طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

تکنیک های طنز در ادبیات - قسمت 1

1.2.        احمد اکبرپور

 

1.1.2. درباره نویسنده

احمد اکبرپور، متولد 1349 شهرستان لامرد استان فارس و دانش‌آموخته رشته روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی است . بیشترین شهرت او به دلیل نگارش داستان‌های کودک و نوجوان است که برای وی جوایز متعددی ازجمله کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را به ارمغان آورده‌است. اکبرپور عضو شورای کتاب کودک و  انجمن نویسندگان کودک و نوجوان است. برخی از آثار او عبارتند از:

قطار آن شب، امپراطور کلمات، من نوکر بابا نیستم، شب به خیر فرمانده، دختری ساکت با پرنده‌های شلوغ، اگر من خلبان بودم.متن کامل پایان نامه در 40y.ir

2.1.2. آثار

1.2.1.2. من نوکر بابا نیستم

خلاصه‌ی داستان

این داستان در خانواده‌ای روستایی می‌گذرد. روزی از جیب پدر خانواده که مردی خسیس و پول‌دوست است دسته‌ی پولی به درون چاه مستراح می‌افتد. در همین هنگام است که اندیشۀ فرستادن یکی از فرزندانش به درون چاه برای نجات پول‌ها به ذهن او می‌رسد و از قضا داوود، پسر کوچک‌تر را که پسری آرام و سربه‌زیر است برای این‌کار در نظر می‌گیرد؛ اما داوود می‌گریزد و ماجراهایی فرعی  حول داستان اصلی شکل می‌گیرد. در این میان، پسرعموی داوود که در جشن عروسی عمه‌شان، پنهانی به درون چاه رفته تا پول‌ها را دربیاورد، در چاه می‌افتد. با این اتفاق همه برای نجات او بسیج می‌شوند و در نهایت پول‌ها از چاه بیرون می‌آید.

تکنیک‌ها

کنایه: نویسنده در تلاش است تا با استفاده از این تکنیک، صفات مذموم اخلاقی هم‌چون پول‌دوستی‌، خساست و تحقیر را در روند داستان به نمایش بگذارد. این امر از طریق تیپ‌سازی در مورد شخصیت‌هایی مانند پدر، عمو، یحیی و یونس نشان داده می‌شود. پدر که در تمامی داستان به سخت‌گیری‌ها و اصول اخلاقی سنتی خود معتقد است، مانند انسانی بی‌احساس رفتار می‌کند. هرچند نشانه‌هایی در داستان می‌یابیم که وی را مردی مهربان در درون نشان می‌دهد؛ به‌هر‌روی خساست او موجب می‌شود تا همه‌چیز را در سایه‌ی پول و مسائل اقتصادی ببیند. به همین دلیل از نظر او عشق مردی ثروتمند مانند مشهدی‌نوروز که عاشق مهوان شده است، باوجود وسواس افراط‌گونه‌ی مهوان نامعقول است:

بنازم به قدرت خدا که چشم‌و‌گوش‌ یکی مثل مشدی نوروز را می‌بندد تا هرچه دار و درخت دارد بفروشد و خرج آدم ناقص عقلی مثل مهوان بکند. اگر این دیوانه از من حرف شنوی داشت به‌خاطر یک‌سوسک ابروی ما را و میرزاعلی را فوت هوا نمی‌کرد. (ص44و45)

هم‌چنین، در فصل چهارم داستان که از زبان پدر بیان می‌شود می‌توان کنایه‌هایی را به وضع نامطلوب اجتماعی و عادت به چاپلوسی در میان مردم دید که از زبان پدر اینچنین توصیف می‌شود:

به بهانۀ اینکه با رئیس پاسگاه دهن‌به‌دهن نشوم می‌روم طرف دکان، ولی اتولش را درست جلوی پایم نگه می‌دارد. مرتیکۀ پررو می‌گوید: حاجی حالا دیگر با مأمور دولت سرسنگین تا می‌کنی؟ من دیگر معطل نمی‌کنم و جوابش می‌دهم: اگر نصف همین پول از جیب شما می‌افتاد حتم امنیه‌ها را با سر می‌فرستادید داخل مستراح. ملافرج و مشدی نوروز بلند می‌شوند و دستش را می‌بوسند انگار که استغفرالله امام‌زاده‌ای است که صاف و راست از آسمان پایین افتاده و رفته توی پاسگاه. در عوض مگر مرتیکۀ چارشاخ حرمت سرش می‌شود؟! همین‌ها را می‌بیند که تا می‌تواند سگ می‌شود و پاچۀ چهارتا آدم بی‌کس‌وکار را می‌گیرد. (ص45)

بی‌اخلاقی دولتی  در این فصل با توصیه‌ی رئیس پاسگاه به پدر بیشتر به چشم می‌خورد:

ملتفتی حاجی؟ اختیار بچه‌هایت مال خودت اما نه روز روشن. اگر نصفه‌شبی گوششان را بگیری و طنابی ببندی به کمرشان هیچ آدم فضولی خبردار نمی‌شود که بیاید پاسگاه و ما تو معذورات قرار بگیریم. (ص46)

انتقاد به ساختار تربیتی نادرست در خانواده و زورگویی‌های والدین (دراین‌جا مشخصاً پدر) در داستان با ترس فرزندان از پدرشان به‌خوبی دیده می‌شود؛ اما در نهایت که با تغییر رفتار یونس با داوود مواجه می‌شویم و داستان که با پیروزی داوود به اتمام می‌رسد، می‌توان کمی نرمش را در رفتار هردوطرف هم فرزندان و هم پدر خانواده مشاهده کرد:

با خودم می‌گویم: ʼامشب حتماً به پدر می‌گویم!ʻ می‌دانم که به من حسودی می‌کنند. زورشان می‌آید که من تا حالا از دست پدر کتک نخورده‌ام وقتی در می‌زند مثل موش می‌روند توی سوراخ. حتی مادر هم می‌ترسد و می‌رود توی آشپزخانه،‌ولی من می‌روم و در را باز می‌کنم. وقتی با سرعت می‌آید داخل به من نگاه هم نمی‌کند ولی وقتی می‌روم سراغ گوسفندها و برای‌شان علف می‌ریزم یا به نخل توی حیاط آب می‌دهم می‌دانم که خوشحال می‌شود. (ص9)

طنزموقعیت: باید گفت تمام ماجراهای این داستان بر پایه‌ی طنز موقعیت نگاشته شده که اصلی‌ترین تکنیک به‌کار‌رفته در این کتاب است. نویسنده با خلق شرایط غیرمعمول در اساس داستان (افتادن دسته‌ای پول در چاه مستراح) بستر مناسبی را برای ایجاد دیگر موقعیت‌های طنز آمیز فراهم آورده است.

یک‌بار که والدۀ مصیب آمده بود دکان داشت برای مهراب تعریف می‌کرد که پیشترها عمه زن میرزاعلی دعا‌نویس بود. اما یک شب می‌بیند که سوسک پرسرخ شاخک‌داری روی دست‌های شوهرش راه می‌رود. میرزاعلی خواب بوده است و نفس عمه‌مهوان بند آمده بوده، اما میدید که سوسک از روی دست‌ها رد می‌شود و می‌رود روی سینۀ میرزا‌علی و بالأخره میان ریش‌هایش گم‌و‌گور می‌شود. والدۀ مصیب تعریف می‌کرد که عمه فرداصبح می‌رود دنبال کدخدا و ملافرج و آن‌قدر دادوبیداد می‌کند که همه به طلاق رضا می‌دهند. (ص24)

خدایار پیرهن نویی پوشیده که هنوز چسب و کاغذ‌هایش را بازنکرده اند اما پیراهن دیروزی‌اش را در نیاورده و یقۀ چرکش از زیر آن پیداست. عمو پشت سرش راه می‌رود و می‌گوید: ʼاگر امسال کاغذ قبولی‌ات را بگیری، گوساله‌زرده را به نام خودت می‌کنم.ʻ خدایار تیروکمانش را در‌می‌اورد و سنگی توی آن می‌گذارد. من می‌ترسم و دست می‌گیرم روی سرم، ولی عمو دست‌هایش را می‌گیرد روی دهانش: ʼچشم چشم! دیگه هیچی نمی‌گم!ʻ (ص50تا51)

بزرگ‌نمایی: کاربرد این تکنیک، بیشتر به صورت توصیفی و در خلال رویدادها و حوادث داستان است و نویسنده کمتر به صورت مستقیم از آن استفاده کرده است. می‌توان بزرگ‌نمایی را هم در پی‌رنگ و هم در پی‌رفت‌های داستان به‌خوبی دید. همین که بسته‌ای پول از پدری خسیس به چاه مستراحی عمیق می‌افتد، بزرگ‌نمایی در پی‌رنگ رخ داده است. از نمونه‌های بزرگ‌نمایی در ماجراهای فرعی، طلاق عمه مهوان به‌خاطر یک سوسک است. یا عمق‌ چاه مستراح:

زارنوشاد رو به مادرم می‌کند: ʼهنوز شما و حاجی وصلت نکرده بودی که من اینجا را کندم، چهل‌گز تمام.ʻ عمو نزدیک‌تر می‌آید و می‌گوید: ʼکاش ده بیست گز بیشتر نکنده بودی!ʻ (ص12)

یا در توصیفی از یحیی با اغراق به چاقی او اشاره شده است:

او مثل تانکر آب توی مدرسه است مه ده نفر هم نمی‌توانند بلندش کنند. (ص17)

کوچک‌کردن: باتوجه ‌به این‌که ساخت داستان بر اساس طنز موقعیت است، نویسنده کمتر با استفاده از واژگان، شخصیت یا موقعیتی را تحقیر یا کوچک کرده است. این تکنیک بیشتر با ارائه‌ی موقعیت‌ها و توصیف صورت گرفته که از تأثیرگذاری بالایی برخوردار است. شخصیتی که بیشترین توصیف‌های تحقیرآمیز را درباره‌اش می‌بینیم شخصیت «عمو» است. این توصیفات باعث شده وی فردی بی‌عرضه و حقیر و ترسو درنظر آید و همین ویژگی به ایجاد موقعیت‌های طنزآمیز فرعی، در روند داستان ‌منجر شده است. برای نمونه در اوایل داستان که همسایه‌ها با مطلع شدن از ماجرای افتادن پول در چاه مستراح، دور آن جمع شده‌اند، با تحقیر شخصیت عمو از طرف پدر داوود روبه‌رو هستیم:

رو‌به‌روی مستراح، پدر هی دستانش را تکان می دهد و برای مرد‌ها و زن‌ها صحبت می‌کند، ساره دوان‌دوان می‌آید پیشم و لباسم را بالا می‌کشد و اشاره به دیوار می‌کند. سروکلۀ علمناز و خدایار از بالای دیوار پیدا شده است. عمو سرشان داد می‌کشد و از توی حیاط دوتا سنگ گنده برمی‌دارد. مردها می‌ترسند و همگی جلویش را می‌گیرند تا سنگ به طرف بچه‌هایش پرت نکند. پدر مردها را کنار می‌زند و می‌گوید: ʼکاش ازین عرضه‌ها داشت! حالا بزن ببینم!ʻ عمو سنگ‌هایش را می‌اندازد روی زمین و می‌گوید: ʼگناه دارن بیچاره‌ها!ʻ

وقتی هم سروکلۀ خدایار و علمناز پشت دیوار گم می‌شود داد می‌زند: ʼمواظب خودتون باشید. یواش برید پایین!ʻ و می‌زند زیر گریه. (ص15تا16)

هم‌چنین زمانی که عمو قصد ابراز هم‌دردی با داوود، که قرار است در چاه مستراح برود، را دارد، داوود با رفتاری تحقیرآمیز نسبت به او واکنش نشان می‌دهد:

ناگهان صدای گریۀ عمو از میان مردها بلند می‌شود. بعد دستانش را باز می‌کند و می‌آید مرا توی بغل بگیرد. من می‌ترسم و سنگم را بالا می‌برم. عمو دستش را می‌گیرد روی سرش و فوری برمی‌گردد و جای من زارنوشاد را بغل می‌گیرد. مردم می‌خندند. (ص33)

از دیگرسو در ابتدای داستان با توصیفات و حرف‌هایی از سوی یحیی و یونس درباره‌ی داوود مواجه می‌شویم که او را به‌خاطر آرام‌بودنش و توجهی که به پدر دارد و تلاشی که برای جلب رضایت او می‌کند مسخره می‌کنند و مدام به او میگویند: «نوکر بابا! نوکر بابا!» زمانی که پول‌ها در چاه مستراح می‌افتد و پدر اصرار دارد داوود را برای درآوردن پول‌ها بفرستد این شعار، به «نوکر بابا تو مستراح!» تغییر می‌کند. اما این مسخره‌کردن‌ها و حقارت‌ها که از سوی دو برادر داوود در داستان بر آن تأکید می‌شود نه‌تنها شخصیت داوود را تحقیر نمی‌کند، بلکه احساس همدردی با او را برای مخاطب ایجاد می‌کند و در سیر داستان  به داوود جرأت مبارزه‌کردن با زور را می‌دهد و موجب ساخته‌شدن شخصیتی قوی می‌گردد.

ساختارهای زبانی

تشبیه: نویسنده در بیشتر موارد از تشبیهات مبالغه‌آمیز برای ملموس‌تر کردن شرایط موجود در ذهن خواننده استفاده کرده است. برای نمونه در توصیف چاقی یحیی در بخش‌هایی از داستان با اغراق سخن گفته است:

یحیی وسط حیاط کنار چاه و دلو‌های پر از آب ایستاده است. وقتی می‌آید طرفم گوشت‌های شکمش مثل آب‌های فاریاب موج برمی‌دارد و می‌آید جلو.(ص59)

یحیی مثل مشک شکمش را پر و خالی می‌کند و داد می‌زند: ʼبابا گفتهʻ. (ص28)

من حتی روز روشن هم ازین سنگ مستراح می‌ترسم، مثل قیف سرش گشاد است و وقتی پایین‌تر می‌رود تنگ می‌شود. (ص11).

کلون در را می‌اندازم و می‌روم توی کوچه. پاهایم به زمین چسبیده است. مثل خرگوشی شده‌ام که عقابی را دیده باشد. اگر پدر  بود می‌گفت: «مثل خری که توی گل گیر کرده!» (ص21)

   بستۀ پول مثل سوسک مرده‌ای یک‌وری افتاده. (ص72)

تکرار: با این‌که این آرایه در کل داستان چندان برجسته نیست اما دربار‌ه‌ی تیپ‌سازی شخصیت عمو، بسیار کارامد بوده است. نویسنده به‌خصوص فعل گریه‌کردن را بسیار برای او تکرار می‌کند که موجب تحقیر و کو‌چک‌نمایی و ضعف شخصیتی عمو می‌شود. به عنوان مثال زمانی که عمو از ماجرای افتادن پول‌ها در چاه مستراح باخبر می‌شود، بی‌تابی و ناراحتی خود را با گریه نشان می‌دهد:

عمو زارزار گریه می‌کند و پدر را در بغل می‌گیرد. (ص11)

وقتی در را باز می‌کنم نصف بیشتر مردم ده پشت در جمع شده‌اند و صدای گریۀ عمو از پشت سرشان می‌آید. (ص15)

وقتی هم سروکلۀ خدایار و علمناز، پشت دیوار گم می‌شود داد می‌زند: ʼمواظب خودتون باشید. یواش برید پایینʻ و می‌زند زیر گریه. (ص16)

هم‌چنین در اواخر داستان که پسرش، علمناز، در چاه مستراح گیر افتاده، باز با همین واکنش از طرف او روبه‌رو می‌شویم:

عموحیدر تکیه داده به مشدی‌نوروز و زار نگهدار صدایش دیگر بالا نمی‌آمد. یواش می‌گفت: ʼعلمناز!علمناز! مگه مستراح خودمون چش بود؟ʻ و میزد زیر گریه. (ص97)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.