طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

آموزش تکنیک های طنز - 4

2.2.5.2. عشق خامه‌ای

خلاصه‌ی داستان

داستان، ماجرای خانواده‌ای است که به دلیل مشکلات اقتصادی، به زادگاه اصلی پدرشان مهاجرت می‌کنند. حوادث داستان با روایت کوچکترین فرزند خانواده و با ورود آن‌ها به خانه‌ی عمو آغاز می‌شود. محور اصلی این داستان، بر پایه‌ی عشق پسرعمو به شیما- دختر بزرگ خانواده- و تلاش برای ابراز این علاقه است. این در حالی است که مادر شیما از راه‌های گوناگون سعی در جلوگیری از ازدواج آن‌ها دارد. در این میان، عمو که شخصیتی کاملن جدی است، به صورت اتفاقی از این ماجرا باخبر می‌شود و پسرش را از خانه بیرون می‌کند. پسرعمو- که حال روحی مناسبی ندارد- پس از اقامتی کوتاه در یک روستا، با تلاش‌های پدرش به خانه برمی‌گردد؛ در حالی که عشق به شیما را فراموش کرده و مشغول آموزش خوشنویسی است.

 

تکنیک‌ها

کنایه: در بیشتر دیالوگ‌های بین شخصیت‌ها، از این تکنیک استفاده شده است. این کنایه‌ها، علاوه بر نقش اصلی خود که بیان یک مطلب به صورت غیر مستقیم است، گاهی  به منظور کوچک‌کردن شخص مقابل یا گوشزد کردن موقعیت پیش‌آمده به کار می‌روند. برای مثال در اوایل داستان که اعضای خانواده در اتوبوس هستند، گفتگوهای راننده با یکی از مسافران، به صورت کنایی به موضوع دستشویی رفتن مسافران اشاره دارد:

   یکهو یک جوان لاغر و سبیلو آمد جلو به شاگرد راننده گفت:« قربونتم. بگو آقای راننده نگه داره من برم این دور و برا یه تلفنی بزنم».

شاگرد راننده اخم کرد وگفت:« توی خط دو ساعته که کسی تلفن نمی‌زنه. خودتو نیگه دار. بذار آخر خط هرچی تلفن خواستی بزن».

-        آخه قربونتم بدجوری خط رو خط شده. یه فکری برای ما بکن.

-        باشه... بذار برم با راننده صحبت کنم... حتماً قبول می‌کنه. توی این خط تکه، خیلی آقاس.

شاگرد راننده دوباره لق‌لق کنان خودش را به راننده رساند و در گوشش یک چیزهایی گفت. یک دقیقه بعد ماشین جلو یک دشت صاف و خشک ایستاده بود.

-        آقایون، هرکی می‌خواد تلفنی چیزی بزنه، بفرمایید. دیگه نگه نمی‌داریم تا آخر خط. بچه مچه‌ای اگه دارین که تلفن داره، بفرمایید. ما دو دقیقه بیشتر وانمی‌ستیم. اگه معطل کنین توی خط زابه‌راه می‌شین. راننده بعد از اخطار شاگردش برگشت رو به مسافرها و گفت:« په‌هه... آره بابا... بفرمایید... مثل امروز صبی بچه‌تون توی اتوبوس بی‌سیم نزنه. وقتی هم رفتید پایین، فقط یه سلام و احوالپرسی. درد دل بمونه برای مقصد!»( ص17)

در جای دیگری از داستان  با تکنیک کنایه همراه با کوچک‌کردن روبه‌رو هستیم:

    یک بار به بابا گفتم:« چند هزار ساله که این باغ‌ها هستن و چند هزار ساله که هروقت بچه‌ها حوصله‌شون سر می‌ره، باباها بهشون می‌گن برید توی باغ‌های اطراف بگردید... بابای کوچولوی عزیزم، من از آدمایی که اصرار دارن ما از طبیعت و کوه و دشت و دار و درخت مثل بزهای کوهی لذت ببریم، تعجب می‌کنم. واقعاً چه فایده‌ای داره که مثل انسان‌های اولیه، یکسره روی علف راه بریم و صدای باد و رودخونه‌رو بشنویم؟... بابا اگه یه کمی انصاف داشته باشی، قبول می‌کنی که این‌جا جای زندگی نیست».

بابا با خونسردی عجیبی گفت:« روزی چندبار این‌جوری میشی؟... هر دفعه چقدر طول می‌کشه دخترم؟...»

منظور بابا این بود که من عقل درست و حسابی ندارم و گاه و بی‌گاه به اوجش می‌رسم!( ص137و138)

طنز موقعیت: انتخاب چنین موضوعی از سوی نویسنده و پرداخت آن، به استفاده‌ی هرچه بیشتر از موقعیت‌های طنزآمیز منجر می‌شود. بخش‌های مختلف این داستان با اتفاقات و حوادثی همراه است که تقریباً تمام شخصیت‌ها به نوعی در آن نقشی را ایفا می‌کنند. چگونگی واکنش شخصیت‌های گوناگون نسبت به موقعیت پیش‌آمده، طرز رفتار و تفکر آن‌ها نسبت به موقعیت و دیالوگ‌هایی که بین آن‌ها رد و بدل می‌شود، موقعیت‌های طنزآمیزی را ایجاد می‌کند. این موقعیت گاهی ممکن است شامل کل یک بخش از داستان باشد، مانند بخش‌های« دختری در دوردست» و« دفتر خاطرات و عقاید شیما». گاهی  در یک قسمت از داستان، موقعیت طنزی ایجاد می‌شود. مانند بخش اول داستان و رفتارها و گفتگوهای بین پدر خانواده و پیرمرد در اتوبوس:

    پیرمرده گفت:« راستی خواهش می‌کنم این کمربند پدر پیرتون رو هم ببندین. آخرش من یاد نگرفتم که توی این هواپیماها چی به چیه... دور از جون شما، قدیم با الاغ این طرف و اون طرف می‌رفتیم... اصلاً به اندازه‌ی این هواپیماها پیچیده نبودن».

بابا خندید و گفت:« پیچیده؟... امروز دیگه تکنولوژی حرف اول رو می‌زنه». بعد بلند شد و برای اطرافیان متشخص و پاستوریزه‌مان که هنوز رخوت وان حمام توی صورت‌هایشان دیده می‌شد، لبخند زد. آن‌وقت دولا شد و دست برد تا کمربند ایمنی را برای پیرمرده ببندد؛ آن‌قدر بی‌هوا و آن‌قدر ماهرانه که انگار اصلاً خودش آن بویینگ را ساخته بود.

یکهو پیرمرده از جا در رفت و رنگ عوض کرد وگفت:« چیکار می‌کنی آقاجون؟!» بعد صدایش را پایین آورد و گفت:« این کمربند خودمه!...چیکار به این داری؟!»

-        عجب... ببخشید... پس چرا وازه؟

بابا این را گفت و کمربند ایمنی پیرمرد را بست.

-        یبوست آقا... یبوست.

یکی از خدمه‌ی هواپیما که همان موقع داشت از آ‌ن‌جا رد می‌شد، صدای پیرمرد را شنید و گفت:« چیزی لازم دارید قربان؟...»

-        نه آقا... داشتم از پیری می‌نالیدم. مردم دیگه تحرک ندارن. روده‌ها دیگه تنبل شده.

مهماندار لبخندی زد و گفت:« پس احتیاج به دستشویی دارین... باید صبر کنید تا بعد از شروع پرواز... بعد از این‌که کمربندها باز شدن».

-        ای آقا... کاشکی احتیاج به دستشویی داشتم. همه درد من سر همینه.

اما دیگر مهماندار رفته بود. بنابراین پیرمرده به بابا گفت:« این بیچاره‌ها این‌قدر توی هوا این‌طرف و اون‌طرف رفتن که دیگه گوشاشون پر باد شده... من دارم می‌گم به خاطر یبوست باید کمربندمو باز بذارم که معده‌م یه خورده راحت باشه!»

این دفعه مهماندار بداخلاقی که سبیل سیاهش به اندازه‌ی کفش‌های ورنی‌اش برق می‌زد، آمد و به پیرمرد گفت:« چرا کمربندتون بازه؟!... الان باید بسته باشه».

پیرمرده عصبانی شد و داد زد:« ای آقا...! اصلاً به آقای خلبان بگین از پشت بلندگو برای همه تعریف کنن که بنده دردم چیه!... عزیزم، بسته‌س... اون یکی زیریه وازه... اصلاً بیا خودت امتحان کن».

مهماندار گفت:« لازم نیست همه بدونن... لطف کنید ببندیدش».

-        اون زیریه‌رو؟

-        بنده نمی‌دونم... هرچی که بازه یا هی بی‌موقع باز می‌شه، ببندین... تا آخر پرواز!

-        عجب... یعنی لازمه؟... اینم برای احتیاطه؟

-        نخیر آقا... برای رعایت ادبه... ضمناً برای رعایت سکون و آرامشم هست.

-        جل‌الخالق!... سیصد نفر آدمو طناب‌پیچ می‌کنید به صندلی برای رعایت ادب؟... فکر می‌کنید خودتون خیلی باادب تشریف دارین؟!

مهماندار یکی دیگر از موهای سبیلش را کند و من دیدم که همان یک دانه موی سیاه و کلفت هم داشت برق می‌زد.

بابا که دید اوضاع دارد خراب می‌شود، گفت:« نه... سوء‌تفاهم نشه... این آقا از مسافرهایی هستن که توی پرواز باید ازشون مراقبت بشه».

پیرمرده گفت:« بعله آقا... یبوست همینه... اگه آدم توی هواپیما راحت نباشه که خب می‌ره با همون الاغ مسافرت می‌کنه... تازه دیگه چهار تا آقا بالاسرم نداره».

مهماندار باز یکی از موهای سبیلش را کند و زیر نور مهتابی تماشایش کرد. بعد به بابا گفت:« شما دکترین؟»

-        نخیر... تخصص بنده چیز دیگه‌ایه.

-        پس من که سرمهماندار هواپیما هستم، خدمتتون عرض می‌کنم که ما اصلاً توی آموزش‌هایی که گذروندیم، نشنیدیم که با بازگذاشتن کمربند بشه از مسافری مراقبت کرد.

پیرمرده گفت:« روی الاغ که می‌نشستیم، هم پاهامون خواب نمی‌رفت، هم معده‌مون هی تکون می‌خورد و جون می‌گرفت. وضع مزاج آدم که خوب باشه، خوبم می‌تونم به شیکمش برسه؛ اما اگه این وامونده خوب کار نکنه، بقیه چیزای دیگه هم کار نمیکنن».

سرمهماندار یک موی دیگر از سبیلش کند و با خنده‌ای عصبی گفت:« پس بفرمایید الاغ حلال مشکلاته».( ص11و12)

در بخش دیگری از داستان، راوی با بزرگ‌نمایی در توصیف وضعیت پدرش، زمانی که قرار است با عمو تماس تلفنی برقرار کند، موقعیت به وجود آمده را این‌گونه بیان می‌کند:

    بابا هرچند ماه یک بار، صبح جمعه، بعد از صبحانه به عمو تلفن می‌زد و احوالپرسی می‌کرد. ما از شب قبلش می‌فهمیدیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد؛ چون که اخلاق و رفتار بابا به کلی عوض می‌شد و علائم مخصوصی از خودش نشان می‌داد.

وقتی از راه می‌رسید، بلافاصله می‌رفت توی حمام و یک ساعت تمام زیرآب جوش به تنش کیسه می‌کشید؛ بدون این‌که در مایه‌ی افشاری آواز بخواند و خودش را گربه‌شور کند و آخرش با لگن حمام تنبک بزند... در این مدت، توی آپارتمان صدمتری‌مان، هیچ صدایی جز شرشر آب و فین‌کردن‌های مکرر بابا شنیده نمی‌شد. این فین‌کردن‌های مخصوص که تعدادشان گاهی به سی تا چهل مورد می‌رسید، علامت این بود که بابا دارد تمام گذشته‌اش را مرور می‌کند و مصمم است که از این به بعد با زندگی و سرنوشت زن و بچه‌هایش جدی‌تر برخورد کند.

بعد از یک ساعت، بابا پیچیده در حوله تن‌پوش تلوتلو خوران می‌آمد بیرون؛ به سفیدی مرغ پرکنده‌ای که یک ساعت زیر آب جوش نگهش داشته باشند... بخار متراکم آب جوش آن‌قدر بی‌حالش می‌کرد که دراز به دراز می‌افتاد کف پذیرایی و نفس نفس می‌زد... خلاصه، بعد از چند دقیقه، بابا تازه شروع می‌کرد به قرمز شدن و آن‌وقت بود که جان می‌گرفت. با عجله می‌رفت توی اتاق خودش و با لباس‌های تمیز و موهای شانه خورده برمی‌گشت توی پذیرایی و روی مبل راحتی دونفره می‌نشست.

-        حتماً این بچه‌ها امروز نشستن پای تلویزیون و لای کتاباشونو واز نکردن، نه؟!

-        نه، اتفاقاً درس می‌خوندن... می‌خوای به داداشت زنگ بزنی؟

-        از کجا می‌دونی؟

-        همین‌جوری گفتم.

-        این بچه‌ها درس می‌خوندن یا تلویزیون تماشا می‌کردن؟

-        اگه خواستی به داداشت زنگ بزنی، حتماً یادم بنداز بهت بگم بچه‌ها کلاس چندم هستن.

-        تقریباً می‌دونم چندمن... شروین امرزو چی‌کار می‌کرد؟

-        داشت مشق می‌نوشت... رامین داشت ریاضی حل می‌کرد، شیما داشت علوم می‌خوند، فرنازم خوابیده بود. حالا بیدار شده و داره با عروسکاش بازی می‌کنه.

-        کارنامه‌های ثلث اول چی شد؟... گرفتن یا نه؟

-        آره، کارنامه‌های ثلث دومو هم دادن.

-        شروین... تو چند تا تک آوردی؟

-        هیچی.( تک نداشتم ولی بخش مهم ستون نمره‌هایم روی مرز بود).

-        شیما که ناخن‌هاشو دیگه نمی‌جوه؟

-        نه خیلی وقته گذاشته کنار.( در واقع شیما آن‌قدر ناخن‌هایش را جویده بود که دیگر چیزی به دندانش نمی‌آمد).

-        این شروین چی؟... نقاشی می‌کشه یا درس می‌خونه.

-        نه... خیلی کم می‌کشه.

-        شیما کلاس چندمه؟

-        اول نظری بابا... می‌خوام برم رشته ادبیات.

-        چرا؟... مگه نمی‌خوای دکتر بشی؟

-        چرا بابا... هرجوری شده دکتر می‌شم.

-        مگه دکتر ادبیاتم می‌تونه مطب بزنه؟

-        آره دیگه... می‌شینه توی اتاق و مردم میان شعراشون رو درست می‌کنن. باید از قبل وقت بگیرن.

-        خب... خوبه، خوبه... تو رشته‌ت چیه شروین خان؟

-        من ابتدایی‌ام... هنوز رشته ندارم. ولی دکتر می‌شم. قول می‌دم...

-        فرناز چی؟

-        داره با عروسکاش بازی می‌کنه... اونم دکتر می‌شه.

-        این شروین دیگه پاشنه کفشاشو نمی‌خوابونه؟

-        نه... چرا بخوابونه؟

-        برو کفشاتو بیار ببینم...

( من می‌رفتم بیرون و کفش‌های پسر همسایه روبه‌رویی را از توی جاکفشی برمی‌داشتم و می‌آوردم).

-        ایناهاش بابا، نو و تمیزه مونده.

-        آفرین... راستی به این فرناز که هله‌هوله نمی‌دین بخوره؟

-        نه... چرا هله‌هوله بخوره؟... خودم براش آ‌‌ب‌میوه می‌گیرم.

( شیما تندی می‌رفت توی آن اتاق و دور دهان فرناز را که به اندازه‌ی یک خوراک کامل قره‌قوروت و تمبر هندی بهش ماسیده بود، پاک می‌کرد).

-        نون خشکارو چی‌کار می‌کنین؟... می‌ذارین برای شامی و کتلت یا می‌ریزین دور؟

-        چرا بریزیم دور؟

( البته مامان گاهی خود کتلت‌ها را می‌ریخت دور).

-        وای به حالتون اگه دروغ گفته باشین... بچه‌های مردم بچه‌ان، شما هم بچه‌این! اگه عموتون الان این چیزا رو بپرسه، من چی جواب بدم؟

-        نه... اینا هم درس می‌خونن...شیما دیشب تا صبح بیدار بود.

( شیما تا صبح بیدار بود؛ البته به خاطر این‌که دکتر بهش گفته بود باید ناخن‌هایت راشب تا صبح بگذاری توی آبلیمو تا سفت شوند و زیاد خوش‌خوراک نباشند).

-        پول آب و برق که عقب نیفتاده؟

-        نه... فرستادم رامین پرداخت کرد.

( رامین با پول آب و برق رفته بود سینما و هنوز غیر از من کسی خبر نداشت).

-        جنس قسطی که نمی‌خری؟

-        نه بابا... جنس قسطی می‌خوایم چی‌کار؟

( پارچه زیرشلواری و پیراهنی که پای بابا بود قسطی بود و اتفاقاً بزازه هر روز می‌آمد دم در. همین روزها بود که زیر شلوار بابا هم قاطی چیزهای دیگر چوب حراج بخورد).

-        بچه‌ها باید  مسواک بزنن و سر وقت بخوابن.

-        می‌خوابن.

-        این رامین دیگه نباید جوشای صورتشو بکنه...

-        چرا بکنه؟... خودش کم‌کم خوب میشه.

( اما رامین آن‌قدر جوش‌های صورتش را می‌ترکاند که صورتش عین یک بشقاب املت شده بود).

-        وای به حالتون اگه دروغ گفته باشین.

-        نه... چرا دروغ بگیم؟(ص39-42)

بزرگ‌نمایی: راوی در بیشتر مواقع، صحنه‌ها، افراد و موقعیت‌ها را با اغراق و بزرگ‌نمایی در توصیف به تصویر می‌کشد. این امر از آغاز داستان و با توصیف دستشویی ترمینال مسافربری به چشم می‌خورد:

   یک دستشویی یا به قول بچه‌های مدرسه« مرکز زلزله» که در کنج محوطه بود و کجکی به یک طرف لم داده بود. به نظر می‌آمد از زمان جنگ جهانی دوم به این طرف، همه ساکنان نیم‌کره جنوبی از این دستشویی استفاده کرده بودند؛ اما هیچ‌کس به فکر نظافتش نیفتاده بود...

 در ورودی این دخمه‌ی سیاه، ترکیب  کلاژگونه‌ای از تکه‌های حلبی، مقوا و فضاهای خالی وقیحانه بود؛ طوری که اگر می‌خواستی از بیرون دیده نشوی، باید از سخت‌ترین وضعیت‌های یوگا استفاده می‌کردی. تازه، بعدش هم باید برای درمان مفاصل دررفته و عضله‌های کش آمده به یک مطب فیزیوتراپی می‌رفتی.( ص9-10)

هم‌چنین در بخش« دختری در دوردست» که به توصیف حالت‌ شیما و برنامه‌های او در ساعت بعد از ده شب می‌پردازد، با بزرگ‌نمایی در توصیف ماسک‌های مورد استفاده‌ی شیما روبه‌رو هستیم:

    برای استفاده از ماسک‌های زیبایی و لوسیون‌های حفاظت از پوست که با ترکیب چیزهایی مثل پوست خشک شده‌ی مارمولک، هندوانه‌ی ابوجهل، مدفوع بچه گربه‌ی ته تغاری، روغن ترمز، پودر شاخ گوزن حسود و هزار و یک چیز دیگر درست شده بود، شیما مجبور بود شبی چهار ساعت کار کند. این بود که همیشه سر صبحانه خمیازه‌های برون مرزی می‌کشید و من می‌توانستم دو تا از دندان‌های پر شده‌اش را ببینم.( ص126)

کوچک‌کردن: این تکنیک، بیشتر در مورد پدر و شخصیت دیگری به نام قالیچه به کار رفته است. پدر خانواده به دلیل ناتوانی مدیریت مناسب در موقعیت‌های گوناگون، از طرف همسرش تحقیر می‌شود. مانند زمانی که همه‌ی خانواده پشت در خانه‌ی عمو ایستاده‌اند و پدر حاضر به زنگ زدن نیست:

    مامان چشم‌هایش را ریز کرد و همان‌طور که زنبیل کاغذی‌اش را مثل آونگ حرکت می‌داد، گفت:« ... الان نیم‌ساعته که ما، بین هتل و قبرستون در رفت و آمدیم. این بود شهر رؤیاهای جنابعالی؟!... شما باید زنگو محکم فشار بدین آقا... محکم و قاطع باید فشار بدین... سه بارم باید فشار بدین... بعدش وقتی در باز شد، باید صاف توی چشمای برادرتون نگاه کنید و اعضای خانواده‌تون رو به ایشون معرفی کنید. بعد باید دوباره به صورت حضوری و کاملاً رسمی خدمتشون بگین که برای سرنوشت خونواده‌تون چه تصمیمی گرفتین. حتماً هم باید توی صحبتاتون اشاره ظریفی به این مطلب بکنین که برای رسیدن به هدفتون، خودتون رو از کمک‌های برادرتون بی‌نیاز نمی‌دونید؛ اما ضمناً اگر هیچ‌کس هم کمکتون نکنه، خودتون تنهایی، به طرف پیروزی قدم ور می‌دارین. محکم و سنگین هم قدم ورمی‌دارین همون‌جور که یه زرافه به طرف شاخه‌های بلند قدم ورمی‌داره. آقای عزیز، یک مرد کامل باید تکیه‌گاه محکمی برای زن و بچه‌ش باشه... ولی انگار در حال حاضر به یه متکا بهتر می‌شه تکیه داد تا به شما».(ص49) 

شخصیت دیگر، فردی به نام «قالیچه» است که همراه با پیرزنی به نام «خانم» برای منصرف کردن پسرعمو از ازدواج با شیما مأمور شده‌اند. قالیچه، به دلیل حماقت‌ها و درک نادرست از موقعیت، از طرف خانم تحقیر می‌شود:

    ... اصلاً شما این قالیچه رو می‌بینید؟... فکر می‌کنید من چرا به این حقوق می‌دم که همیشه دم دستم باشه؟... فکر می‌کنید کاری ازش بر میاد؟... نه... این بنده‌ی بی‌عقل خدا، مثل چاقویی‌یه که هم تیغه‌ش گم شده باشه، هم دسته‌ش... یه وقت فکر نکنید که دیوونه‌س... نخیر، دیوونه نیست... دیوونه‌ها قابل تحملن، چون رفتارشون شبیه هنرمنداس... من خودم گاهی شعر می‌گم... ولی این دیوونه نیست، این دکترای بلاهت داره... یه ابله با سابقه‌س... ولی من اینو با خودم میارم سر کار که به طرف معامله بگم اگه لازم باشه، اگه کسی توی قدرت من شک کنه، عصبانی می‌شم و تعصب حرفه‌ایم باعث می‌شه برای این‌که دیگه کسی خیالات اشتباه به سرش نزنه، برای همین قالیچه زن می‌گیرم تا همه انگشت به دهن بمونن.... برای همین قالیچه که اگه خودش با زبون خودش از یه دختر خواستگاری کنه، اون دختر یا درجا می‌میره، یا غشی می‌شه، یا این‌که پوستش کهیر می‌زنه... راستی بهتون بگم چرا بهش می‌گم قالیچه؟... چون برای این‌که شست‌و‌شو داده بشه معمولاً باید از یه دسته بیل استفاده کرد.(ص104)

ساختار‌های زبانی:

تشبیه: راوی داستان در بیشتر موارد با استفاده از تشبیهات ساده به توصیف صحنه‌ها و حالات گوناگون افراد پرداخته است:

    من از زور خنده مثل یک بسته شیر پاکتی که از دست آدم بیفتد زمین، ترکیدم.( ص102)

گاهی  این تشبیهات همراه با بزرگ‌نمایی یا کوچک‌کردن است؛ ماند توصیف حالت شیما در اوایل داستان که با بزرگ‌نمایی بیان شده است:

    شیما که از شدت گرما و تشنگی، صورتش به سفیدی روسری‌اش شده بود، گفت:" من از همین الان دلم برای دوستام تنگ شده...( ص24)

در جای دیگری از داستان  در توضیح رابطه‌ی پدر و مادرش با استفاده از تشبیه، به کوچک‌کردن پدر پرداخته است:

    در این مدت هر روز با صدای مامان از خواب بیدار می‌شدیم که اوج و فرودهای ناگهانی‌اش مثل صدای بوقلمون بود و بابا را به خاطر ندانم‌کاری‌هایش سرزنش می‌کرد. بابا هم صبحانه‌اش را در سکوت سوگوارانه‌ای می‌خورد و بعد خودش را مثل یک مشت پول خورد بی‌مقدار از روی صندلی جمع می‌کرد و می‌رفت تا ترتیب روبه‌راه کردن خانه‌ی درندشت جدید را بدهد.( ص79)

اسلوب‌الحکیم:   

در دیالوگ بین دو شخصیت در اتوبوس، با این تکنیک روبه‌رو هستیم:

    -  آقا کفشاتو بپوش.

-        ناراحتی قلبی دارم.

-        چه ربطی داره؟

-        مگه نشنیدین که پا قلب دومه؟( ص18)

اسناد ناروا:

    -  چه‌قدر بهت بگم؟!... ارزش نقاشی به این نیست که شبیه به اصل باشه.

-        ارزش نقاشی به اینه که شبیه به اصل باشه... ارزش شیرینی به اینه که خوردنی و خوش‌خوراک باشه.اگه یه روزی من یه کیک عروسی شور بپزم، از قنادی پرتم می‌کنن بیرون.( ص38)

اطناب: در بخش «نخ نیمه شب» تلاش‌ پدر برای بیدار کردن افراد خانواده به وسیله‌ی خروس، با اطناب شرح داده شده است:

  

 

 

3.2.5.2. به دنبال دماغ خیس

خلاصه‌ی داستان

این کتاب، نخستین جلد از مجموعه پنج جلدی قصه‌های غرب وحشی است. نویسنده در این مجموعه با بهره‌گیری از شخصیت‌های حیوانی- گربه‌ها- و ترسیم فضایی خشونت‌آمیز از جامعه‌ی آن‌ها، به انتقاد از رفتارها و روابط انسانی پرداخته است.

این مجموعه‌ی پنج جلدی شامل داستان‌هایی اپیزودیک است که در کنار شخصیت‌های ثابتی مانند کلانتر و پروفسور، دیگران حضوری مقطعی در یک داستان دارند.

« دماغ خیس»، نام شخصیت اصلی این داستان است که به دلایلی از خانواده‌اش دور شده و پس از بیست سال، پدربزرگ و خواهرش برای پیدا کردن او از کلانتر تقاضای کمک می‌کنند. در این میان، مادربزرگ در توطئه‌ای اقدام به دزدیدن دماغ خیس می‌کند و ماجراهای پیش آمده باعث به سرانجام نرسیدن کار کلانتر در پیدا کردن دماغ خیس می‌شود.

تکنیک‌ها     

درست جلوی پیشخوان قرار داشتند.( ص34و 35)

کنایه: شخصیت‌های داستان معمولاً به قصد کوچک‌کردن و ریشخند فرد مقابل از کنایه در گفت‌و‌گوهایشان استفاده می‌کنند. در بخشی از داستان اسب کلانتر- فرفره- با کنایه کلانتر را که فردی بی‌کفایت است، تحقیر می‌کند و محافظه‌کاری و محتاط بودن او را به تمسخر می‌گیرد:

    -  سلام فرفره... چطوری پسر؟

-        می‌بینی که... دارم آب می‌خورم... کاری داشتی؟

-        یه مأموریت خیلی ساده به ما محول شده که برای انجامش باید به هتل شهر بریم.

-        کلانتر، همه‌ی مأموریت‌ها برای تو سخته... مگر این‌که مأمور شده باشی بری هتل، یه اتاق یه تخته بگیری و تا فردا صبح بگیری راحت بخوابی!( ص29)

در واقع می‌توان گفت در جای‌جای داستان و بسته به موقعیت و شرایط، شخصیت‌ها با استفاده از کنایه مقصود خود را  بیان می‌کنند. برای نمونه زمانی که مادربزرگ، به همراه خواهر و پدربزرگ دماغ خیس در راه رفتن به مخفی‌گاه او هستند، خواهر دماغ خیس با کنایه به رفتار بی‌تفاوت مادربزرگ در برابر خستگی‌اش اعتراض می‌کند:

    دختر جوان که شب قبل را به شوق دیدار برادر نخوابیده بود، حالا روی اسب چرت می‌زد. مادربزرگ یک قلپ دیگر از آب قمقمه‌اش خورد و مشغول خالی کردن بقیه‌ی آن روی کله‌اش شد. دختر جوان با بی‌حالی گفت:« مادربزرگ، لطفاً وقتی از حموم برگشتین، بفرمایین که بالاخره کی می‌رسیم!»

مادربزرگ سر خیسش را مثل همه‌ی گربه‌های خیس تکان داد و آب را به اطراف پاشید و بعد گفت:« دیگه چیزی نمونده... کم‌کم باید بوی برادرت رو احساس کنی».( ص59)

طنز موقعیت: بیشتر موقعیت‌های طنز ایجاد شده در داستان به دلیل حماقت‌های کلانتر و ناشی از بی‌تدبیری او در انجام امور است. این امر سبب شده که طنز موقعیت بیشترین تکنیک مورد استفاده در این داستان باشد. برای نمونه، در اواخر داستان که چسب‌زخم، نوه‌ی گاودار پیر را به گروگان گرفته،  رفتار نسنجیده‌ی کلانتر موقعیت طنزی را ایجاد کرده است. کلانتر، به دلیل عدم درک موقعیت موجود، در حالی که باید با تدبیر درباره‌ی شرایط پیش‌آمده تصمیم بگیرد، با منحرف کردن موضوع مورد بحث، اصل ماجرای گروگان‌گیری را فراموش می‌کند:

    ... چسب‌زخم لوله‌ی تفنگش را روی گیجگاه دختر گذاشت و با خونسردی گفت:«... به فکر آماده کردن کیسه‌های طلا باشین... لطفاً زیاد نباشه... همین که توی یه گاری جا بشه، کافیه!»

-آقای کلانتر، به نظرت الان باید چیکار کنیم... می‌تونی دستگیرش کنی؟

-هوم؟... خب... باید یه اعلامیه برای دستگیری‌اش چاپ کنیم... یه اعلامیه‌ی« تحت تعقیب»... باید عکس این پسره رو بندازیم روی اعلامیه و چند نفر رو بفرستیم دنبال پخش کردنش... رقم جایزه رو هم باید با حروف درشت زیر عکس بنویسیم...

-هر کاری که لازمه بکن... ولی کلانتر، پسره الان اون بالا توی بالکنه... فکر می‌کنی چاپ اعلامیه واقعاً بهترین تصمیم باشه؟

-حداقل کاریه که می‌شه کرد.

-چاپش چه‌قدر طول می‌کشه؟

-بستگی به این داره که بخوایم عکسو روتوش کنیم یا نه... هی پسر، تو حاضری یه عکس بدون روتوش بگیری؟

-نه... مطمئنم که افتضاح می‌شم... می‌دونید؟... چون گربه‌ها در تمام صورتشون مو دارن، توی عکسای بدون روتوش خیلی بد می‌شن.( ص 84و85)

هم‌چنین زمانی که کلانتر برای تعقیب دماغ خیس از فرفره کمک می‌خواهد، رفتار فرفره باعث ایجاد موقعیت طنز شده است. فرفره با دستور کلانتر به سرعت شروع به حرکت می‌کند، اما سرعت او به اندازه‌ای زیاد است که به جای حرکت، در جای اول خود و رو به دیوار قرار می‌گیرد. در نهایت  با شکافتن دیوار هتل و متوقف شدن، موفق به تعقیب گربه‌ی فراری نمی‌شود.

    کلانتر بدون معطلی روی ناودان پرید و از آن بالا رفت. در تمام طول ناودان بوی آزاردهنده‌ی ماهی خام احساس می‌شد. کلانتر از وسط ناودان روی اسبش فرفره پرید. اسب که مشغول خوردن قندهایش بود، گفت:« هزار بار بهت گفتم موقع غذا خوردن این کار رو نکن... اگه پریده بود توی گلوم چی؟!»

-بتاز فرفره... باید اون گربه‌ای رو که فرار کرد، بگیریم.

فرفره( اسبی که موقع دویدن، شلیک می‌شد) تصمیم گرفت با یک دور سریع و درجا، رو به دشت قرار بگیرد و حرکت کند؛ اما سرعت دور زدنش آن‌قدر زیاد بود که...« هوپ»... دوباره رو به دیوار قرار گرفت! حالا یک بار دیگر... این بار رو به تپه‌های پشت شهر بود...« هوپ»... یک بار دیگر و این بار کلانتر و اسبش رو به دیوار چوبی هتل بودند.

-تو باید اسب« شهربازی» می‌شدی... لازم نیست دور بزنی... فقط حرکت کن... مثل همه‌ی اسب‌ها برو دنبال فراری.

با شنیدن این حرف، فرفره با تمام سرعت حرکت کرد( یعنی با بالاترین شتاب ممکن شلیک شد). آن‌ها دیوار چوبی هتل را سوراخ کرده بودند و از آن رد شده بودند... و حالا

 بزرگ‌نمایی: این تکنیک بیشتر در توصیف وضع ظاهری افراد به خصوص خواهر دماغ خیس به کار رفته است. نویسنده با اغراق در توصیف لباس این شخصیت، ثروتمندی و اشرافی‌گری را در رفتار او نشان داده است:

    دختر جوان با دلخوری توی اتاق راه می‌رفت و با دامن لباسش زمین را جارو می‌کرد. دامن آن‌قدر چین داشت که اگر آن‌ها را باز می‌کرد، می‌شد با پارچه‌اش برای چهار تیم بسکتبال لباس دوخت.( 50)

هم‌چنین در جای دیگر  با اغراق در توصیف کلاه‌های حصیری پدربزرگ و نوه‌اش، متفاوت بودن آن‌ها را نسبت به دیگران به سخره گرفته است:

    مادربزرگ، دختر جوان، گاودار پیر و کلانتر، سوار بر اسب‌های خسته و تشنه‌شان در یک کوره راه پر پیچ و خم کوهستانی پیش می‌رفتند. گاودار پیر و دخترک، برای محافظت از پوستشان در برابر آفتاب، مجهز به کلاه‌های حصیری بسیار بزرگی بودند که زیر هرکدام از آن‌ها یک خانواده‌ی هشت نفری می‌توانست پیک‌نیک خوبی را با ساندویچ پنیر و پیازچه برگزار کند.( ص59)

کوچک‌کردن: نویسنده در بیشتر موارد از این تکنیک برای کوچک‌کردن افراد دیگر توسط پدربزرگ دماغ خیس که یک گاودار بزرگ و ثروتمند است، استفاده کرده است. گاودار پیر به دلیل ثروت و دارایی فراوانش بدون در نظر گرفتن موقعیت افراد، به تحقیر آن‌ها می‌پردازد:

    وقتی دختر، آرام از راه‌پله‌ی مدور هتل بالا رفت، گاودار پیر به چسب‌زخم گفت:« یادت باشه اگه یه مو از سر اون دختر کم بشه، ازت یه پودر تقویتی درست می‌کنم و می‌پاشمت روی علوفه‌ی گاوام...»( ص77)

    گاودار پیر انگشتش را به طرف چسب‌زخم گرفت و گفت:« اون رذل، اون بی سر و پا، اون بیمار روانی نوه‌ی من نیست».

کلانتر گفت:« درسته... من شما رو درک می‌کنم... ولی بالاخره اون نوه‌ی شماست و شما یه روزی اون رو می‌بخشین».

گاودار پیر ناخن‌هایش را به حالت پنجول کشیدن برای کلانتر تکان داد و گفت:« اون نوه‌ی من نیست... نوه‌ی گم‌شده‌ی من هنوز پیدا نشده... می‌تونی بفهمی یا حتماً باید سکته کنم؟!»

-        نوه‌ی شما نیست؟

-        نه... اون فقط یه گربه از نژاد پسته... از اون گربه‌هایی که توی سطل آشغال دنبال کله‌ی مرغ می‌گردن.( ص84)

ساختارهای زبانی:   

تشبیه: در برخی موارد تشبیه به تنهایی باعث ایجاد طنز در داستان شده است، مانند تشبیه صدای مچاله به له شدن تخم اردک:

    مچاله با صدای زمختش که مثل له شدن تخم‌ اردک بود، گفت:« خب مادربزرگ... ما دیگه داشتیم می‌خوابیدیم... چی شد که این وقت شب به ما سر زدی؟»( ص20)یا تشبیه خواهر دماغ خیس به یک کیک تولد، زمانی که چسب زخم تعداد زیادی دینامیت دور تا دور بدن او بسته است:

    کلانتر و گاودار پیر وقتی زیر بالکن رسیدند، با صحنه‌ی بسیار وحشتناکی روبه‌رو شدند؛ چسب‌زخم تعداد زیادی دینامیت را دور تا دور بدن دختر بسته بود و خودش بی‌تابانه توی بالکن قدم می‌زد. دختر با آن دامن براق پر از چین و دالبر و دینامیت‌های دور بدنش، شبیه یک کیک تولد بزرگ و اشتهابرانگیز به نظر می‌آمد. ( ص89)

در واقع نویسنده در بحرانی‌ترین شرایط  با استفاده از یک تشبیه ساده‌ی طنزگونه، نادیده گرفته شدن چنین مسائلی را در جامعه به مخاطب یادآوری می‌کند.

از این شیوه،گاهی  به همراه تکنیک کوچک‌کردن استفاده شده است، مانند توصیفات مادربزرگ از دماغ خیس:

    مادربزرگ، ته مانده‌ی شیر توی لیوان را بالا انداخت و گفت:« من واسطه می‌شم و از طرف اونا از شما تخفیف می‌گیرم... از این لحظه شما باید دنبال یه پسر بیست و دو- سه ساله بگردین که بابا و  ننه نداره... اینم یه عکس از دو سالگی پسره که بیشتر شبیه لکه دودی روی کتری لعابیه... اسمش دماغ خیسه ولی این خصوصیت همه‌ی پولدارهاس که فکر می‌کنن دماغشون از بقیه خیس‌تره».( ص24)

در جای دیگری  با تشبیه مچاله به گربه‌های گچی ارزان قیمت و تحقیر او از سوی نویسنده روبه‌رو هستیم:

    وقتی چسب‌زخم به همراه دختر وارد غار شد، مچاله را دید که مثل گربه‌های گچی ارزان قیمت( که برای تزیین، توی اتاق بچه‌ها می‌گذارند) پاهایش را زیرش جمع کرده و دست‌هایش را به صورت عمودی روی زمین گذاشته.( ص90)

اسناد ناروا:

زمانی که کلانتر برای پیدا کردن دماغ خیس به هتل می‌رود تا از گربه‌ی هتلدار درباره‌ی او اطلاعات بگیرد، گربه‌ی هتلدار با زیرکی در پاسخ سوال کلانتر چنین می‌گوید:

کلانتر که مشغول برانداز کردن این طرف و آن طرف بود، گفت:« من دنبال یه مسافر می‌گردم». گربه‌ی هتلدار گفت:« ما هم همیشه همین کار رو می‌کنیم...»

کلانتر گفت:« دفترت رو باز کن...من دنبال یه مسافر خاص می‌گردم...»

   چیزی یادم نمیاد... الان ما توی هتل، یه پیرزن، یه پیرمرد، یه سگ و بیست وهفت تا اتاق خالی داریم.( ص31-30)

در واقع او با این ترفند از پاسخ صریح به کلانتر پرهیز کرده و سعی در گمراهی او دارد.

تجاهل‌العارف:

زمانی که  مادربزرگ به همراه دو گربه‌ی دیگر- مچاله و چسب زخم- در فکر توطئه‌ای برای فریب دادن پدربزرگ دماغ خیس هستند، با تهدید ناگهانی چسب زخم روبه‌رو می‌شوند:

    چسب‌زخم از جا پرید. با یک دست قطره‌های شیر را از روی سبیلش پاک کرد و با دست دیگر هفت‌تیر لوله بلندش را رو به مچاله و مادربزرگ گرفت.

مچاله گفت:« چیه؟... باز چت شده؟»

چسب‌زخم گفت:« دستاتون رو بذارین روی سرتون».

پیرزن گفت:« ساکت باش... مگه نمی‌بینی لیوان دستمه؟»( ص21 و 22)

بی‌تفاوتی مادربزرگ نسبت به تهدید چسب زخم با استفاده از این شیوه به خوبی نشان داده شده است. مادربزرگ با این واکنش علاوه بر به ریشخند گرفتن رفتار چسب زخم، قدرت و تسلط خود را به او یادآوری کرده است.

 متن کامل پایان نامه در 40y.ir

آموزش تکنیک های طنز - 6

6.2.5.2. عزیزم چه رنگی بپوشم

خلاصه‌ی داستان

یک گربه‌ی غریبه با خبری که حاکی از بازگشت تهوع است، به غرب وحشی می‌آید. تهوع، گربه‌ی تبهکار و خطرناکی است که سال‌ها پیش در یک درگیری ساختگی توسط کلانتر دستگیر می‌شود. کلانتر با شنیدن این خبر، راه‌های زیادی را برای فرار از روبه‌رو شدن با تهوع امتحان می‌کند؛ اما در هرکدام به دلایلی با شکست روبه‌رو ‌می‌شود. در پایان، تلگرافی از طرف مادربزرگ- که برای دزدی از یک دلیجان طلا از زندان فرار کرده- به دست کلانتر می‌رسد. مضمون این تلگراف به دروغ بودن خبر بازگشت تهوع اشاره دارد و از تغییر هویت او از یک گربه‌ی تبهکار به گربه‌ای هنرمند خبر می‌دهد.

تکنیک‌ها

کنایه: با توجه به استفاده‌ی فراوان نویسنده از این تکنیک در بخش‌های مختلف داستان، با شکل‌های گوناگونی از آن روبه‌رو هستیم. شخصیت‌ها معمولاً از این تکنیک برای کوچک‌کردن یا به نوعی یادآوری موقعیت شخص مقابل استفاده می‌کنند. به عنوان مثال، اسب کلانتر، فرفره، در پاسخ به درخواست کلانتر برای فرار شبانه از شهر، با کنایه ترسو و محتاط بودن کلانتر را به او یادآوری می‌کند:

     من برای چرخیدن روی یک دست طراحی شدم؛ چیزی که مردم رو سرگرم می‌کنه... به درد قصه‌هایی که آخرش کلانتر کشته می‌شه، نمی‌خورم!( ص68)متن کامل پایان نامه در 40y.ir

گاهی  نویسنده به طور کلی، با خلق یک فضا یا در دیالوگ بین شخصیت‌ها به صورت کنایی به یکی از ناهنجاری‌ها و مسائل موجود در جامعه اشاره می‌کند:

    کلانتر جلو باجه‌ی چوبی فروش بلیت قطار کمی این پا و آن پا کرد و اطرافش را پایید. بعد فوراً اسکناس آبی‌رنگی جلو فروشنده پرت کرد و گفت:« یه بلیت بده... همین الان می‌خوام سوار شم».

فروشنده اسکناس را جلو نور گرفت. بعد با زبانش آن را خیس کرد و روی زانویش مالش داد.

-        مگه نگفتم زود باش؟... اسکناس من روی درد مفاصل تأثیر درمانی نداره.

-        عجله نکن کلانتر... کسی که عجله داره، اسکناسش تقلبیه!... امیدوارم سفر خوبی داشته باشی... ببین زبون من آبی‌رنگ نشده؟...

-        یه‌کمی آبی شده... احتمالاً کبدت خوب کار نمی‌کنه.

-        بذار ببینم... نه این مال اسکناس تقلبی اون هفته‌س . اسکناس نامردی بود!

-        مطمئن باش اسکناس من تقلبی نیست.

-        برای کجا بلیت می‌خوای کلانتر؟

-        هرجا... حتی یه ایستگاه جلوتر.

-        این روزا گربه‌های جوون از خونه فرار می‌کنن. به محض این‌که می‌بینن دستشویی خونه اشغاله، می‌زنن بیرون و دیگه برنمی‌گردن.

-        وظیفه‌ی تو فقط بلیت فروختنه، مگه نه؟!

-        آره... ولی دیگه برام یه نواخت شده. اینه که یه کم مشاوره‌ی خانوادگی هم می‌دم. کلانتر، سی سال نشستن توی یه اتاقک چوبی کار راحتی نیست.( ص57)

طنز موقعیت: بیشترین تکنیک مورد استفاده‌ی نویسنده در این داستان، طنز موقعیت است. با توجه به موضوع داستان و تلاش‌های کلانتر در موقعیت‌های گوناگون برای فرار از تهوع و نجات جان خود، این تکنیک بهترین روش برای ایجاد طنز در این موقعیت‌ها است.

در بخشی از داستان که دختر فرماندار همراه با کلانتر وارد دفتر کار او می‌شوند، معرفی کلانتر از مادربزرگ و طرز رفتار مادربزرگ، موقعیت طنزی را ایجاد کرده است:

    نیم ساعت بعد کلانتر دو ضربه‌ی آهسته به در دفتر زد. بعد آن را باز کرد و به گربه‌ی طلایی گفت:« بفرمایین».

دختر سری به علامت تشکر تکان داد و تق‌تق‌تق، با پاهای بلند و کشیده‌اش قدم به دفتر گذاشت. کلانتر هم پشت سرش وارد شد و مثل کسی که گنج پیدا کرده باشد در را هول‌هولکی بست.

-        اینم از دختر خانم زیبا و باوقاری که شهر ما رو با اومدن خودشون مزیّن کردن. معرفی می‌کنم:« خانم طلایی».

چسب زخم با آرنجش ضربه‌ای به مچاله زد و گفت:« واقعاً خوشگله‌ها... مثل عکس گربه‌های روی جعبه‌ی کرم ضد آفتاب می‌مونه».

کلانتر گفت:« زندانی، ساکت باش!»

طلایی چانه‌اش را بالا گرفت و چشم‌هایش را نازک کرد. گربه‌های ماده معمولاً این کار را برای این‌که مژه‌هایشان بلندتر به نظر بیاید انجام می‌دهند.

-        من می‌خواستم اول شما رو با مادربزرگ آشنا کنم؛ ولی اون زندونی پرحرف با فضولی‌اش باعث شد زودتر معرفی بشه.

با این حرف، مچاله هم بلند شد، میله‌های زندان را توی مشت‌هایش گرفت و گفت:« منم زندانی‌ام... از دیدنتون خوشحال شدم!»

-        اوه یه سلول واقعی با دو تا زندونی واقعی... من تا حالا دفتر یه کلانتر رو از نزدیک ندیده بودم. انگار دارم خواب می‌بینم... شما این‌جا فقط لوبیای پخته و قهوه‌ی تلخ می‌خورین؟

-        نه... اون مال فیلماس... می‌گن جان وین در اثر باد معده مرد... از بس که توی فیلم‌های وسترن لوبیای پخته خورد.

-        اوه!... باورم نمی‌شه... مردی با اون همه شجاعت...

-        حالا با مادربزرگ من آشنا بشین... ایشون قبلاً معلم بودن... معلم کلاس اول ابتدایی.

کلانتر نزدیک مادربزرگ رفت و برای این‌که او را پیرزنی واقعی وانمود کند، مثل کسی که با یک آدم کر حرف بزند فریاد زد:« درس اول چی بود مادربزرگ؟»

-        چرا فریاد می‌زنی!!... دِ... دِ... مثل دستا بالا... دستا بالا... همه بگین دال!

کلانتر، پروفسور و دو زندانی بخت‌برگشته، ناچار اطاعت کردند و گفتند:« دال... دِ... دِ... مثل دستا بالا!»

بعد از تکرار جمله‌ی آموزشی، مادربزرگ هفت‌تیری را که زیر شنل بافتنی‌اش مخفی کرده بود، بیرون آورد و گفت:« اون موقع وسیله‌ی کمک آموزشی هم داشتیم... یه پنج و نیم خوش‌دست... خودم باهاش گوش یکی از شاگردا رو زدم!»

-        اهه...، مادربزرگ بنده باز شوخیش گرفته. ایشون سال‌هاست که به نفع گربه‌های بی‌سرپرست کارهای خیریه انجام می‌دن. هر هفته عصرهای یک‌شنبه با خانم‌های همسایه جمع می‌شن و درباره‌ی گربه‌های بی‌پدر و مادر حرف می‌زنن...

-        چه حرفایی؟

چسب‌زخم گفت:« حرفشون اینه که به امثال من می‌گن ای رذل کثیف بی‌پدر و مادر!... البته چایی و نقل و بادومی هم می‌خورن... من بی‌پدر و مادر تا حالا از اون نقلا نخوردم».

-        زندانی... اگه یه کلمه‌ی دیگه حرف بزنی... اون گوی هفتاد کیلویی رو می‌بندم به گردنت.

دختر جلو رفت ومثل کسی که بخواهد توی لانه‌ی روباه را نگاه کند، با پایین آوردن سرش به چهره‌ی پرچین و چروک مادربزرگ نگاه کرد.

-        چی می‌بافین مادربزرگ؟

-        برای کمک‌هزینه‌ی زندانی‌های بی‌کس و کار، بافتنی می‌بافم... غلاف‌های کاموایی برای هفت‌تیرهای دولول.

کلانتر برای جفت و جور کردن اوضاع، لبخندی زورکی زد و گفت:« ببخشید... گوشاشون خوب نمی‌شنوه...»( ص21-25)

بزرگ‌نمایی: این تکنیک  در موقعیت‌های گوناگون هم از سوی نویسنده و هم از سوی شخصیت‌ها به کار رفته است. برای نمونه در صحنه‌ای که گربه‌ی غریبه از دندان‌پزشک تقاضای یک ساندویچ همبر می‌کند تا در ازای آن خبر مهمی را به او بگوید، با اغراق از این‌که مدت‌ها است هبرگر نخورده صحبت می‌کند:

    منم باید زودتر ناهار بخورم... آخرین باری که همبرگر خوردم، هنوز جاذبه‌ی زمین کشف نشده بود.( ص39)

هم‌چنین در مورد دیگری با بزرگ‌نمایی در توصیف حالت ترس کلانتر از سوی نویسنده روبه‌رو هستیم:

    گربه‌ی غریبه با سبیل‌های قرمز از سس گوجه‌فرنگی خندید و گفت:« تهوع داره به این شهر میاد... ظاهراً از زندان فرار کرده... حالا کلانتر می‌تونه دوباره دستگیرش کنه و یه جایزه‌ی حسابی بگیره!»

با شنیدن این خبر، کلانتر چنان وحشت کرد که به خاطر سیخ‌شدن موهایش به شکل برس شیشه‌شور درآمد. با دیدن این صحنه، گربه‌ی غریبه کنترل آروغ محبوس در سینه را از دست داد و به مدت ده ثانیه شیشه‌ها را لرزاند.( ص44)

کوچک‌کردن: بیشترین استفاده از این تکنیک در مورد کلانتر و از طرف شخصیت‌های داستان است. این تحقیر، بیشتر به دلیل ترس کلانتر از تهوع و اقدامات او برای فرار از شهر است. زمانی که کلانتر برای خرید صابون ضد سوزش چشم برای تهوع به سوپرمارکت می‌رود، فروشنده از سادگی او سوء‌استفاده می‌کند و دست به تحقیر او می‌زند:

    کلانتر روی تغار ماست دولا شد و نزدیک صورت فروشنده گفت:« صابون ضد سوزش یک چشم می‌خوام... برای گربه‌ای که یک چشم بیشتر نداره».

-        دارم... بهترین صابون ضد سوزش یک چشم... ولی اول باید بگی برای کی می‌خوای. من فضول نیستم؛ ولی تا جایی که می‌بینم خودت دو تا چشم داری.

-        برای تهوع می‌خوام... می‌دونی که بیست سال پیش یکی از چشم‌هاشو توی یه درگیری از دست داده... می‌خوام بهش هدیه بدم. صابون ضد سوزش یک چشم، بهترین هدیه برای گربه‌هاییه که یه چشم بیشتر ندارن. فکر می‌کنی این هدیه بتونه کینه‌های گذشته‌رو از بین ببره؟

گربه‌ی فروشنده کمی مگس‌ها را کیش کرد و گفت:« چرا باهاش مبارزه نمی‌کنی کلانتر؟ یا دست‌کم چرا فرار نمی‌کنی؟! فکر می‌کنی مشکل اون فقط حموم رفتنه؟!»

کلانتر ضمن گرفتن صابون ضد سوزش یک چشم و پرداخت پول آن گفت:« تو حتماً اطلاع داری که من تیرانداز خیلی ماهری نیستم و اصولاً برای این کار ساخته نشدم».

فروشنده گفت:« اوهوم، درباره‌ی تو این شایعه وجود داره که کسی نتونسته تکنیک تیراندازی رو هیچ‌جور توی مغزت فرو کنه و دست آخر با استفاده از جزوه‌ی آموزش تیراندازی به کودکان عقب‌مونده‌ی ذهنی این کار رو یاد گرفتی».( ص80-81)

این تحقیر و کوچک‌کردن حتی از طرف اسب کلانتر  در مورد او به کار می‌رود:

    ... وقتی فرفره سرش را از توی ظرف آب‌خوری بیرون آورد، نگاهی آب‌چکان و پر از سرزنش به کلانتر انداخت و گفت:« تو خیال داری از مشکل بی‌خوابی من سوء‌استفاده کنی کلانتر... در حالی‌که بی‌خوابی من با چند تا قرص دیازپام حل می‌شه... من خبر دارم که تهوع داره به شهر میاد... ساده‌ترین راه‌حل اینه که تو فرار کنی و تو هم همیشه ساده‌ترین راه‌حل‌ها رو انتخاب می‌کنی... اگه اون آزاد شده باشه، تو از همین الان مرده حساب می‌شی».( ص67)

ساختارهای زبانی:

تشبیه: در برخی موارد، تشبیه همراه با تکنیک کوچک‌کردن به کار رفته است. مانند رفتار کلانتر نسبت به باربر پیر، زمانی که همراه با طلایی در ایستگاه قطار منتظر رسیدن تهوع است:

    باربر پیر لنگ‌لنگان جلو آمد و روز به خیر گفت.

معلومه که کلانتر شهر ما و این دختر خانم موقر منتظر مهمان بسیار عزیزی هستن. کمکی از دست من برمی‌یاد؟... اطلاع دارید که ایشون توی قسمت درجه چند سوار شدن؟

کلانتر دوباره کلاهش را روی سرش محکم کرد و گفت:« برو به کارت برس پیرمرد. لازم نیست توی کار کلانتر دخالت کنی».

باربر پیر گفت:« آهان... پس این یه مأموریته... به هر حال اگه چمدونی در کار بود منو بیدار کنین تا برای حملش یه تعارفی بکنم. دیگه باید برم بخوابم».

کلانتر با کلافگی سکه‌ی انعام را کف دست باربر گذاشت و او را مثل پشه از خودش دور کرد.( ص52)

هم‌چنین زمانی که کلانتر و نامزدش، طلایی، وارد کافه می‌شوند، همسر کافه‌چی درمورد آن‌ها از تشبیه استفاده می‌کند:

    همه‌ی گربه‌ها سر چرخانده بودند و در میان دود غلیظ سیگارها، کلانتر و نامزد جوانش را نگاه می‌کردند. همسر آقای کافه‌چی که گربه‌ی چاقی با دستبندهای چوبی رنگ و وارنگ بود، دست‌هایش را زیر چانه‌اش زد و گفت:« نگاه کنین، ببینین چه‌قدر به هم می‌یان...  مثل یه فنجون و نعلبکی!»( ص69)

آموزش تکنیک های طنز - 3

4.2. فریدون عموزاده خلیلی

1.4.2. درباره نویسنده

خلیلی که تا کنون بیش از 16 کتاب و کار گردآوری شده منتشر کرده، نخستین اثرش را در سال ۱۳۶۰به چاپ رساند. او در فاصله سال‌های ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۶ مسئولیت‌های مختلفی همچون دبیر شورای ادبیات، مسئول واحد قصه، مسئول واحد کودک و نوجوان، مسئول جُنگ سوره بچه‌های مسجد و... را در حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی به عهده داشت. وی از پایه‌گذاران دفتر هنر و ادب کودک و نوجوان و دبیر شورای مدیریت در سال ۱۳۶۵ بود. عموزاده در سال ۱۳۶۷ در تأسیس ماهنامه‌ی سروش نوجوان مشارکت کرد و تا ۱۰ سال عضو شورای سردبیری این مجله بود. راه‌اندازی اولین روزنامه‌ی ویژه‌ی نوجوانان در تاریخ مطبوعات ایران به نام آفتابگردان از افتخارات عموزاده است. عموزاده بارها در جشنواره‌های مختلف عضو هیأت داوران بوده‌ است. او هم‌چنین مدتی کوتاه در مرکز ملی گفت‌وگوی تمدن‌ها مسئول بخش کودک و نوجوان و دبیر همایش بین‌المللی« بچه‌های زمین سلام» بود. برخی از داستان‌های او عبارتند از فریاد کوهستان، سه ماه تعطیلی، روزهای امتحان، دوچرخه‌ی آقاجان، آن شب که بی‌بی مهمان ما بود، دو خرمای نارس، قصه‌های سینمایی بابام، خدای روزهای بارانی، مجموعه 4 جلدی کلاغ‌های بولوار ساعت و...

 

2.4.2. آثار

1.2.4.2. پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی

خلاصه‌ی داستان

کتاب، دربردارنده‌ی سه داستان کوتاه درباره‌ی رویارویی پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی، در سه موقعیت گوناگون است. در داستان اول، پروفسور که قرار است یک موشک جنگی برای ژنرال آماده کند، با گم‌شدن عینکش دچار مشکل می‌شود. با شایع‌شدن این خبر که تمام دانش پروفسور در عینکش بوده، همه‌ی مردم شهر سعی دارند در پیدا کردن عینک از یکدیگر پیشی بگیرند. در پایان، همدم خانم، خدمتکار پیر پروفسور، عینکرا پیدا کرده و به پروفسور برمی‌گرداند. داستان دوم، شهردار، درباره‌ی رقابت ژنرال و پروفسور برای شهردار شدن است. ژنرال و پروفسور که آراءشان در انتخابات مساوی شده، به فکر پیدا کردن چاره‌ای برای انتخاب شهردار می‌افتند که در نهایت، با پیدا شدن یک رأی نامشخص در منقار یک کلاغ، همه‌ی تلاش آن‌ها بی نتیجه می‌ماند.

عنوان داستان سوم، دستگاه الفباربا مانیتیک، اختراع تازه‌ی پروفسور است که به وسیله‌ی آن‌ می‌تواند تمام حروف الفبا را از مغز فرد مورد نظر پاک کند. ژنرال که از پروفسور انتظار ساختن  وسیله‌ای برای مقابله با دشمنان را داشته، با اطلاع از این خبر، اختراع پروفسور را به تمسخر می‌گیرد. پروفسور  دستگاه را روی مغز ژنرال امتحان می‌کند و به این ترتیب تمام حروف و واژه‌ها از مغز ژنرال پاک می‌شوند. در این میان، سرکار استوار که مدام از طرف ژنرال تحقیر می‌شود، برای انتقام از او، به طور ناخواسته، مغز تمام مردم شهر را از واژه پاک می‌کند. سیصد سال بعد یک کلاغ با استفاده از این دستگاه، دوباره مردم شهر را به حالت اولیه برمی‌گرداند.

 

تکنیک‌ها

کنایه: استفاده از بیانی کنایی برای طرح موضوع‌ها و مضامین اجتماعی که محوریت اصلی داستان‌ها را تشکیل داده، انتخاب مناسبی از سوی نویسنده بوده است. به این ترتیب، درک مسائل پیچیده، تا حد زیادی برای مخاطب نوجوان اثر قابل فهم می‌شود. نویسنده حتی در انتخاب اسامی شخصیت‌هایی مانند آقای تی‌وی‌لوسکی  از کنایه استفاده کرده است. برای نمونه می‌توان به بخشی که در مورد انتخابات شهرداری است، اشاره کرد. پروفسور و ژنرال به دلیل تساوی آرا در انتخابات شهرداری، به دنبال راه‌حلی برای رفع این مشکل هستند. نویسنده با اشاره‌ی کنایی، تاکید می‌کند که حضور آقای تی‌وی‌لوسکی در ستاد انتخاباتی پروفسور و ژنرال کاملاً تصادفی بوده است. در واقع، این روش به خوبی نشان‌دهنده‌ی وضعیت برعکس موجود در جامعه است. تشویق پروفسور و ژنرال برای تبلیغات انتخاباتی و حضور هم‌زمان او در ستاد هر دو نفر، کنایه‌ای دیگر به شرایط انتخابات و چگونگی تبلیغات نامزدها است. استفاده از صفت« بیچاره» برای آقای تی‌وی‌لوسکی به خاطر زحمت فراوان برای تبلیغات انتخاباتی و به جیب زدن فقط چند میلیارد ناقابل، به طور تمسخرآمیزی او را شخصیتی مظلوم نشان داده است.

آقای تی‌وی‌لوسکی که در این لحظه کاملاً تصادفی تو ستاد انتخابات حاضر بود تا خبر انتخابات را به صد و صیزده کانال تلویزیونی مخابره کند، گفت:« باید دوباره انتخابات برگزار کنین ژنرال! مشکل شما اینه که بدون تبلیغات انتخابات‌تون رو برگزار کردین، و گرنه چرا باید در یک انتخابات آزاد دو طرف یه اندازه رأی بیارن، بدون کم و زیاد... هرکدوم از شما می‌تونین با تبلیغات مناسب و انفجاری رأی‌تون رو تا سه برابر حتی هفت برابر افزایش بدین...»

لازم نبود تی‌وی‌لوسکی استدلال بیشتری بیاورد، همین که پای سه برابر شدن- حتی هفت برابر شدن- آرا به میان آمد، کافی بود بلافاصله موافقت خودشان را با نگاه به هم‌دیگر اعلام کنند.

درست ۱۳ دقیقه بعد تی‌وی‌لوسکی توی ستاد ژنرال بود و ۱۳ دقیقه بعدترش هم سراسر پیاده‌روهای جنوبی شهر پر شده بود از تبلیغات انتخاباتی ژنرال که با زحمت فراوان تی‌وی‌لوسکی بیچاره راه افتاده بود و در قبال آن فقط چند میلیارد ناقابل به جیبش رفته بود.( ص۳۰-۳۱)

طنز موقعیت: در هر سه داستان کتاب با موقعیت‌های طنزی روبه‌رو می‌شویم که به نحوی به پروفسور و ژنرال مربوط می‌شود. به این ترتیب که پروفسور و ژنرال با رفتارهای خود که معمولاً بر اثر تصمیمات لحظه‌ای و نسنجیده‌ی آن‌ها است، موقعیت طنزی را به وجود می‌آورند که دیگران هم در پیامدهای آن دخیل می‌شوند. برای نمونه در داستان اول، رفتار پروفسور که به دلیل گم‌شدن عینکش دچار مشکل شده در رویارویی با ژنرال موقعیت طنزی ایجاد کرده است:

وسط پذیرایی پروفسور اسکولسکی یک تخم‌مرغ گنده گرفته بود توی دستش و داشت فشار می‌داد که آن را فرو کند توی یک لوله آزمایش. لوله آزمایش هم که نمی‌دانست پروفسور عقلش به هم ریخته همکاری لازم را با تخم‌مرغ نمی‌کرد و در نتیجه تخم‌مرغ یک‌دفعه تق شکست. از بدشانسی ژنرال، درست در همین لحظه؛ پروفسور او را دید. تا چشم پروفسور به ژنرال افتاد، دست‌های تخم‌مرغی‌اش را باز کرد و دوید سمت ژنرال پیسکولسکی.

ـ آه، متشکرم همدم خانم، متشکرم! یک قرن بود که داشتم دنبال این نمونه‌ی گم‌شده می‌گشتم و حالا تو برام پیداش کردی... بیا، بیا پیش خودم حلقه‌ی عزیز و گم‌شده‌ی داروین!

همدم خانم یواش در گوش پروفسور گفت:« خاک عالم! پلوفسول این که حلقه نیست، خودشه پلوفسول جان!»

گارد مخصوص ژنرال که بیرون منتظر فرمانده‌شان ایستاده بودند دیدند که ژنرال‌شان مثل لبوی سوخته، سرخ و سیاه شده و یک مایع لزج زرد رنگ هم دارد از قبه‌هایش چکه می‌کند.( ص۱۰-۱۱)

 بزرگ‌نمایی : این تکنیک بیشتر، در توصیف موقعیت‌ها و فضاسازی به کار رفته است. نویسنده با اغراق در توصیف یک موقعیت خاص، علاوه بر ایجاد فضایی طنزآمیز، با ریشه‌یابی علل و عوامل به وجود آورنده‌ی آن، انتقاد خود را نسبت به برخی ناهنجاری‌های موجود بیان می‌کند. برای مثال، در صحنه‌ی پایانی داستان که سرکار استوار با استفاده از دستگاه اختراعی پروفسور قصد انتقام از ژنرال را دارد، با بزرگ‌نمایی در مورد دستگاه و اتفاقات مربوط به آن روبه‌رو هستیم. این امر ناشی از رفتارهای تحقیرآمیز ژنرال با سرکار استوارو کوچک‌کردن و تمسخر او در موقعیت‌های گوناگون است. این کوچک‌کردن هرچند ممکن است در اوایل داستان

همدم خانم که سال‌های سال و شاید نزدیک به یک قرن بود که در خانه‌ی پروفسور کار می‌کرد، می‌گفت:« دروغ چرا، من با همین دو تا چشم‌های خودم می‌دیدم که هروقت پلوفسول عینک نمیِ‌زد، ساعتم نمی‌تونست بخونه، چه برسه به این که اختراع مختراع بکنه!»( ص۵)

در صحنه‌ی پایانی داستان که سرکار استوار با استفاده از دستگاه اختراعی پروفسور قصد انتقام از ژنرال را دارد، با بزرگ‌نمایی در مورد دستگاه و اتفاقات مربوط به آن روبه‌رو هستیم:

سرکار استوار دیگر بیش‌تر از این طاقت نداشت. پرید پشت دستگاه ال.آر.بی و گفت:« قربان!» و دکمه‌ی اولی را زد. لوله‌ها هورت‌هورت کنان اول حروف و کلمه‌های ژنرال را بلعیدند، بعد برگشتند سمت سرجوخه و هورت‌هورت کشان حروف و کلمه‌های سرجوخه را بلعیدند... بعد هورت‌هورت کشان حروف و کلمه‌های آجودان‌ها را بلعیدند... همین موقع در آزمایشگاه باز شد و پروفسور با موهای پریشان آمد تو تا دستگاه را دید داد زد:« کله‌پوک ابله! چی کار کردی سرکار استوار! چرا پنجره‌ها رو نبستی، پرده‌ها رو نکشیدی؟ الان این هیولا کل شهرو هشتبلفو می‌کنه... زود برو...»

اما سرکار استوار مثل مجسمه‌ای گوشتی ایستاده بود و انگار نه انگار که پروفسور با او حرف می‌زد. قبل از آن که پروفسور خودش را به دکمه‌های پشت دستگاه برساند، سه تا لوله هورت‌هورت کشان حروف و کلمه‌های او را هم بلعیدند و حروف و کلمه‌های همدم خانم را هم که همان‌طور توی صندلی‌اش نشسته بود... بعد حروف خیابان‌ها و مغازه‌ها بلعیده شدند و بعد حروف مردمی که داشتند بی‌خبر توی خیابان‌ها و کوچه‌ها راه می‌رفتند و بعد حروف مردمی که بی‌خبر از همه‌جا داشتند رانندگی می‌کردند و بعد حروف و کلمات مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها... تا ۱۳ دقیقه‌ی بعد، کل شهر هشتبلفو شده بود... اما مشکل این بود که هیچ‌کس نمی‌دانست هشتبلفو شده تا برای نجات خودش کاری بکند.( ص۵۸-۵۹)

کوچک کردن: این تکنیک بیشتر در دیالوگ های بین پروفسور و ژنرال در رویارویی با یکدیگر دیده می‌شود:

پروفسور ژنرال را کشید توی آزمایشگاه و همان‌طوری که دست ژنرال توی دستش بود، تک‌‌تک پنجره‌ها را بست، پرده‌ها را کشید و صاف ایستاد جلو اختراعش.

- خب ژنرال پیسکولسکی! بگو ببینم کجای این دستگاه مسخره‌اس؟ الان وقتی در عرض یک میلیونیم ثانیه تو رو هشتبلفو کردم و به هیکل گوشتی بی‌مصرفی تبدیل شدی، می‌فهمی مسخره یعنی چی.»

ژنرال که به عمرش این روی پروفسور را ندیده بود و رنگش مثل بستنی وانیلی وارفته سفید شده بود، گفت:« پروفسور...»

- ساکت ژنرال، چند ثانیه تحمل کنی همین دستگاه مسخره هر چی الفبا و کلمه تو وجود بی‌مصرفته، هورت می‌کشه و زبونت می‌شه یه تیکه گوشت فاسد و مغزت اگه اصولاً وجود داشته باشه، می‌شه یه تیکه گچ بوگندو.( ص۴۸-۴۹)

علاوه بر این، ژنرال، به دلیل منسب نظامی‌اش، مدام در حال تحقیر کردن زیر‌دستانش است:

خفه! این یک دستوره سرکار استوار! خفقون می‌گیری همین حالا! تو چه می‌دونی چی به چی ربط داره؟ ۲۳ سال و ۶ ماه و ۱۳ روزه که داری زیر دست وبال من می‌پلکی، دریغ از یک سر سوزن تاکتیک ماکتیک نظامی که به کله‌ی پوکت فرو رفته باشه... زود، تند، سریع، بگو بببینم سرکار استوار فرمول حمله‌ی ذوزنقه‌ای هشت پر با ۱۱۳ تا تانک و ۱۱۴ تا هلی‌کوپتر و ۸۵ تا راکت چیه؟ هان چیه؟ د نمی‌دونی کله‌پوک، نمی‌دونی، چون توی کله‌ات به جای مخ گچ و باروت چپوندن، همینه که ۲۳ سال و ۶ ماه و ۱۳ روزه که همون استوار سوم ستاد باقی موندی. گوشِت با منه سرکار استوار؟!( ص۱۹)

ساختارهای زبانی

تشبیه: این شیوه معمولاً همراه با بزرگ نمایی به کار رفته است:

اما قبل از این‌که ژنرال فرصت کند تعلیمی‌اش را از این دست به آن دست بدهد، پروفسور که مثل گودزیلا غرش می‌کرد، آمد دست ژنرال را گرفت و هیکل گنده‌ی ژنرال را مثل یک کیسه سیب‌زمینی دنبال خودش کشید.( ص۴۸)

مردم را می‌گویی، چشم‌هایشان قد یک نعلبکی و دهانشان قد یک کتری باز شده بود.( ص۲۳) 

 

 

3.4.2. ارزیابی کلی

سبک طنزنویسی خلیلی در مجموعه داستان کوتاه پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی، گرایش او به طنزی هیجانی و تکنیکی را نشان می‌دهد. عواملی چون استفاده از کاراکترهای معدود و جمله‌های کوتاه، در جلوگیری از اطناب نقش به‌سزایی داشته است. این نکته در کنار کوتاه بودن کل داستان، به نویسنده برای بیان هرچه بهتر مطلب مورد نظر کمک کرده است. تنوع و تعدد تکنیک‌ها از نکات مثبتی است که حتی در انتخاب اسامی شخصیت‌ها مانند اسم دو شخصیت اصلی داستان  دیده می‌شود. اما این امرباعث تکنیکی شدن اثر و دور شدن آن از موضوع نشده و هر دو این عناصر، به موازات یکدیگر پیش رفته‌اند. هم‌چنین بیان موضوعات روز جامعه در قالب کنایه و استفاده از دیگر تکنیک‌ها مانند طنز موقعیت و کوچک‌کردن، از شاخصه‌های  دیگری  است  که   در موفقیت  بیشتر اثر تأثیرگذار بوده است.

 

 

5.2. شهرام شفیعی

1.5.2. درباره نویسنده

شهرام شفیعی در سال 1349 در تهران به دنیا آمد. او در کنار فعالیت در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان، به عنوان سرویراستار در مطبوعات و گاهی ویراستاری کتاب  پرداخته است. شفیعی از بیست جشنواره مانند جشنواره برگزیده ادبیات کودک و نوجوان و کتاب خروس سبز و درخت گلابی، جوایزی دریافت کرده است. برخی از آثار او عبارتند از: آوازهای پینه‌بسته، ماه در چاه، من فکر می‌کنم، در نوجوانی، چرا کچلها عاقبت به خیر می‌شوند، هزارپا هزار کفش، دستمال توالت‌های بیمارستان مرکزی و...

 

 

 

2.5.2. آثار

1.2.5.2. ماجراهای سلطان و آقا کوچول

خلاصه‌ی داستان

این کتاب، سفرنامه‌ای است که از زبان یکی از شاهان قاجار روایت می‌شود. نویسنده با روایت داستان از زبان خود شاه و استفاده از فضای تاریخی دوره قاجار، انتقادهای خود را از ناهنجاری‌های سیاسی-اجتماعی زمان به صورت کنایی و غیرمستقیم بیان کرده است. همراهی شخصیت کم سن و سال« آقا کوچول» با پادشاه در همه‌ی موقعیت‌ها و عمل کردن پادشاه به راه حل‌های او در مواقع ضروری، نشان‌دهنده‌ی بی‌کفایتی پادشاه در اداره‌ی امور کشور است. راه‌نمایی‌های پیشنهادی آقا کوچول و عملکرد بی‌درنگ پادشاه، باعث ایجاد موقعیت‌های طنز فراوان در این داستان شده است.

تکنیک‌ها

کنایه: این تکنیک بیشتر در مواردی به کار رفته که آقاکوچول، به دلیل ترس از پادشاه، با کنایه و به طور غیرمستقیم بی‌کفایتی و عیوب او را گوشزد می‌کند:

    آقاکوچول عرض کرد:« بهتر نیست حمام بماند برای بعد؟...الان وقت مناسببی نیست».

   فرمودیم:« برای شاه قاجار، همیشه وقت حمام است. ما نصف عمر مبارکمان را لای لنگ

 سپری کرده‌ایم».

پدرسوخته‌ی نیم‌وجبی، جسارت کرد و عرض کرد:« نصف دیگرش را هم در جایی تشریف‌فرما شده‌اید که کسی افتخار همراهی ندارد!»(ص6)

در برخی موارد  شاه در گفتگو با اطرافیان، از کنایه‌ای که همراه با تحقیر و کوچک‌کردن است، استفاده می‌کند:

   بدبختی دیگر این بود که چانه‌ی قلنبه‌اف، گرم شده بود. به هر قسمت که می‌رسیدیم شروع می‌کرد به روده‌درازی...خلاصه توضیحات مفصلی می‌داد که طاقت شنیدن نداشتیم. از طرفی دهانش هم بوی بسیار بدی می‌داد. گویا مقدار زیادی سیر را به همراه روغن کرچک و هر چیز بوگندوی دیگر، کوفت کرده بود... فرمودیم:« شما تازگی‌ها دندان‌هایتان را کشیده‌اید؟» این‌جوری فرمودیم تا شاید یارو متوجه قضیه بشود و کله‌اش را بگیرد آن طرف. اما مردکه برگشت جواب داد:« خیر قربان، دندان نکشیده‌ام. فقط برای محکم شدن یکی از دندان‌هایم، آن را با پل به دندان کناری‌اش وصل کرده‌اند». این را که  گفت، بلافاصله فرمودیم:« در تهران گاهی ولگردها می‌روند زیر پل‌ها قضای حاجت می‌کنند. در این‌جا شما چنین وضعی ندارید؟» یارو یک‌خرده از فرمایش ما جا خورد؛ اما انگار باز هم مقصود ملوکانه را نفهمید.( ص75-76)

طنز موقعیت: باید گفت بیشترین بار طنز در داستان‌های کتاب، در موقعیت‌ها و حوادث ایجاد شده به وسیله‌ی شخصیت‌های شاه و آقاکوچول است. تبعیت شاه از پیشنهادهای آقاکوچول

   ... بعد از صدور این فرمان، آروغ شاهانه‌ای زده، یک دانه برگه هلو گذاشتیم گوشه‌ی لپمان. می‌خواستیم آن‌جا بماند و خیس بخورد تا بعد از خواب نوش جان کنیم. ناگهان آقاکوچول فریاد زد:« یک گاو دیگر...» آن‌چنان خوف کردیم  و هراسان شدیم که برگه‌ی هلو از دهانمان بیرون جهید و به سقف کالسکه چسبید... مدتی طی مسافت کردیم و آقاکوچول ساکت بود. کم‌کم حوصله‌مان سر رفت. آمدیم برگه‌ی هلو را از سقف جدا بکنیم و توی دهان مبارک بگذاریم تا باعث سرگرمی و شیرین‌کامی شود. به سختی به سقف چسبیده بود و جدا نمی‌شد. بی‌گمان علتش آب دهان شخص شاه بود که نظیر ندارد. خلاصه زور فراوان زدیم. برگه‌ی هلو همراه با روکش مخمل از سقف جدا شد و روکش سقف جر خورد.

آقاکوچول عرض کرد:« چی بود؟!»

فرمودیم:« شخص شاه مرتکب گندکاری شد. الان است که کالسکه‌چی از ما خسارت بخواهد و آبرویمان را بر باد بدهد».

عرض کرد:«روکش مخمل را با تکه‌های برگه هلو می‌چسبانیم سر جایش. بعد تنبان مبارک شاه را جر می‌دهیم و می‌گوییم صدای این بود».

فرمودیم:« پاداش تو هم پیش ما محفوظ است».

عرض کرد:« بقیه‌ی برگه‎‌ها را به عنوان پاداش از شما می‌گیرم».

الغرض، روکش مخمل را با تکه‌های کوچک برگه هلو چسباندیم و درست مثل اولش شد. بعد تنبان خود را با غم و غصه‌ی فراوان جر دادیم.(ص38-39)

با توجه به این‌که در برخی داستان‌ها محور اصلی طنز بر موقعیت استوار است، شیوه‌ها و روش‌های دیگر  به ایجاد این موقعیت طنزآمیز کمک می‌کنند:

    بندبازها از این طرف سالن به آن طرف می‌پریدند. گاهی آن‌قدر پایین می‌آمدند که موقع عبور، صدای جیغ زنان بلند می‌شد. وقتی یکی از بندبازها به سرعت از بالای سرمان می‌گذشت، دستمالی در جیب پیش سینه‌مان گذاشت که سرخ رنگ و برق‌برقی داشت. معطل نکرده فین جانداری در دستمال کردیم و دوباره در جیبمان گذاشتیم. ناگهان همان بندباز که سر و ته آویزان بود، به طرفمان شیرجه زد تا باز مثل فشفشه از بالای سر مبارک بگذرد. هوس کردیم مرحمتی فرموده چیزی به آن بندباز آویزان ببخشیم. پس کشک را از دهان مبارک درآورده وقتی بندباز بالای سرمان رسید، فوراً آن را داخل جیبش فرو کردیم. اما از بخت بد دستمان توی جیب یارو گیر کرد و به همراه او به حرکت افتادیم. قلم توانایی بیان مصیبت وارده را ندارد. ما به همراه آن میمون آویزان، از ردیف اول تا ردیف صد کشیده شدیم و تمام صندلی‌ها را از جا کندیم. صدای جیغ و داد جماعت بلند شده بود. بعد هم روی هوا بلند شدیم و به طرف بالکن طبقه‌ی چهارم شیرجه رفتیم. در طبقه‌ی چهارم، بندباز از ما جدا شد و به طرف صحنه برگشت. کت از تن یارو درآمد؛ اما دست ما به همراه کشک هنوز توی جیب کتش بود. فرمودیم:« جای شکرش باقی است که کشک را از دست ندادیم. مردکه‌ی بی‌حیا لیاقتش را نداشت».( ص87-88)

بزرگ‌نمایی: این تکنیک مانند کوچک‌کردن، تنها درباره‌ی پادشاه و بیشتر از طرف خود  او به کار رفته است. مانند استفاده از فعل‌ها و واژه‌های محترمانه حتی در مورد جزیی‌ترین کارها:

    به طرز بسیار با شکوهی خودمان را خاراندیم و فرمودیم: « این حرف‌های گنده گنده را از کجا یاد گرفته‌ای دم بریده؟...پس این سبیل همایونی برای چیست؟...».(ص 12)

نوع دیگر بزرگ‌نمایی، اغراق پادشاه در بیان حوادث یا توصیف موقعیت‌های گوناگون است. برای نمونه در بخش« ماجرای گم‌شدن مهره‌ی کمر میرزا مراد خان»، پادشاه در توصیف مدیر موزه با اغراق سخن می‌گوید:

    مدیر موزه، مردی بود  با قد بلند-مثل درخت عرعر- و ریش زیاد و بسیار سفید و شکم بسیار گنده که شکم ما، در برابرش مثل گوجه گیلانی در برابر طالبی ورامین بود. وقتی خواستیم با هم دست داده و تعارفات معمول را انجام دهیم، شکم‌هایمان به همدیگر خورد و مانع از رسیدن دست‌ها به هم شد. اندکی فشار آوردیم، نشد. فشار بیشتر هم جایز نبود...ناچار، هر دو، نیم‌دور چرخیده از پهلو دست دادیم.(ص 66)

هم‌چنین در جای دیگری از همین بخش، موقعیت به وجود آمده را این‌گونه توصیف می‌کند:

 بعد از فرمایشات ما، نمی‌دانیم چرا میرزامرادخان تشریفات‌چی ناگهان بنا کرد مثل خر سرفه کردن. گویا چای توی گلویش پریده بود. مرحمت فرموده، با همین عصای همایونی، چند بار کوبیدیم توی کت و کولش که یک وقت خفه نشود روی دستمان بماند. به هر حال، با ضربه‌های ملوکانه‌ای که توسط شاه زده شد، سرفه‌اش خوب شد اما صدایی از او درآمد که مانند صدای بوق کالسکه بود. بدبخت ناله‌اش به آسمان بلند شده بود. گویا قدری محکم مرحمت فرموده، با شدت او را مورد تفقد قرار داده بودیم. بعداً طبیبان گفتند بر اثر ضربه‌ی ملوکانه، یکی از مهره‌های ستون فقرات آن مرد از جا درآمده و احتمالاً توی لگن خاصره‌اش افتاده است.(ص70-71)

کوچک‌کردن: بیشترین تکنیکی که در این داستان به چشم می‌خورد، کوچک کردن است که بیشتر از طرف پادشاه و برای تحقیر دیگران یه کار رفته است. به طوری که در تمام نقل قول‌هایی که از طرف دیگران بیان می‌کند از فعل« عرض کرد» یا مواردی شبیه آن استفاده کرده است. هم‌چنین طرز خطاب کردن آقا کوچول در بسیاری موارد با اصطلاح« دم بریده» یا صفت‌های دیگر همراه است:

    آن دم بریده خنده‌ای موزیانه کرد که ای کاش روی آب می‌خندید.(ص13)

    آقا کوچول، آن ورپریده‌ی زبان‌بریده، عرض کرد:« اما بچه کمی با سیب‌زمینی و پیاز فرق می‌کند و اگر بچه‌ای نباشد، کالسکه‌ای هم بیرون نمی‌آید».(ص98)

این امر درباره‌ی عامه‌ی مردم و همه‌ی کسانی که پادشاه با آن‌ها در ارتباط است  دیده می‌شود. برای نمونه در بخشی از داستان که پادشاه وارد حمامی در روسیه شده، از نوکرانش می‌خواهد که حمام را برای او قرق کنند:

    اخمی کرده، فرمودیم:« به هر حال از هر راهی که بلدید، این اراذل و اوباش بوگندو را از حمام بیندازید بیرون. می‌دانید که ما  در حمام‌های وطنی هم تحمل حضور مردم کوچه و بازار را نداریم».(ص49)

گاهی  این کوچک‌کردن در رفتار پادشاه نمود پیدا می‌کند:

    چاره‌ای نبود. با آن دم‌بریده، بنا کردیم دو نفری این طرف و آن طرف را گشتن. زیر فرش‌ها و توی گنجه‌ها و لای درزها را گشتیم. به وضعی که تمام اتاق را به‌هم ریختیم و لوازم و وسایلش را ضایع کردیم. اگر کسی اتاق را در آن وضع می‌دید، گمان می‌برد در آن‌جا از یک خرس وحشی نگهداری شده است. اما از آن‌جا که اتاق آقا کوچول بود، اشکالی نداشت.(ص9-10)

نام‌گذاری هر فصل از سوی راوی سفرنامه( پادشاه)  در مواردی با کوچک‌کردن و تحقیر همراه است:

   ماجرای حمامی بی‌عار و خزینه‌ی بی‌بخار، ماجرای بازدید سلطان از آت و آشغال‌های موزه، ماجرای گداهای قرتی که چشمشان را درآوردیم، ماجرای کالسکه‌ی بی‌اسب و مردم بی‌شعور لندن.

ساختار‌های زبانی‌:     

تشبیه: این آرایه در بیشتر موارد همراه با کوچک‌کردن است. به این ترتیب که پادشاه با تشبیه و مقایسه‌ی یک فرد او را تحقیر کرده یا موقعیتی ایجاد می‌کند که او را مورد تمسخر قرار دهد:

    بعد از آن میمونی بود چاق و گنده و سیاه که هر کاری که از آدمیزاد برمی‌آید، او هم می‌کرد... توی عمرمان میمون آن‌قدر لوس و ازخودراضی ندیده بودیم. به شاپور فرمودیم:« همه چیزش مثل تو است و مو نمی‌زند. فقط تو حرف می‌زنی و او حرف نمی‌زند. بنابراین اگر زبان تو را ببریم دیگر با او فرقی نداری».(ص92)

در مواردی  آقاکوچول با تشبیهی که به گونه‌ای با کنایه و کوچک‌کردن همراه است، به طور غیرمستقیم پادشاه را به سخره می‌گیرد:

    ...حواس مبارک به اسب‌ها بود. رنگشان یک سیاه براق ناجوری بود که چندشمان شد. سقلمه‌ای به پهلوی آقاکوچول زده فرمودیم:« در چشم‌های این اسب‌ها، شرارت و خباثت عجیبی ملاحظه می‌فرماییم. بی‌گمان از آن اسب‌های نانجیب باشند».

عرض کرد:« باکی نیست. در خوردن کاه زیاده‌روی کرده‌اند، دارد از چشم‌هایشان می‌زند بیرون. ذات همایونی هم وقتی لقمه‌های بزرگ نان و کباب میل می‌کنند، چشم‌هایشان درشت و خوشگل می‌شود».(ص24)

 

هدف از آوردن طنز:

 دربدایت امر،طنز خیلی از نثر بهره نجست ،با رواج صنعت چاپ و انتشار روزنامه ، نویسندگان وشاعران ازحمایت و پشتیبانی خوانندگان پر و پا قرص بهره مند شدند و با آشنایی بیشتر آنان نسبت به ادبیات و افکار اروپایی ،احساس مسئولیت افزونتری نسبت به مردم و جامعه پیدا کردند و تلاش نمودند،تا در راستای بر آوردن نیازهای جامعه و مرتفع ساختن مشکلات اجتماعی قدم بردارند ، زیرا شعرهای غنایی و صنعت های ادبی مخصوص سبک هندی و ادبیات کلاسیک آنان را راضی نمی کرد ، از طرف دیگر مردم علاقه ی چندانی به شعرهایی که برای درک آنها وقت زیادی می بایست صرف کرد، نداشتند . با مردمی شدن ادبیات فارسی طنز نویسی نیز رونق بیشتری یافت ومورد اقبال توده ی مردم قرار گرفت . گاهی خنده وشوخی گذران وزائیده ی نقص ها واشتباهات کوچک وبی اهمیت است وزمانی تلخ وزهرآگین وناشی ازفسادوگمراهی هائی که مقام اخلاقی طبیعت بشری راتنزل می دهد،واین دیگربا شوخی که تنها هدفش به خنده واداشتن وکارش ایجاد حسی دلپذیرکردن است فرق می کند .چرا که طنز واقعی نمی تواندبی هدف باشد.

 طنز نویسی به شرط آنکه  حوادث و چهره ها را  دگرگون نکند ، از فانتزی رئالیستی و از اصول دیگر هنر بدیعی استفاده می کند و این حوادث و چهره ها را بر جسته تر و نمایان تر از آنچه هست جلوه می دهد و در بند آنکه تابلو راست و درست باشد ، نیست. « ایجاد تصور درباره ی یک زندگی عالی و زیبا از راه تصویر جهان پست و ناشایست زندگی و بیدار کردن شوق وکمال مطلوب در خواننده : از وظایف مهم طنز رئالیستی است . از آنچه گفته شد چنین  نتیجه می گیریم که طنز حقیقی هرگز نمی تواند  بی هدف و رؤیایی و  وهمی باشد و به عبارت دیگر روش طنز نویسی به سنگر « زشتی و پلیدی » هنگامی می تواند قرین موفقیت گردد  که تمثال بی مثال و الهام بخش « نیکی و زیبایی » پیوسته در مد نظر اوباشد .

 طنز نویسی هنگامی که به موضوع معینی می خندد و آن را رد و انکار می کند ، در واقع آرمان مثبت خودرا  که در جهت مخالف آن قرار دارد ، اگر بخواهد  آشکارا یا نهانی و صراحتاً یا تلویحاً خواننده را به آنچه که دراطراف اوست جلب کندو پستی ها را یکایک به رخ او بکشد  ، باید خواننده را دنبال کند و دمی آسوده نگذارد . باید کار را به جایی رساند که او از آن همه زشتیهای بی حد وحصر به جان آید و سرانجام با عزم راسخ از جای برخیزد و فریاد زند: آخرراستی  این چه زندانی است  که من در آن گرفتار شده ام ؟ مرگ که از این زندگی  بهتر است ! دیگر نمی خواهم دراین بند و زنجیر جان  بکنم !

 خلاصه ،طنز تنها هنگامی می تواند به هدف عالی خود برسد که از روحی بلند و پاک تراوش کند ، روحی که از مشاهده اختلاف عمیق و عجیب زندگی  موجود با اندیشه ی  یک زندگی مامول دررنج و عذاب است . همین صفت عالی و هدف بزرگ طنز است که هورا سیاه در روزگاران قدیم بدان اشاره کرده است .

( آرین پور؛ 1351: 40- 36)

در روزگاران نزدیک به عصر ما بعضی از شاعران مانند ایرج و عشقی راه و رسم پیشینیان را در پیش گرفته اند ، تا حدی که عارفنامه ی ایرج هجویه ی سراسر دشنام و ناسزا درباره ی شاعر و ترانه سرای معروف عهد مشروطیت یعنی عارف قزوینی است.

4-3.ورود طنز در آثار ادبی

طبق گفته سعد الدین وراوینی  آگاهی ما از ایران پیش از اسلام در هر زمینه اندک است و درباره ی  طنز نیز این حکم صدق می کند . در مرزبان نامه حکایت لطیفی درباره ی بزرگمهر نقل شده است که نشانه ی طنز گویی این وزیر فرزانه در زمان خویش است . بر طبق این حکایت ، بزرگمهر کامروایی را سحر خیزی می دانسته و همواره می گفته است : « سحر خیر باش تا کامروا باشی. » یک روز خسرو انوشیروان به چاکران خود دستور می دهد  تا هنگام آمدن بزرگمهر به دربار راه را بر او بگیرند و جامه هایش  بدزدند . چاکران چنین می کنند . بزرگمهر برای پوشیدن لباس دیگر به خانه باز می گردد ، لباسی تازه می پوشد وبه دربار می رود . خسرو علت دیر آمدن بزرگمهر را می پرسد. بزرگمهر واقعه را باز می گوید . انوشیروان به طعنه می پرسد :« نه آیا تو می گفتی  سحر خیز باش تا کامروا باشی ؟ »  بزرگمهر پاسخ می دهد :

 « سحر خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند ، تا کامروا شدند. »

( وراوینی ؛1367،: 172-3)

« جاحظ در « کتاب التاج » یادآور شده است « در عصر ساسانیان در دوره ی پادشاهی خسرو ، دلقکی بود به نام مازیار که  پس از چندی مورد بی مهری قرار گرفت . دلقک برای جلب عطوفت پادشاه، روزی چند به تقلید آواز حیوانات مشغول شد و سرانجام چنان دراین  کار استاد گردید که چون سگ « عوعو » می کرد و مانند گرگ زوزه می کشید وبه سان خر « عر عر » می کرد ، همانند اسب شیهه می زد .یک روز که شاه دربستر راحت غنوده بود ، دلقک صداهای گوناگون حیوانات را تقلید کرد. شاه با شگفتی بسیار  غلامان را به اطراف فرستاد تا بالاخره مازیار دلقک را برهنه ، کنجی خزیده یافتند . وی را بی درنگ نزد شاه بردند. چون خسرو از حال او پرسید ، گفت : آن روز که شاه بر من خشم گرفت، خدای نیز مرا مسخ کرده ، به گونه ی سگ و گرگ وخر در آورده است. خسرو او را خلعت داد و از گناهش در گذشت.»          

     ( راوندی؛1371 :63- 31)

البته هجو که یکی از شکل های افراطی طنز است، درایران پیش از اسلام وجود نداشته است و« ظاهراً این کار زشت به تقلید از شاعران عرب درشعر فارسی راه یافت . چه ، گسان نمی رود که درایران پیش از اسلام شاعری از شعر به منزله سلاحی برای آزردن و نکوهیدن دشمنان خویش با کسانی که به او بد کرده اند، استفاده کرده باشد.» بعداز اسلام به جهت سلطه ی اعراب بر ایران زمین ،  تا قر ن سوم چیزی به نثر نظم فارسی نوشته نشد یا اگر نوشته شد ، باقی نمانده است ؛ بنا براین ، آغاز  حیات دوباره ی زبان فارسی ظاهراً از قرن سوم است که شکل منظوم دارد . محمد بن وصیف سیستانی به دستور یعقوب لیث صفاری، درسال 251 هـ . ق بنا به نوشته ی کتاب « تاریخ سیستان » نخستین شعر فارسی را می سراید .

(محجوب؛ 1350 :84)

 از دوره ی سامانی به بعد ، طنز گسترش قابل ملاحظه ای می یابد و در هیچ یک از نظم و نثری نیست که قطعه یا مطلب طنز آمیزی نباشد. شاعر یا نویسنده در لابه لای مطالب و مفاهیم خود ، نکات طنز آمیزی هم بیان می کند. در تقسیم بندی  های سنتی ما ، به طنز به عنوان یک محتوای خاصی توجهی نشده است ؛ زیرا اساساً طنز نوعی از ادبیات است که باید بر مبنای محتوا نام گذاری شود . در زبان فارسی تا قبل از مشروطیت، درباره ی طنز نظریه ی خاص و منسجمی وجود  ندارد و آگاهانه به عنوان یک نوع ادبی مطرح نیست . درکنار انواع محتوای های شعر فارسی ، مثل توحید ، نعمت ، وصف ، موعظه و تحقیق ، زهدیات، مرثیه، منقبت، ضمدیه، حسبیه، مناجات، ساقی نامه ، غزل و غیره از طنز نامی برده نشده است .

 البته هجو و هزل و خبثیات و مطایبات و حتی فکاهی را می توان از اشکال رایج طنز فارسی دانست. دراین صورت ، سابقه ی طنز به قرن ها پیش می رسد .

 در یونان، فلاسفه و از جمله ارسطو به طنز درقالب مدی توجه کرده اند و آن را یکی از انواع شعر ( تراژدی کمدی درام ) دانسته اند . « این اصطلاحات که بسیاری از آن ها از زبان عربی به فارسی وارد شده است، از عناصر تشکیل دهنده ی مقوله  کمدی یا از خطوط و مشتقات آن هستند: استهزا ، افسوس کردن ، بذله ، ریشخند ، مسخرگی، مسخریه ، شوخی ، طرب ، طنز ، فکاهت ، مسرت ،مضحک، لاغ ، لطیفه ، لوده، گواژه،  مطایبه، هجو، نفیضه، هزل ، دلقک وغیره »

 ( ناظرزاده کرمانی؛ 1374: 115)

فقط پس از مشروطیت است که طنز جایگاه ثابت و خاصی می یابد و عنوان های دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد و به طور کامل دریک قالب ادبی عرضه می شود .

4-4-انواع طنز از نظر مضامین:

4-1. طنز فردی2- طنز خصوصی3- طنز فلسفی4- طنز عرفانی5- طنز اجتماعی              6- طنز سیاسی 7- طنز خانوادگی .

 4-4-1. طنز فردی : این گونه طنز بیش تر به صورت هجو گاهی هم درباره ی مشکلات و دشواری های شاعر یا نویسنده یا افراد دیگر است .

 4-4-2. طنز های خصوصی : این نوع طنزها اغلب حالت هزل دارد وغرض از آنها التذاذ نفسانی وتحریک جنسی است .

4-4-3. طنز فلسفی : اغلب رباعیات خیام و برخی از اشعار ( مصیبت نامه ) ی عطار و بعضی مثال از رباعیات خیام :

 گویند کسان بهشت با حور خوش است      من می گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر ودست از نسیه بدار              کآواز دهل  شنیدن از دور خوش است

                                                                                         ( خیام ؛ 1342: 9)

 4-4-4. طنز های اجتماعی : طنز اجتماعی ارزش بیشتری دارد؛ و دراین نوع طنز سوژه های اجتماعی را به کار می گیرند ؛ مثل تورم ، رشوه ، خواری و غیره .

 به هر حال یک نمونه از اشعار عطار نیشابوری را نقل می کنیم که قدر و مقام او در طنز ، هنوز ارزیابی وشناخته نشده است :

  «سائلی پرسید از آن شوریده حال

 

گفت : اگر نام مهین ذوالجلال

 می شناسی ، بازگوای مردنیک

 

 گفت : نان است آن ، نتوان گفت لیک
 

مرد گفتش : احمق و بی قرار ؟

 

 کی بود نام مهین ، نان ؟ شرم دار

گفت : در قحط نیشابور ای عجب
 

 

 می گذشتم گرسنه چل روز و شب
 

 نه شنوم هیچ جا بانگ نماز

 

نا دری بر هیچ مسجد بود باز»
                ( شفیعی کدکنی؛1386: 267)

 4-4-5. طنز سیاسی : طنز سیاسی هم ارزش خاصی دارد و در گذشته اغلب از زبان دلقک ها و دیوانه نمایان و مجانین عقلا مثل « بهلول » بیان شده است .

4-4-6. طنز خانوادگی : این نوع طنز تقریباً جدید است و بر اثر توسعه ی شهرنشینی پدید آمده است .

سوژه های این طنز عبارتند از : روابط میان زن و شوهر ، عروس و مادر شوهر و به عکس ، داماد و مادر زن ، موجر و مستاجر ، کارمندو رئیس اداره ، درآمد اندک کارمندان و غیره .

(عزتی پروز؛ 1382: 174- 172)

4-5-زمینه های طنز

4-5-1. طنز و زمینه ی جامعه شناختی آن: هرگز نباید جایگاه جامعه شناختی طنز از نظر دور داشته شود، اغراق نیست ، اگر طنز پرداز را یک جامعه شناس و طنز را یکی از ضرورت های اجتماعی معرفی کنیم ، اصولاً منبع الهام اغلب هنرمندان وشاعران طنز پرداز را می توان در عوامل  محیطی روزگارشان جست و جو کرد. در واقع بسیاری از آثار هنری و ادبی زاییده ی زندگی اجتماعی هنرمند وشاعری وطنز پردازی است، که در آن محیط رشد کرده و بالیده است .

 اگر شعر و طنز ندای احساس شاعر وبازتاب افکار و اعتقاد او می باشد ، محرک این احساس ها و اندیشه ها ، زمان و مکان زندگی  و زمان و مکان زندگی شاعر و طنز پرداز است . بنا براین اندیشه ی هنرمند و شاعر طنز پرداز منبعث از محیط زندگی و زمان حیات آنها بستگی دارد .

(زرین کوب؛1372 : 76-75)

 پس با توجه به سخن عبدالحسین زرین کوب «باید توجه داشت که محیط ادبی از تأثیر محیط اجتماعی برکنار نیست .»

(الم ؛ 1375: 22)

4-5-2. طنز وزمینه های اخلاقی آن :طنز با طعنه و کنایه بر خلق وخوی ناشایست آدمی، رفتارهای زشت او را مورد تمسخر قرار می دهد،همیشه به این نکته باید توجه داشت، که چگونه کردار انسان نیک و پسندیده میگردد،در واقع،طنز شناسنده اخلاق نیک انسانی است؛زیرا عاطفه هاخواهش های نفسانی،خشم اجتماعی وکینه توزی های سیاسی عاملی برای پدیدار گشتن طنز می باشد از این رو طنز حیطه ی فعالیت های خودرا متمرکز بر اصول اخلاقی کرده،ابتذال و کج روی اخلاقی را مورد نقد و بررسی قرار می دهد،وطنز پردازدرجامعه باصحنه های زشت و ضد اخلاقی مواجه می گردد،و منقلب شده و متناسب باگستردگی وشدت خطاو لغزش احساس های گوناگون خشم، انزجار، انکار، تحقیر را نسبت به شخص یا گروه خاصی ابراز می دارد ، و این امر زمانی اتفاق می افتد که وجدان طنز پرداز درباره ی پلیدی و زشتی امری داوری می کند . همین امر باعث شکوفایی جنبه های ادبی و هنری طنز می شود .                     ( سیاسی ؛ 1337 :66)

4-5-3. طنز و زمینه های تاریخی آن : هیچ گاه نباید جایگاه تاریخی طنز از نظرها دور داشته شود؛ زیرا در برخی مواقع طنز با همان لحن گزنده وتمسخر آمیزش ، راوی واقعیت های تاریخ می شود ، واقعیت هایی که هیچ تاریخ نگاری یار ای بر ملا  کردن آنان را ندارد . طنز ، بیان کننده ی تاریخ حقیقی اجتماعی انسانی است، زمامداران امور هیچ وقت نمی توانند طنز پرداز را وادار کنندکه دست به سانسورحقیقت هابزند،یا دروغ پردازی کنند. شاعران و نویسندگان طنز پرداز یگانه تاریخ نگاران صداقت پیشه عصرخویشند شعرها وحکایت های آنان حکم آیینه تمام نمای تاریخ روزگار را دارند.هنرنویسان باکمترین واژه ها بیشترین مضمون ها و حادثه هایی را که بر ملتی رخ می دهد، بیان می کنند.

                                                                               ( آصف الحکماء؛ 1337 : 224)

4-5-4. طنز و زمینه های هنری آن : خداوند توانایی های زیادی را در وجود انسان قرار داده است  که یکی از آن نشانه های خداوندی ، توانایی ابداع وخلقت هنری در انسان می باشد . هر هنرمندی اعم از شاعر ، نویسنده ، طنز پرداز، مجسمه ساز ، نقاش ، یا موسیقی دان برای خلق یک شاهکار هنری محتاج دید ، تفکر و بیان هنرمندانه است . در واقع اساسی ترین بخش خلقت یک اثر هنری  نحوه ی بیان آن می باشد . وظیفه ی یک هنرمند دراصل ، عرضه نوین ، نوآوری درتعبیر بیان هنرمندانه ی فکرها دریافتها و اعتقادهاست .

 قدرت بیان و استعداد خدادادی می باشد که خداوند در نهاد انسان به ودیعه نهاده است و غرض از آن تنها توانایی سخن گفتن نیست ، این بیان همان قدرت فهم و دریافت وبه کارگیری تصورها ، و واژه ها و وسایل گوناگون ، برای آشکار کردن وتجسم بخشیدن به احساس ها است . در حقیقت ، ابزار آلات بیان فقط زبان و تکلم کردن نیست ، وسیله ی بیان ، ممکن است موسیقی ، نقاشی ، طراحی ، صدا و آواز ، مجسمه سازی ، طنز ، فکاهی و غیره باشد . لازم به ذکر است ، که طنز یکی از اصلی ترین و موثرترین سبک های بیان هنری است .

 یکی از ویژگی های بارز طنز بیان هنری آن است . طنز نویس به کمک صنعت های بدیعی همچون تشبیه ، مجاز ، استعاره ، کنایه وغیره به بیان مطلب می پردازد ، همین امور جذابیت سخن طنز پرداز و فراگیری طنز را بیشتر می کند.

( شفیعی کدکنی ؛1383:  148- 139)

 

معنی دقیق طنز

طنز از نظر لغوی اصطلاحی و موضوعی :

«طنزدرلغت به معنی فسوس وسخریه،طعنه،ریشخندکردن، سرزنش،تمسخر، ناز ، عیب کردن و سخن به رمز به کاررفته است.»

( بهزادی اندوهجردی؛ 1384: 4)

درادبیات کهن فارسی این کلمه درمعانی دیگری به کارگرفته شده است .درتاریخ سیستان به معنی "تلمج و ظرافت " به کار برده شده است: "وکسی به زبان پارسی شعر یاد نکرده بود الاابونواس،میان شعرخویش سخن پارسی طنز را یادکرده بود".

(همان؛ 6:1384-5)

« درتاریخ بیهقی نیزکلمه ی طنزگاهی به صورت صفت و به معنی "مسخره آمیز"به کاررفته است مانند:"آنچه دیده وشنیده از احوال نوخستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنزکه می گفتند باز دارند".وگاهی به معنی عشوه و فریب، مانند:"بزرگان طنز فرستانند و بر آن گردن زنند.»

شعرایی مانند سنایی،خاقانی، سلمان ساوجی،حافظ،وعبیدزاکانی نیزکلمه ی طنز را درشعرخود به کارگرفته اندکه بیشتر در همان معانی است که درمعنی لغوی طنز برشمردیم. اما کلمه ی طنز امروز معنی وسیع تری ازکنایه و تهمت و سرزنش و عیب کردن دارد و تعاریف بسیاری از دیدگاه های مختلف ازطنزشده است . آن نوع ادبی که درالسنه عربی Satire نامیده می شود.

( امیری؛ 1343: 76-45)

 و درفارسی طنزاصطلاح شده،که"عبارت از «روش  ویژه ای در نویسندگی است که ضمن دادن تصویرهجوآمیزی ازجهات زشت و منفی و ناجور برای مثال مولوی « طنز » را مترادف عشق و غل بیان می کند:

 زندگی ،معایب و مفاسد جامعه و حقایق تلخ اجتماعی را به صورتی اغراق آمیز، یعنی زشت تروبد تر از آنچه هست نمایش می دهد اشاره و تشخیصی است که هدفش اصلاح  است و نه مردم آزاری .

« این عجایب دیده آن شاه جهود                                          جزکه طنزوجزکه انکارش نبود»

                                                                                                 (مولوی؛1373 :42)

«قهقهه زد آن جهود سنگ دل                                             از سر افسوس و طنز وغشِّ غلّ»                                                           (همان ؛1373 :968)

و یا نظامی طنز را به معنای طعنه به کار برده است :

«طنز کنان روبهی آمد ز دور                                        گفت صبوری مکن ای ناصبور»

                                                                            (نظامی گنجوی ؛1378 :333)

طبیعت طنز بر خنده استوار است ؛ اما بر خلاف کمدی خنده در طنز هدف نیست ؛ بلکه وسیله ای است برای نشان دادن کاستی ها و توجه دادن به آنها. تا صفات و مشخصات آنها روشن تر و نمایان ترجلوه کند و تضاد عمیق وضع موجود با اندیشه یک زندگی عالی و معمول آشکار گردد. بدین ترتیب قلم طنز نویسی با هرچه که مرده وکهنه و واپس مانده است و با هر چه که زندگی را از ترقی و پیشرفت باز می دارد، بی گذشت و اغماض مبارزه می کند.

( جورابیان ؛ 1388: 29)

طبق کتاب تاریخ معاصرتالیف دکتر اسماعیل حاکمی ، در اصطلاح ادب طنز عبارت است از «روش ویژه ای در نویسندگی و شاعری که ضمن تصویر هجو آمیز برخی جهات منفی زندگی ، معایب و مفاسد جامعه و حقایق تلخ اجتماعی را گاه به صورتی اغراق آمیز نمایش می دهد . مبنای طنز بر شوخی و خنده است ، اما این خنده ، خنده ی شوخی وشادمانی نیست. خنده ای است تلخ و جدی و دردناک و همراه با سرزنش و سر کوفت زننده و نیشدار که خطا  کاران را متوجه  خطای خود می سازد و معایب و نواقصی را که در حیات اجتماعی پدید آمده است بر طرف می کند .»

(حاکمی ؛ 1373: 15)

 «طنز  به عنوان مردمی و اجتماعی ترین گونه ای ادبی ، درنشریات دوره ی معاصر ، حضوری برجسته وچشمگیر دارد که به تناسب رخدادهای سیاسی و آرایش نیروهای اجتماعی و نیز میزان آزادی بیان ، قالب و زبان آن ، دستخوش و تحول شده است . امروزه با گسترش صنعت ارتباطات و ایجاد فضای رسانه ای برای آفرینش و ارائه ی آثار طنز فراهم آمده است . با این  حال ، در جامعه ای امروز ، طنز نویسی در مطبوعات ( به عنوان رسانه ی جمعی )ودوبلاگستان( به عنوان رسانه های شخصی )راه رفتن برلبه تیغ است.درمطبوعات،کلمه عرصه ی  گفتمان های رسمی است ، طنز نویسی و انتشار اثر طنز ، نیازمند به کار گیری ملاحظه ها و چاره اندیشی  هایی است که یا مدیران جراید را از چاپ ستون طنز منصرف می کند  ویا ، به علت محدودیت نویسندگان در انتخاب موضوع و گزینش قالب گستره ی  مخاطب آثار طنز مطبوعاتی را محدودمی سازد.»

( صدر ؛1385: 20-19)

«طنز حوزه ی وسیعی است که هم مقولات شوخی و هم جدی را در بر می گیرد. اما موضوع باید با ارزش باشد. اینکه چگونه می توان طنز را به طور مستقیم یا غیر مستقیم درباره ی موضوعات جدی بکار برد ، تا حدی به رابطه بین نویسنده و خواننده گانش بستگی دارد . ممکن است نویسنده ای بخواهد مخاطبانش را به خشم آورد ، و درواقع جدیت آنها را مسخره  گیرد . در مواجهه با احکام جدی مذهب ، طنز نویس شادمانه به بزرگ نمایی مغایرت حرف و عمل می پردازد.  تزویر و ریا همیشه موضوع های دم دست اوست ، خاصه وقتی که ریا کاران به واسطه ی صرفه ی خود متعهد به معیارهای رفتاری کاملاً متفاوتی باشند به همین دلیل است  که روحانیون و مقدس مآب ها و مقدس نماها ، از موضوعات محوری طنز به شمار می روند . آن ها هم به عنوان دفاعیه ای از هوای نفس  انسانی به کار می روند ، و هم به عنوان فرصتی برای طنز نویس که به جرأت بگوید :گل اگرطبیب بودی سر خود دوابکردی.»                                        

                                                                               ( آرتوربلار؛ 1378: 30-11)

طنز هدفش رسوایی و مبارزه با حکومت های استعمارگر می باشد . مبارزه با دولت هایی که با قدرت خود بر علیه ملت قدم بر می دارند.طنز نسبت به ناهنجاری های جامعه کینه داردوآن ها را به ریشخند می گیرد.

 هدف طنز ویران سازی همه ی  نا برابری ها است ، آشکار کردن همه ی دردهای اجتماع است ، آگاهی و بیداری انسان ها است . می توان گفت که هدف طنز  ویران سازی همه ی ضوابط ظالمانه و از میان بردن همه ی عوامل تباهی در یک جامعه می باشد ، طنز از دوستی مایه می گیرد و آرمان خواه است و با بیانی پوشیده و کنایه آمیز هدفی اصلاح طلبانه دارد. طنز اثری هنری است که با بیانی غیر مستقیم به انتقاد از ضعف های اخلاقی ، فساد اجتماعی و اشتباهات بشری می پردازد با تمام این اوصاف طنز زمانی می تواند به هدف عالی خود برسد که دارای روحی پاک و بلند باشد .

 اصولاً بیشتر طنز نویسان بر این نکته تاکید کرده اندکه هدفشان اصلاح اجتماع از طریق انتقاد است. اگر بعضی از آن ها در اساس نیز چنین هدفی نداشته باشند، تظاهر به آن کردهاند.ازجمله شاعرانی که طنز در والاترین آثار آن ها دیده می شود، حافظ است.دراشعار حافظ و عبید زاکانی نمونه هایی ازطنزدیده می شود 

و در شعرهایی که علامه علی اکبر دهخدا سروده  هم طنز دیده می شود. اشعار طنز آلود حافظ و عبید زاکانی بازتابی است از نظام اجتماعی خود در سده ی هشتم هجری .

 یکی طنز رندانه دارد ودیگری طنز دلیرانه و مستقیم و هر دو معنای زیرین نهفته در جامعه را لحاظ می کنند.

« طنز حافظ فاخر و ضخیم و در پرده است و طنز عبید آشکار و پیدا با مایه های هم فهم و عامه  پسند.»

 دراصل می توان گفت که انگیزه ی نویسندگان طنز نویس به دلیل نبودن آزادی اجتماعی است . طنز نویس در حقیقت ، با ستم و بی عدالتی مبارزه قلمی می کند و در ضمن بازگو کردن درد جامعه ، انزجار و نفرت خود را نیز به نوشته هایش می افزاید، و مطلب را درنظر خواننده دردناک جلوه می دهد ، انزجار و نفرت خود را نیز به نوشته هایش می افزاید ، و مطلب را در نظر خواننده دردناک جلوه می دهد، و با توجه به قدرت تخیلی که دارد هر گونه تغییری که لازم بداند انجام  می دهد. طنز نویس خود را مانند اکثریت مردم می داند و می خواهد با مشکلات وسختی هامقابله کند وبه همین طریق است که با قلمی که در اختیار دارد تمام بی عدالتی ها را به صورتی می نویسد که گویی خودش این بی عدالتی ها را چشیده است و از این رواست که سخن آنها بر دل دیگران می نشیند .طنزپردازان از قدیم تاامروز با تغییراتی در شکل و ساختار عبارت طنزی خویش و همچنین پرداختن به مضامین متنوع،تأثیرکلام خودرادرخواننده چندین برابر کرده است .

ساختارهای متنوع،دامنه طنز پردازی طنز نویس راافزایش می دهدوکاراورادرایجاد طنزآسان ترمی سازد.ساختارهای طنز فارسی دارای ضوابط خاص نیستند،وهر طنز نویس به هر صورت ابتکاری به خلق شیوه ای جدید در ایجاد طنزپرداخته است.                                                                                                                                                                                                                                                                                                             

                                                                                         (آژند؛ 1384: 231)

 از نظر قالب ، طنز آزادی فراوانی دارد و بی هیچ محدودیتی در هر شکلی می تواند بیان شود، چه در نثر و چه در نظم.مشروط براین که به طنز نویس امکان انتقاد و حمله و ساختن دنیایی خاص خویش رابدهد. طنز پردازان مشروطه، که طنز رادرروزنامه خلاصه کرده بودند ، تنوع در ساختار طنز رامورداستفاده قرار داده و حتی ساختهایی بی نظیر و به یاد ماندنی خلق کرند ، علامه علی اکبر دهخدا که به حق وی را باید بنیانگذار نثر نوین فارسی دانست ، در ایجاد این جلوه های زیبا نقش زیادی دارد.

 طنز پردازازهر شگردی و هنری برای همه فهم کردن ، دلنشین ساختن و از همه مهمتر موثر نمودن طنز خویش در جامعه کمک می گیرد . طنز پرداز، در پی آن است که از ساده ترین راه ، اندیشه ی خود را به دیگران انتقال دهد، او با دیدن واقعیت های دردناک جامعه و با یاری نیروی خلاق خود ، سخنش را به دیگران می رساند . بنا براین رسالت طنز پردازعظیم وبزرگ است ودر بیداری  ملت ها نقش اساسی دارد.انقلاب مشروطه ی ایران مدیون طنز نویسان آزاد اندیشی است که با شهامت دست به قلم بردند و هدفی جز اصلاح مملکت نداشتند، ایشان بعد از سال هاسکوت توانسته بودنداززبان مردم فریاد بزنند و علیه استبداد مبارزه کنند .

 طنز پرداز،در ساختار طنز خود کلمات را به گونه ای مضحک توضیح می دهدودرحقیقت می خواهد،چهره ی واقعی شخص یا اشخاص مورد نظر راروشن کند و گوشه ای از حقایق پنهان راآشکار سازد .

                                                                                     ( نوح ؛ 1373:49 )      

طنز تنهادراشعارشاعران هجاگوخلاصه نمی شود گفته های آن آزاد مردانی که به نوکری صاحبان دل نسپردند و با سخنان نیشدار خود بر آنان شوریدند، خود تاریخی مفصل دارد.

 دکتر محمود عنایتی در مقاله ی ( دهخدا و طنز سیاسی ) می نویسد : « طنز واکنشی است که از احساس نا مساعد و نا موافق ما نسبت به شخص یا واقعه ی خاصی ناشی می شود .»

 این احساس اعم از تاسف و رنجش و نفرت یا خشم  و کینه ، و آنجا که واکنش جدی و معمولی برای بیان احساس ما کافی نباشد یا ابراز این واکنش بطور طبیعی مقدور نباشد احساس خود را غالباًاز مجرای طنز بیان می کنیم .

 طنز فریادی است که در اوج انفجار به پوزخند و قهقهه تبدیل می شود و گریه ای است که به صورت خنده در می آید.

               (چراغی؛ 139 :60-85)

 طنز بنا به یک تعریف ، با مسخرگی فرق دارد. مسخرگی فقط می خواهد بخنداند و برای این هدف از هر وسیله ای استفاده می کند. در این رهگذرگاه هدف همان وسیله است و وسیله عین هدف، و این دو از لحاظ زمانی ، هیچ فاصله ای با هم ندارند. شکلکی که یک بازیگر مقلد یا « آکتور » کمک  در می آورد ، باخنده ای که در آن ایجاد می کند  هم وسیله است و هم هدف و کار به همین جا تمام می شود . اما در طنز ، هدف و وسیله با هم فاصله زمانی دارند . سخن طنز آمیز ممکن است ایجاد خنده نکند و ممکن است تبسمی بر انگیزد اما این هنوز اول کار است . خنده در اینجا مقدمه تفکر و تنبه است ، در حالیکه در مسخرگی ممکن است تفکر،مقدم بر خنده باشد. گاه ممکن است مدتی فکر کنید تا منظور و مفهوم یک شوخی را دریابید  و بعد به قهقهه بیفتید. ولی در طنز  بعد از قهقهه تازه به فکر فرو می روید و اگر طنز سیاه در کار باشد شاید به گریه نیفتید . بسته به برداشتی که از یک واقعه می کنید ، عکس العمل شما ممکن است بین خنده و گریه نوسان کند .

 واقعه ای را که به میزان کم سوادی یک فرد تحصیل کرده و دانشگاه دیده مربوط می شود و فرضاً غلط فاحش نوشته ای از او را نشان می دهد برای جمعی تعریف می کنید ، همه می خندند. ناگاه کسی از یک گوشه می گوید آقایان به خدا این خنده ندارد گریه دارد.  در فکر فرو می روید و گاه ممکن است حق را به او بدهید. عقیده دیگری می گوید موضوعیت و مناسبت طنز با شدت خشونت حاکم رابطه ی معکوس دارد یعنی هرچه حکومت بیرحم تر باشد جا برای طنز تنگ تر   می شود.

 به قول هیبگت: «  طنز  چون با خنده سرو کار دارد، در مقابل قساوت از کار می افتد. تمسخر آدمی مثل هیتلر در زمان حکومت او دشوار است. آن همه شقاوت را نمی توان با تمسخر و شوخی جواب داد. »

 در مقابل جنایات بزرگ ، طنز سلاح خفیفی است، بسیاری از ما طنز در سیاست را کاری سخیف و سبکسرانه تلقی می کنیم  و اگر دولتمردی اهل بذله گویی و مزاح باشد به نظر ما کاری به دور از متانت انجام داده است ، درست بر عکس غربی ها و به  خصوص آمریکایی ها که در نظر آن ها اهمیت شوخ طبیعی و بذله گویی به ویژه برای مرد سیاسی بیشتر از اهمیت درست کاری و راست  گویی است .

( حکیمی ؛ 1372 : 44- 43)

با توجه به سخنان دکتر محمود عنایتی  در صفحه  مقاله ی خود ( دهخدا و طنز سیاسی) در خصوص طنز مقاله علامه ،  به نظر من ( احمد امیری )  علی اکبر  دهخدا ، مقاله علامه بر اساس احساسات نا موافق خود نسبت به حکومت زمانه بوده است. و چون نمی توانست عدم ابراز احساسات نا موافق خود را به حکومت استبدادگری زمانه ابراز دارد بنا براین سخنان خود را در قالب کنایه و طنز می گفت و حکومت مستبد زمانه را زیر سئوال می برد و مقالات طنز آمیزی در این خصوص می نوشت و سخنان خود را در این مقالات گرچه گریه آور بودند اما به صورت خنده در  می آورد.

 علامه دهخدا در مقالات چرند و پرند ابتدا  مردم را به خنده وا می دارد آنگاه در فکر فرو می برد مثلاً  افراد ابتدا در خصوص یک قضیه می خندند سپس فکر می کنند که به جای خنده باید  گریست یا عکس آن . از اولین شماره ی این مقالات تا آخر همین طور است که ابتدا می خنداند بعد فکر می کنند .                                                                  

«طنز علامه دهخدا بهترین  طنز اجتماعی است  که داریم ، بدون آنکه آن چنان سنگین بشود که  مردم نفهمند ؛ و بی آنکه آن قدر سبک شود  که از حدود  طنز خارج شود؛ و یا مثل طنزی که بعضی از این « چیچو فرانکو » های مطبوعاتی می نویسند:« فقط مضحک باشد . طنز هنر ظریفی است  و همیشه نویسنده ی طنز روی لبه ی تیغ  حرکت می کند . اگر زیاده از حد طنز را جدی بگیری  تبدیل به دشنام نامه می شود و  اگر زیاده ش  کنی بدل به چیز مضحکی    می شود که خواننده به جای آن که به خاطر  مطلب ارائه شده بخندند ، به ریش خود نویسنده         می خندد ؛  وصدی  نود قطعات طنز آمیز که امروز نوشته می شود ، عاری از خصوصیات طنز است و خواننده به راحتی می فهمد که نویسنده در نوشتن طنز  زور زده است. به دلیل این که طنز از یک نقطه ی نظر شبیه شعر است و آن این که  هر دو احتیاج به الهام دارند و در عین حال احتیاج به سرشتی  دارند که بتوانند تخیل  خود را با سیلان کامل خواه در عرصه ی   تصاویر طنز آمیز و خواه در عرصه ی تصاویر شهری به کار اندازد. »÷ در هنر طنز باید تناسب کامل بین وسعت و تنگنا ،  احساس و عمل ، و ذهنیت و عینیت  وجود داشته باشد . به دلیل اینکه  هدف طنز عبارت است از رسیدن به خنده از فوری ترین و کوتاه ترین راه ها . طنز با این قصد که اثر طنز آمیز باید بلافاصله پس از خواندن تولید خنده ویا تولید  حس خنده بکند ساخته می شود . نویسنده ی طنز ، در آرامش تمام ، دنیایی   به وجود  می آورد که هر جزئی از آن خنده دار است . وبا وجود این طنز هرگز از زندگی  دور نیست ، بلکه  قسمتی از زندگی انسان است ، بویژه قسمتی که مضحک و خنده دار است ، در برابر چشم خواننده نمایش داده می شود . طنز از سه اصل ساخته می شود  و این سه اصل در تمام طنزهای خوب به چشم   می خورد  . اصل نخستین عبارت است « وضعیتی غیر واقعی » که طنز نویس از طریق اغراق و مبالغه به وجود می آورد . گرچه  خود این وضعیت غیر واقعی است ولی برخورد نویسنده با آن کاملاً جنبه ی  واقعی و یا واقع گرایانه دارد. یعنی او با وسایلی کاملاً عینی و واقعی ، یک موقعیت غیر  واقعی به وجود می آورد . تکنیک او عینی است ولی  او به وسیله ی این تکنیک عینی درباره ی مواد و مضامین نوشته اش اغراق می کند تردیدی نیست که یک خروار گندم ، پس از صد روز تبدیل به یک خروار تلخه و سیاه دانه نمی شود.

 و این یک وضعیت غیر واقعی است به دلیل آنکه وضعیتی است اغراق شده .

 وضعیت دوم « وضعیتی است  واقعی » یعنی از  پشت سر  وضعیت غیر واقعی ، وضعیتی که واقعی است ما را به طرف خود دعوت می کند ؛ و ما می فهمیم  که نویسنده وضعیت نخستین را به وجود  آورده است تا وضعیت واقعی را نشان دهد. وضعیت واقعی در مورد مثال بالا از علامه دهخدا این است که  داخل گندم ، چیزهایی  غیر از  گندم  ریخته شده ، به اسم گندم  به مردم  تحویل داده شده است . و چون نویسنده به ظاهر شروع به اغراق کردن درباره ی  جنس گندم  کرده و در صد  من  گندم ، صد من تلخه وسیاه دانه و غیر دیده است ، ولی در باطن ما را از وضعیت  واقعی جنس گندم  آگاه کرده است . اغراق همیشه ما را  دچار اعجابی طنز آمیز  می کند ما این اعجاب طنز آمیز را از چهره ی حقیقت بر می گیریم وبه وضعیت واقعی  پی می بریم .

 اصل سوم ، «  موقعیت اجتماعی »  است . از طریق اصل نخستین  به اصل دوم ، و از طریق اصل دوم به اصل سوم پی می بریم ؛ یعنی می فهمیم که گر چه ممکن  نیست به جای صد من  گندم ، صد من تلخه و سیاه دانه به مردم بدهند ؛  ولی موقعیت اجتماعی طوری است که هر آن ممکن است به مردم جنس تقلبی بفروشند؛ سر مردم به هزار وسیله کلاه بگذارند و انواع حقه بازی ها را بکنند . به همین دلیل طنز نویس از طریق اغراق و مبالغه دست به نقد و انتقاد اجتماعی می زند . و البته علامه دهخدا به این اصل اساسی طنز توجه داشته است ؛ چرا که نثرش سرشار از انتقاد های تند  اجتماعی از طریق طنز است . مضمون طنز علامه دهخدا وضع سیاسی روز و وضع طبقه ی  محروم اجتماع است ؛ و علامه دهخدا از هر دو وضع ، زنده ترین تصویرها را ارائه می دهد و گاهی آن چنان از طریق طنز در بطن خرافات اجتماعی و سیاسی نفوذ می کند که انسان را به یاد « رابله » طنز نویس فرانسوی ، می اندازد . علامه دهخدا از طریق طنزش ، وجدان انسانی خواننده را بیدار  می کند.

فرقی که بین طنز « عبید » و طنز « دهخدا »  هست در موقعیت تاریخی واجتماعی آن هاست.

 عبید در دوران تاریخ راکد زندگی می کرد ؛ به همین دلیل طنزش راکد است . البته نه اینکه خنده انگیز نباشد . عبید ، خواننده را می خنداند؛ لیکن فقط درباره ی زندگی حرف می زند .

 زندگی را نشان نمی دهد . علامه دهخدا همیشه به دنبال ساختن  کاریکاتور و گاهی حتی کاراکتر است و پیوسته  می کوشد طنز را از حالت شوخی بیرون کشد و آن را از انبساط و وسعت هنری رسا و گویایی بهره مند سازد . طنز عبید ، اغلب بر اساس جملات قصار و شوخی های خنده دار ساخته می شود . در حالی که طنز علامه دهخدا از متن زندگی شروع می شود ودر متن  زندگی نیز پایان می یابد . طنز علامه  دهخدا ، متعلق به جریان های اجتماعی است و تاریخی  که  هن و هن  کنان می خواهد خود را از زیربار  رکودی که حاکم بر تاریخ دوران عبید بود . بیرون بکشد و گام در دوران دینامیسم وتحرک واقعی بنهد . در طنز « عبید » بیشتر طنز به خاطر  طنز است ، ولی در طنز علامه دهخدا ، طنز به خاطر هدفی اجتماعی است سروده های طنز آمیز  علامه دهخدا  ، در چرند و پرند همان کارکردی را دارند که اشعار سعدی در گلستان دارد.

( براهنی؛ 1362: 549- 536)

 طنز و شوخ طبعی یکی از انواع شعر  غنایی است که ظهور آن به خصوص  بعداز انقلاب مشروطیت منشا مهم در ادبیات فارسی گشته است . با توجه به بررسی های به عمل آمده  از مشروطه تا سال 1332 ده نفر به عنوان نمونه ، که به شکلی دارای برجستگی خاصی بوده اند  که به نقد و بررسی طنز و هجو و هزل پرداخته اند برگزیده شده اند که عبارتنداز :  نسیم شمال ، علامه  علی اکبر دهخدا، محمد علی جمالزاده ،میرزاده ی عشقی ، عارف قزوینی، ایرج میرزا ، صادق هدایت ، جلال آل احمد، ابوالقاسم حالت و ملک الشعرای بهار و با توجه به سخن آنها معلوم شد طنز سخنی است انتقادی و خنده  آور که به قصد اصلاح و تکامل جامعه بیان می گردد. در سیر تاریخی نیز  معلوم شد که طنز تا قبل از مشروطه کم و بیش رواج داشته است .

 اما بیشتر در قالب حکایاتی کوتاه به امور اخلاقی و گاهی اجتماعی توجه شده است .

ولی از زمان مشروطه طنز سیاسی به وجود می آید و همراه آن طنز های  اجتماعی  و فرهنگی نیز رشد  می یابند. در کل طنز دوره ی مشروطه همچون آینه ای تمام نما در مقابل اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آن دوره است .

 حکایات دهخدا در آثار جمالزاده برای اولین بار به شکل داستان  کوتاه در می آید و صادق هدایت این داستان ها را تکامل می بخشد و ساختاری مستحکم در ادبیات داستانی طنز آمیز پایه گذاری می کند .

 اگر بخواهیم مقایسه ای بین طنز علامه علی اکبر دهخدا و جمالزاده و صادق هدایت داشته باشیم .

« طنز علامه دهخدا ستیزه جو و پرخاشگرانه است . طنز جمالزاده شاد و سطحی است و بیشتر به ظواهر می پردازد . طنز صادق  هدایت  درون  گرا و موثر است .»

 (صفری ؛1332: 40-30)

« بی گمان این سخن درست است که « اگر علامه علی اکبر دهخدا تنها چرند و پرند را نوشته بود برای همیشه نامش در تاریخ ادب فارسی به عنوان پایه گذار طنز سیاسی جاودانه        می شد.» .  

                     (آشوری؛1344: 48-43)

 «طنز کلامی هدفمند و حساب شده است ، که خنده و استهزاء در آن غرض و مقصود نیست ، بلکه رنگ  و لعابی است که طنز پرداز جان کلام خویش را بدان می آمیزد ،تا از این طریق بتواند ، تمامی اقشار جامعه را مورد خطاب قرار دهد و دایره ی  شمول سخن خود را گسترده تر سازد . یک شیوه ی خاص بیان جهت مفاهیم انتقادی وتنفرآمیز است که درآن شوخی وگاهی مسخره گی به نحوچشم گیری نمایان می شود.بدون شوخی طنززننده است و نادلپذیر و بدون داشتن یک قالب زیبای ادبی،استهزا و طعنی ناهنجاربیش نیست. به عبارت دیگرطنزآنست که شاعریانویسنده باقدرت طبع به تنفر،ریشخند و استهزاء شکل وقالبی ادبی بدهد.»

                                                                                    (اندوهجری؛1384: 36)

 طنزباشوخی فرق می کند.شوخی مطلبی است که درشنونده نوعی احساس دلپذیر ایجاد کندواورابه خنده وامی دارد درحالیکه طنزشعری است که بدی ها و حماقت هارا سرزنش می کند.کانت در مورد شوخی می گوید:"شوخی انتظاریست که به هیچ منجرشود.

( دولت آبادی؛ 1354: 233)

در حالیکه طنز هدف دارد.هدفی بالاتر از سرگرم کردن وخندانیدن .گرچه مبنای هر طنز  شوخی و خنده است اما این خنده خنده ی شادمانی نیست و به قول آرین پور:«این خنده بااینکه مبنایش بر شوخی است اما خنده شوخی نیست درطنزنویسی  بالاترین درجه نقد ادبی خنده ایست تلخ و جدی و دردناک و همراه با سرزنش وسرکوفت و کما بیش نیش دارکه با ایجاد ترس و بیم خطا کاران را متوجه خطای خود می سازدو معایب و نواقصی را که درحیات اجتماعی پدید آمده است بر می شمارد. به عبارت دیگر اشاره و تنبیه اجتماعی است که عزلت وغفلت را مجازات می کند و هدف آن اصلاح و تزکیه است نه ذم و قدح و مردم آزاری این نوع خنده،خنده ی علاقه و دلسوزی است ناراحت می کند،قلم طنز نویسی کارد جراحی است نه چاقوی آدم کشی.با همه ی تیزی وبرندگیش،جانکاه و موذی و کشنده نیست بلکه آرام بخش و سلامت آور است.زخم های نهانی را می شکافد و می بردو چرک وپلیدی هارابیرون می ریزد و بیمار را بهبود می بخشد. »                                                                        .                                                                                         ( آرین پور؛1351 :36)