر موقعیت است و تکنیک‌ها و عناصر دیگر  در راستای پیشبرد موقعیت به‌وجود آمده به‌کار رفته‌اند. این امر در هر دو داستان بررسی شده به‌ خوبی قابل مشاهده است. با این وجود باید گفت آثار او از تنوع تکنیکی چندانی برخوردار نیستند و نویسنده بیشتر از چند تکنیک اصلی مانند طنز موقعیت، بزرگ‌نمایی و کوچک‌کردن استفاده کرده و ساختارهای زبانی  تنها منحصر به تشبیه است. در بخش‌هایی از این دو داستان به دلیل عدم تنوع تکنیک‌های طنز به نوعی یکنواختی و حتی گاهی اطناب روبه‌رو هستیم که تا اندازه‌ای از جذابیت اثر کاسته است.متن کامل پایان نامه در 40y.ir

تکنیک های طنز در ادبیات - قسمت 1

1.2.        احمد اکبرپور

 

1.1.2. درباره نویسنده

احمد اکبرپور، متولد 1349 شهرستان لامرد استان فارس و دانش‌آموخته رشته روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی است . بیشترین شهرت او به دلیل نگارش داستان‌های کودک و نوجوان است که برای وی جوایز متعددی ازجمله کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به ارمغان آورده‌است. اکبرپور عضو شورای کتاب کودک و  انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است. برخی از آثار او عبارتند از:

قطار آن شب، امپراطور کلمات، من نوکر بابا نیستم، شب به خیر فرمانده، دختری ساکت با پرنده‌های شلوغ، اگر من خلبان بودم.متن کامل پایان نامه در 40y.ir

2.1.2. آثار

1.2.1.2. من نوکر بابا نیستم

خلاصه‌ی داستان

این داستان در خانواده‌ای روستایی می‌گذرد. روزی از جیب پدر خانواده که مردی خسیس و پول‌دوست است دسته‌ی پولی به درون چاه مستراح می‌افتد. در همین هنگام است که اندیشۀ فرستادن یکی از فرزندانش به درون چاه برای نجات پول‌ها به ذهن او می‌رسد و از قضا داوود، پسر کوچک‌تر را که پسری آرام و سربه‌زیر است برای این‌کار در نظر می‌گیرد؛ اما داوود می‌گریزد و ماجراهایی فرعی  حول داستان اصلی شکل می‌گیرد. در این میان، پسرعموی داوود که در جشن عروسی عمه‌شان، پنهانی به درون چاه رفته تا پول‌ها را دربیاورد، در چاه می‌افتد. با این اتفاق همه برای نجات او بسیج می‌شوند و در نهایت پول‌ها از چاه بیرون می‌آید.

تکنیک‌ها

کنایه: نویسنده در تلاش است تا با استفاده از این تکنیک، صفات مذموم اخلاقی هم‌چون پول‌دوستی‌، خساست و تحقیر را در روند داستان به نمایش بگذارد. این امر از طریق تیپ‌سازی در مورد شخصیت‌هایی مانند پدر، عمو، یحیی و یونس نشان داده می‌شود. پدر که در تمامی داستان به سخت‌گیری‌ها و اصول اخلاقی سنتی خود معتقد است، مانند انسانی بی‌احساس رفتار می‌کند. هرچند نشانه‌هایی در داستان می‌یابیم که وی را مردی مهربان در درون نشان می‌دهد؛ به‌هر‌روی خساست او موجب می‌شود تا همه‌چیز را در سایه‌ی پول و مسائل اقتصادی ببیند. به همین دلیل از نظر او عشق مردی ثروتمند مانند مشهدی‌نوروز که عاشق مهوان شده است، باوجود وسواس افراط‌گونه‌ی مهوان نامعقول است:

بنازم به قدرت خدا که چشم‌و‌گوش‌ یکی مثل مشدی نوروز را می‌بندد تا هرچه دار و درخت دارد بفروشد و خرج آدم ناقص عقلی مثل مهوان بکند. اگر این دیوانه از من حرف شنوی داشت به‌خاطر یک‌سوسک ابروی ما را و میرزاعلی را فوت هوا نمی‌کرد. (ص44و45)

هم‌چنین، در فصل چهارم داستان که از زبان پدر بیان می‌شود می‌توان کنایه‌هایی را به وضع نامطلوب اجتماعی و عادت به چاپلوسی در میان مردم دید که از زبان پدر اینچنین توصیف می‌شود:

به بهانۀ اینکه با رئیس پاسگاه دهن‌به‌دهن نشوم می‌روم طرف دکان، ولی اتولش را درست جلوی پایم نگه می‌دارد. مرتیکۀ پررو می‌گوید: حاجی حالا دیگر با مأمور دولت سرسنگین تا می‌کنی؟ من دیگر معطل نمی‌کنم و جوابش می‌دهم: اگر نصف همین پول از جیب شما می‌افتاد حتم امنیه‌ها را با سر می‌فرستادید داخل مستراح. ملافرج و مشدی نوروز بلند می‌شوند و دستش را می‌بوسند انگار که استغفرالله امام‌زاده‌ای است که صاف و راست از آسمان پایین افتاده و رفته توی پاسگاه. در عوض مگر مرتیکۀ چارشاخ حرمت سرش می‌شود؟! همین‌ها را می‌بیند که تا می‌تواند سگ می‌شود و پاچۀ چهارتا آدم بی‌کس‌وکار را می‌گیرد. (ص45)

بی‌اخلاقی دولتی  در این فصل با توصیه‌ی رئیس پاسگاه به پدر بیشتر به چشم می‌خورد:

ملتفتی حاجی؟ اختیار بچه‌هایت مال خودت اما نه روز روشن. اگر نصفه‌شبی گوششان را بگیری و طنابی ببندی به کمرشان هیچ آدم فضولی خبردار نمی‌شود که بیاید پاسگاه و ما تو معذورات قرار بگیریم. (ص46)

انتقاد به ساختار تربیتی نادرست در خانواده و زورگویی‌های والدین (دراین‌جا مشخصاً پدر) در داستان با ترس فرزندان از پدرشان به‌خوبی دیده می‌شود؛ اما در نهایت که با تغییر رفتار یونس با داوود مواجه می‌شویم و داستان که با پیروزی داوود به اتمام می‌رسد، می‌توان کمی نرمش را در رفتار هردوطرف هم فرزندان و هم پدر خانواده مشاهده کرد:

با خودم می‌گویم: ʼامشب حتماً به پدر می‌گویم!ʻ می‌دانم که به من حسودی می‌کنند. زورشان می‌آید که من تا حالا از دست پدر کتک نخورده‌ام وقتی در می‌زند مثل موش می‌روند توی سوراخ. حتی مادر هم می‌ترسد و می‌رود توی آشپزخانه،‌ولی من می‌روم و در را باز می‌کنم. وقتی با سرعت می‌آید داخل به من نگاه هم نمی‌کند ولی وقتی می‌روم سراغ گوسفندها و برای‌شان علف می‌ریزم یا به نخل توی حیاط آب می‌دهم می‌دانم که خوشحال می‌شود. (ص9)

طنزموقعیت: باید گفت تمام ماجراهای این داستان بر پایه‌ی طنز موقعیت نگاشته شده که اصلی‌ترین تکنیک به‌کار‌رفته در این کتاب است. نویسنده با خلق شرایط غیرمعمول در اساس داستان (افتادن دسته‌ای پول در چاه مستراح) بستر مناسبی را برای ایجاد دیگر موقعیت‌های طنز آمیز فراهم آورده است.

یک‌بار که والدۀ مصیب آمده بود دکان داشت برای مهراب تعریف می‌کرد که پیشترها عمه زن میرزاعلی دعا‌نویس بود. اما یک شب می‌بیند که سوسک پرسرخ شاخک‌داری روی دست‌های شوهرش راه می‌رود. میرزاعلی خواب بوده است و نفس عمه‌مهوان بند آمده بوده، اما میدید که سوسک از روی دست‌ها رد می‌شود و می‌رود روی سینۀ میرزا‌علی و بالأخره میان ریش‌هایش گم‌و‌گور می‌شود. والدۀ مصیب تعریف می‌کرد که عمه فرداصبح می‌رود دنبال کدخدا و ملافرج و آن‌قدر دادوبیداد می‌کند که همه به طلاق رضا می‌دهند. (ص24)

خدایار پیرهن نویی پوشیده که هنوز چسب و کاغذ‌هایش را بازنکرده اند اما پیراهن دیروزی‌اش را در نیاورده و یقۀ چرکش از زیر آن پیداست. عمو پشت سرش راه می‌رود و می‌گوید: ʼاگر امسال کاغذ قبولی‌ات را بگیری، گوساله‌زرده را به نام خودت می‌کنم.ʻ خدایار تیروکمانش را در‌می‌اورد و سنگی توی آن می‌گذارد. من می‌ترسم و دست می‌گیرم روی سرم، ولی عمو دست‌هایش را می‌گیرد روی دهانش: ʼچشم چشم! دیگه هیچی نمی‌گم!ʻ (ص50تا51)

بزرگ‌نمایی: کاربرد این تکنیک، بیشتر به صورت توصیفی و در خلال رویدادها و حوادث داستان است و نویسنده کمتر به صورت مستقیم از آن استفاده کرده است. می‌توان بزرگ‌نمایی را هم در پی‌رنگ و هم در پی‌رفت‌های داستان به‌خوبی دید. همین که بسته‌ای پول از پدری خسیس به چاه مستراحی عمیق می‌افتد، بزرگ‌نمایی در پی‌رنگ رخ داده است. از نمونه‌های بزرگ‌نمایی در ماجراهای فرعی، طلاق عمه مهوان به‌خاطر یک سوسک است. یا عمق‌ چاه مستراح:

زارنوشاد رو به مادرم می‌کند: ʼهنوز شما و حاجی وصلت نکرده بودی که من اینجا را کندم، چهل‌گز تمام.ʻ عمو نزدیک‌تر می‌آید و می‌گوید: ʼکاش ده بیست گز بیشتر نکنده بودی!ʻ (ص12)

یا در توصیفی از یحیی با اغراق به چاقی او اشاره شده است:

او مثل تانکر آب توی مدرسه است مه ده نفر هم نمی‌توانند بلندش کنند. (ص17)

کوچک‌کردن: باتوجه ‌به این‌که ساخت داستان بر اساس طنز موقعیت است، نویسنده کمتر با استفاده از واژگان، شخصیت یا موقعیتی را تحقیر یا کوچک کرده است. این تکنیک بیشتر با ارائه‌ی موقعیت‌ها و توصیف صورت گرفته که از تأثیرگذاری بالایی برخوردار است. شخصیتی که بیشترین توصیف‌های تحقیرآمیز را درباره‌اش می‌بینیم شخصیت «عمو» است. این توصیفات باعث شده وی فردی بی‌عرضه و حقیر و ترسو درنظر آید و همین ویژگی به ایجاد موقعیت‌های طنزآمیز فرعی، در روند داستان ‌منجر شده است. برای نمونه در اوایل داستان که همسایه‌ها با مطلع شدن از ماجرای افتادن پول در چاه مستراح، دور آن جمع شده‌اند، با تحقیر شخصیت عمو از طرف پدر داوود روبه‌رو هستیم:

رو‌به‌روی مستراح، پدر هی دستانش را تکان می دهد و برای مرد‌ها و زن‌ها صحبت می‌کند، ساره دوان‌دوان می‌آید پیشم و لباسم را بالا می‌کشد و اشاره به دیوار می‌کند. سروکلۀ علمناز و خدایار از بالای دیوار پیدا شده است. عمو سرشان داد می‌کشد و از توی حیاط دوتا سنگ گنده برمی‌دارد. مردها می‌ترسند و همگی جلویش را می‌گیرند تا سنگ به طرف بچه‌هایش پرت نکند. پدر مردها را کنار می‌زند و می‌گوید: ʼکاش ازین عرضه‌ها داشت! حالا بزن ببینم!ʻ عمو سنگ‌هایش را می‌اندازد روی زمین و می‌گوید: ʼگناه دارن بیچاره‌ها!ʻ

وقتی هم سروکلۀ خدایار و علمناز پشت دیوار گم می‌شود داد می‌زند: ʼمواظب خودتون باشید. یواش برید پایین!ʻ و می‌زند زیر گریه. (ص15تا16)

هم‌چنین زمانی که عمو قصد ابراز هم‌دردی با داوود، که قرار است در چاه مستراح برود، را دارد، داوود با رفتاری تحقیرآمیز نسبت به او واکنش نشان می‌دهد:

ناگهان صدای گریۀ عمو از میان مردها بلند می‌شود. بعد دستانش را باز می‌کند و می‌آید مرا توی بغل بگیرد. من می‌ترسم و سنگم را بالا می‌برم. عمو دستش را می‌گیرد روی سرش و فوری برمی‌گردد و جای من زارنوشاد را بغل می‌گیرد. مردم می‌خندند. (ص33)

از دیگرسو در ابتدای داستان با توصیفات و حرف‌هایی از سوی یحیی و یونس درباره‌ی داوود مواجه می‌شویم که او را به‌خاطر آرام‌بودنش و توجهی که به پدر دارد و تلاشی که برای جلب رضایت او می‌کند مسخره می‌کنند و مدام به او میگویند: «نوکر بابا! نوکر بابا!» زمانی که پول‌ها در چاه مستراح می‌افتد و پدر اصرار دارد داوود را برای درآوردن پول‌ها بفرستد این شعار، به «نوکر بابا تو مستراح!» تغییر می‌کند. اما این مسخره‌کردن‌ها و حقارت‌ها که از سوی دو برادر داوود در داستان بر آن تأکید می‌شود نه‌تنها شخصیت داوود را تحقیر نمی‌کند، بلکه احساس همدردی با او را برای مخاطب ایجاد می‌کند و در سیر داستان  به داوود جرأت مبارزه‌کردن با زور را می‌دهد و موجب ساخته‌شدن شخصیتی قوی می‌گردد.

ساختارهای زبانی

تشبیه: نویسنده در بیشتر موارد از تشبیهات مبالغه‌آمیز برای ملموس‌تر کردن شرایط موجود در ذهن خواننده استفاده کرده است. برای نمونه در توصیف چاقی یحیی در بخش‌هایی از داستان با اغراق سخن گفته است:

یحیی وسط حیاط کنار چاه و دلو‌های پر از آب ایستاده است. وقتی می‌آید طرفم گوشت‌های شکمش مثل آب‌های فاریاب موج برمی‌دارد و می‌آید جلو.(ص59)

یحیی مثل مشک شکمش را پر و خالی می‌کند و داد می‌زند: ʼبابا گفتهʻ. (ص28)

من حتی روز روشن هم ازین سنگ مستراح می‌ترسم، مثل قیف سرش گشاد است و وقتی پایین‌تر می‌رود تنگ می‌شود. (ص11).

کلون در را می‌اندازم و می‌روم توی کوچه. پاهایم به زمین چسبیده است. مثل خرگوشی شده‌ام که عقابی را دیده باشد. اگر پدر  بود می‌گفت: «مثل خری که توی گل گیر کرده!» (ص21)

   بستۀ پول مثل سوسک مرده‌ای یک‌وری افتاده. (ص72)

تکرار: با این‌که این آرایه در کل داستان چندان برجسته نیست اما دربار‌ه‌ی تیپ‌سازی شخصیت عمو، بسیار کارامد بوده است. نویسنده به‌خصوص فعل گریه‌کردن را بسیار برای او تکرار می‌کند که موجب تحقیر و کو‌چک‌نمایی و ضعف شخصیتی عمو می‌شود. به عنوان مثال زمانی که عمو از ماجرای افتادن پول‌ها در چاه مستراح باخبر می‌شود، بی‌تابی و ناراحتی خود را با گریه نشان می‌دهد:

عمو زارزار گریه می‌کند و پدر را در بغل می‌گیرد. (ص11)

وقتی در را باز می‌کنم نصف بیشتر مردم ده پشت در جمع شده‌اند و صدای گریۀ عمو از پشت سرشان می‌آید. (ص15)

وقتی هم سروکلۀ خدایار و علمناز، پشت دیوار گم می‌شود داد می‌زند: ʼمواظب خودتون باشید. یواش برید پایینʻ و می‌زند زیر گریه. (ص16)

هم‌چنین در اواخر داستان که پسرش، علمناز، در چاه مستراح گیر افتاده، باز با همین واکنش از طرف او روبه‌رو می‌شویم:

عموحیدر تکیه داده به مشدی‌نوروز و زار نگهدار صدایش دیگر بالا نمی‌آمد. یواش می‌گفت: ʼعلمناز!علمناز! مگه مستراح خودمون چش بود؟ʻ و میزد زیر گریه. (ص97)

آموزش تکنیک های طنز - 7

 7.2.5.2. با تخم‌مرغ مهربان باش

خلاصه‌ی داستان

در این داستان، که آخرین جلد از مجموعه قصه‌های غرب وحشی است، کلانتر به دلیل شباهت زیاد با یک گربه‌ی ماده به نام« قوری گل‌دار»، فریب خورده ناخواسته وارد باند تبهکار او و دار و  دسته‌اش می‌شود. مادربزرگ، پروفسور و چند زندانی  به طمع ثروتی که قرار است به کلانتر برسد، وارد املاک قوری گل‌دار می‌شوند. در پایان، کلانتر که از طرف قوری گل‌دار به عنوان عموی او معرفی می‌شود به وسیله‌ی سارقان مسلحی که آن‌ها هم از قوری گل‌دار فریب خورده‌اند دستگیر می‌شود.

 متن کامل پایان نامه در 40y.ir

 

تکنیک‌ها

کنایه: بیان کنایه‌آمیز که گاهی با تحقیر همراه است، در بیشتر گفتگوهای بین شخصیت‌ها دیده می‌شود. این گفتار کنایه‌آمیز، گاهی برای ریشخند و به سخره‌گرفتن فرد مقابل به کار رفته است. مانند زمانی که کالسکه‌چی، بی‌خبر از ماهیت واقعی کلانتر و با تصور زن بودن او، با کنایه، به ناتوانی کلانتر در انجام رفتارهای زنانه اشاره می‌کند:

کلانتر سعی کرد چتر آفتابی کوچکش را مثل خانم‌ها دور ساعتش بچرخاند، اما میله‌ی چتر چرخید و صاف تو صورتش خورد.

کالسکه‌چی گفت:« معلومه تو این بیست سالی که گم شده بودین تو یه منطقه‌ی کاملاً ابری زندگی میکردین!»( ص30).

گاهی  در معنای تهدیدآمیزی در گفتگوهای کنایی دو شخصیت نهفته است. مانند گفتگو بین کلانتر و گربه‌ی کثیف:

آقای محترم... مثل این‌که شما متوجه گذشت زمان نیستین... شما دو ساعته زل زدین به من و یه بند سیگار می‌کشین.

گربه‌ی کثیف جواب داد:« من متوجه گذشت زمان نیستم؟!... خیلی هم هستم... مثانه‌ی من ساعت منه آقای کلانتر. الان سه ساعت و بیست دقیقه‌س که دنبال شما هستم... دیگه ساعتم پر شده!»

کلانتر گفت:« باید مراقب باشین که ساعتتون خراب نشه... تو این شهر فقط تعمیرکار ساعت دیواری داریم!... ضمناً پاهای منم عرق‌سوز شده و باید برم خونه و با آب خنک حموم کنم»( ص10).

طنز موقعیت:  بهترین تکنیک برای نشان‌دادن وضعیت شخصیت‌ها در این داستان، استفاده از طنز موقعیت است. این تکنیک به تنهایی یا با قرار گرفتن در کنار دیگر تکنیک‌ها به گیرایی طنز مطلوب و مورد نظر نویسنده کمک شایانی کرده است. شفیعی در این داستان  با بیشترین استفاده از طنز موقعیت، موضوع‌ها و مضامین مورد نظر خود را مطرح کرده است.  این موقعیت‌ها معمولاً ناشی از تلاش‌های ناموفق کلانتر در انجام رفتارهای زنانه است. کلانتر برای فرار از رویارویی با تهوع، تصمیم می‌گیرد با ظاهری زنانه خود را به عنوان پرستار بچه معرفی کند:

کلانتر بند کیف زنانه‌اش را روی شانه‌اش انداخت و برای این‌که زمین نخورد، نرده‌ی چوبی را گرفت( ص21).

کلانتر پاهایش را روی هوا برد تا مثل خانم‌ها یکی را روی آن یکی بیندازد. اما از آن‌جا که نمی‌دانست باید کدام پا را روی آن یکی بیندازد، همین‌طور پا در هوا ماند( ص44).

بزرگ‌نمایی: نویسنده با استفاده از این تکنیک، برخی موقعیت‌ها و شرایط را اغراق‌آمیزتر از آن‌چه که هستند، نشان داده است. این امر از همان ابتدای داستان و با توصیف وضعیت کلانتری که در حال مرگ است، دیده می‌شود:

در غرب وحشی، نشانه‌ی شجاعت یک کلانتر این است که هرروز دست‌هایش را توی جیبش بکند و بدون اسب در شهر قدم بزند. البته این کار، با آن شلوارهای ناراحت، چسبان و شوره‌بسته، بسیار سخت است.

راستش، کلانترهای زیادی در همین حال، هدف گلوله‌ی تبه‌کاران قرار می‌گیرند و کشته می‌شوند... خود من چند بار، در آخرین لحظات، بالای سر بعضی از این کلانترها رفته‌ام.

تو نباید بمیری کلانتر... مقاومت کن...

بذار بمیرم... بذار از شر این شلوار تنگ راحت راحت بشم.

آخرین وصیتت چیه؟

دست چپم تو جیبم گیر کرده... الان هشت ماهه که با یه دست غذا می‌خورم... اگه بتونی بکشیش بیرون، حلقه‌ی ازدواجم مال خودت!( ص7).

در بخش دیگری از داستان  نویسنده با اغراق درباره‌ی گوی فلزی هفتاد کیلویی که به پای مادربزرگ بسته شده، با اغراق سخن می‌گوید. مادربزرگ که یک مسیر طولانی را با این گوی طی کرده، به سادگی درباره‌ی آن سخن می‌گوید:

ببینم مادربزرگ، اون چیه داری دنبال خودت می‌کشی؟... تو با گوی فلزی هفتاد کیلویی اومدی این‌جا؟!

آره... آخه کلیدشو گم کرده‌م( ص64).

کوچک‌کردن: این تکنیک هم از طرف نویسنده و به منظور کوچک‌کردن برخی شخصیت‌ها مانند کلانتر، و هم از سوی شخصیت‌ها و در تحقیر یکدیگر دیده می‌شود. برای نمونه، نویسنده در یک گفتگوی ساده بین کلانتر و گربه‌ی کثیف، به خوبی حماقت و سادگی کلانتر در عدم درک معنای کنایی حرف‌های گربه‌ی کثیف را نشان داده است:

... برای اثبات مردانگی احتیاجی به هفت‌تیر و این‌جور چیزا نیست... همین که توی خونه هیچ‌وقت ندونی ظرف شکرپاش کجاست، نشون می‌ده مردی!

کلانتر کمی به مغزش فشار آورد. بعد گفت: ... خدا رو شکر... من واقعاً نمی‌دونم ظرف شکرپاش کجاست!... ولی نگفتی چرا تعقیبم می‌کردی.

من مأمورم و معذور... کارم تعقیب کردنه... هر اسبی که از مزرعه فرار کنه، من باید برم دنبالش.

من اسب نیستم. امروز که داشتم جلو آینه مسواک می‌زدم یه نگاهی به خودم کردم( ص12).

 

ساختارهای زبانی

تجاهل‌العارف: در بخشی از داستان در صحبت‌های کلانتر و گربه‌ی کثیف از این تکنیک استفاده شده است:

گربه‌ی کثیف... روزنامه‌ی مچاله شده‌ای را باز کرد. توی روزنامه چند تکه ماهی بدبو بود.

یه کم ماهی بخور کلانتر... با تخفیف خوبی خریدم.

این ماهی که گندیده‌س... فکر کنم مال دو ماه قبله.

عوضش روزنامه‌ش مال امروزه کلانتر!( ص31)

دلیل عکس: هنگامی که مادربزرگ از کلانتر می‌خواهد که او را به عنوان مادرخوانده‌اش به قوری گل‌دار معرفی کند، در پاسخ کلانتر با نوعی دلیل عکس روبه‌رو هستیم:

بگو مادرخونده‌م، به خاطر بدهی به مغازه‌ی سبزی فروشی، به حبس ابد محکوم شده... اصلاً اگه خجالت می‌کشی، بردار براش یه نامه بنویس و بگو من تو این سال‌ها چه‌قدر بهت سوپ پیاز دادم.

این امکان نداره مادربزرگ!

چرا؟

چون نمی‌دونم پیاز با کدوم« ز» نوشته می‌شه( ص65).

 

        

3.5.2. ارزیابی کلی

آن‌چه که از بررسی و تحلیل آثار شفیعی برمی‌آید، نشان‌‌دهنده‌ی طنز هیجانی و تکنیکی او است. تنوع تکنیک‌ها در آثار او به اندازه‌ای است که گاهی در هر چند خط می‌توان یک تکنیک یا روش مشاهده کرد. همین فراوانی و گوناگونی تکنیک‌ها، اثر را از یک‌نواختی دور می‌سازد و در عوض، به جذابیت و کشش داستانی آن می‌افزاید. استفاده از جمله‌های کوتاه در بیشتر داستان‌ها، علاوه بر جلوگیری از به اطناب کشیده شدن اثر، در روند هیجانی‌شدن داستان  تأثیر به‌سزایی دارد. هرچند شفیعی در بیشتر آثار خود به بیان موضوع‌ها و مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخته، اما این امر باعث کلیشه‌شدن آثار او نشده؛ به طوری که تکراری‌ترین مسائل  به گونه‌ای تازه و متفاوت بیان شده‌اند. این‌گونه بیان ناهنجاری‌ها و معضلات موجود در جامعه که نوجوان‌ها  در مواردی با آن‌ها درگیر هستند، باعث ارتباط بیشتر نوجوان‌ها با آثار مربوط به حوزه‌ی خودشان می‌شود. در ماجراهای سلطان و آقا کوچول نویسنده با استفاده از فضایی تاریخی، دغدغه‌های خود را نسبت به ناهنجاری‌های سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی خود بیان کرده است. تمام این سفرنامه، درباره‌ی مسائل جزیی و بی‌اهمیتی مانند به حمام رفتن پادشاه یا گردش‌های او به مکان‌های تفریحی است و در هیچ‌کجا نشانه‌ای از توجه به مسائل سیاسی و مهم مربوط به امور مملکت دیده نمی‌شود. به طوری که حتی از آقا کوچول می‌خواهد هر چه که از مناظر اطراف می‌بیند، برای او توصیف کند تا سفرنامه خالی نباشد. این امر، می‌تواند نشان‌دهنده‌ی تشریفاتی بودن بسیاری سفرهای دولتی باشد که در نهایت هیچ دستاوردی در بر ندارند. هم‌چنین، بخش‌هایی از داستان مانند« دعوا بر سر نشستن کنار پنجره»، رفتارهای بچه‌گانه‌ی پادشاه برای نشستن کنار پنجره‌ی کالسکه یا« ماجرای کالسکه‌های بی اسب و مردم بی‌شعور لندن» که به درک نادرست پادشاه از کالسکه‌های بچه اشاره دارد، نشان‌دهندهی ناآگاهی و بی‌توجهی پادشاه به امور مربوط به کشور است. هرچند که به عقیده‌ی صاحبان‌زند(1384)،« شهرام شفیعی در کتاب، ماجراهای ناصرالدین شاه را پی گرفته است؛ در تمام این قصه‌ها شخصیتی کاریکاتورگونه از این آدم تاریخی ارائه شده است... «آقا کوچول» همان تلخک مشهور شاه است که مدام سر به سرش می‌گذارد و نقدش می‌کند»( ص33). این اشاره می‌تواند علاوه بر شخص ناصرالدین شاه، به شخصیت‌های دیگر  تعمیم یابد.

توجه به موضوعات و مسائل سیاسی در مجموعه پنج جلدی قصه‌های غرب وحشی  به چشم می‌خورد. شفیعی در این اثر فابل‌گونه، با به تصویر کشیدن جامعه‌ی گربه‌ها، به معایب و نواقص جوامع شهری و انسانی پرداخته و حتی گاهی آن‌ها را به سخره گرفته است. گربه‌ها در یک جامعه‌ی کوچک شهری به نام غرب وحشی زندگی می‌کنند و از همه‌ی امکانات موجود در زندگی انسان‌ها برخوردارند. آن‌ها حتی به تفاوت‌هایی که در زندگی و عادات انسان‌ها و گربه‌ها وجود دارد  آگاهی کامل دارند. جامعه‌ی مدرن و وجود مکان‌هایی مانند بانک، رستوران، هتل و ...، به نوعی کپی‌برداری از زندگی انسان‌ها است که در مواردی منجر به ریشخند  می‌شود. با توجه به محدوده‌ی سنی مخاطبان این آثار، این‌گونه نقد و اعتراض غیرمستقیم به ناهنجاری‌های موجود، قابلیت درک و پذیرش آن را بیشتر و بهتر می‌سازد.

در این میان، رمان عشق خامه‌ای که به موضوعی خانوادگی پرداخته، در سبک طنزنویسی و نوع استفاده از تکنیک‌ها و روش‌های ایجاد طنز، تا حدودی با دیگر آثار شفیعی متفاوت است. این امر بیشتر ناشی از موضوع کتاب است؛ چرا که در آثار ذکر شده، مضامین، بیشتر به سمت مسائل اجتماعی و سیاسی متمایل است. اما در این داستان با موضوعی روبه‌رو هستیم که تا حد زیادی خانوادگی است و رگه‌های کمی از مسائل اجتماعی را می‌توان در آن مشاهده کرد. هم‌چنین تفاوت زاویه دید در این داستان، که از زبان یک کودک است، تأثیر زیادی در ایجاد یک سبک متفاوت داشته است. تفاوت دیگر این اثر در واقعی و امروزی بودن فضای آن است. خواننده در این داستان با انسان‌هایی امروزی روبه‌رو است که در دنیای معاصر زندگی می‌کنند و هیچ نشانه‌ای از تخیل در آن‌ها به چشم نمی‌خورد. این نکته درباره‌ی موضوع داستان  صدق می‌کند. کل این داستان، کشمکشی برای ابراز عشق پسرعمو به شیما است؛ اما در اواخر داستان و پس از دور بودن پسرعمو برای مدت زمان کوتاه، دیگر نشانه‌ای از عشق نسبت به شیما در او دیده نمی‌شود. با توجه به این که عشق و مسائل مربوط به آن، دغدغه‌ی بسیاری از نوجوان‌ها در این مقطع سنی است، شفیعی با نتیجه‌گیری کاملاً غیرمستقیم و به صورت پوشیده، به بی‌ثباتی و مقطعی بودن عشق‌های این مرحله از زندگی اشاره کرده است.« اما رویکرد شهرام شفیعی به طنز خالی از نقص نیست. او در کل از شیوه‌های اصولی طنز گفتاری، طنز موقعیت، طنز آداب، عادات و رفتار، طنز خود زندگی و هم‌زمان از شیوه‌های غلطی مثل موقعیت‌های طنزآمیز کاملاً ساختگی و  خلاصه کردن همه‌ی طنزها در کاراکترها، حوادث و موقعیت‌های یک داستان استفاده می‌کند تا به مخاطب القا شود که تمام زندگی و تمام آدم‌ها و در نتیجه تمام دنیا خندهآور و کمیک است. همه‌چیز بر اساس وجوهی کمیک خلقف شده یا رشد و تکوین یافته و زندگی هم چیزی جز ادامه‌ی واقعیت‌های کمیک نیست...

افراط و زیاده‌روی در طنزآمیز کردن همه‌چیز و همه‌کس، در جاهایی به رمان لطمه زده است. این افراط‌ به عارضه‌ی دیگری هم منجر می‌شود. او دیالوگ‌های قلمبه سلمبه‌ای در دهان کاراکترهای معمولی می‌گذارد  و از یاد می‌برد که تنها خنداندن کافی نیست و باری این کار هم به علت‌های پیرنگی معنی نیاز هست؛ پیرزن دلال ازدواج ما را نه تنها نمی‌خنداند، بلکه کلافه هم می‌کند. او همانند یک روشنفکر و در نتیجه، یک کاراکتر کاملاً جعل شده از فمینیسم و اینگرید برگمن سخن به میان می‌آورد.

در رمان عشق خامه‌ای بخش‌هایی از داستان، مخصوصاً آن قسمتی که درباره‌ی به روستا رفتن پسرعموی عاشق است، کاملاً تحمیلی، ساختگی و اضافی است و رمان را در کنار چندگانگی موضوع، به تطویلی اجباری دچار کرده است».( پارسایی،)