طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

آموزش تکنیک های طنز - 5

4.2.5.2. مرغ سوخاری برای جنازه

خلاصه‌ی داستان

داستان این کتاب درباره‌ی یک باند تبهکار است که با دزدیدن گربه‌ها، از پوست آن‌ها کیف زنانه درست می‌کنند. گربه‌ی ناشناسی که وارد غرب وحشی شده، با فریب کلانتر سعی در دزدیدن او و اطرافیانش دارد. کلانتر، پروفسور و مادربزرگ، بدون اطلاع از اصل موضوع و پنهان از دیگران، با او همکاری می‌کنند. در این میان، فرماندار با پخش اعلامیه‌ای که عکس گربه‌ی تبهکار روی آن چاپ شده، کلانتر را از ماجرا باخبر می‌کند. اما کلانتر در یک رویارویی با گربه‌ی تبهکار مغلوب او شده و در به دام انداختن او ناموفق است.

تکنیک‌ها

کنایه: کاربرد این تکنیک، بیشتر محدود به رفتار فرماندار نسبت به کلانتر است. فرماندار با گفتار کنایه‌آمیز خود، ضمن یادآوری بی‌تدبیری و عملکرد نسنجیده‌ی کلانتر در شرایط اضطراری، در خطر بودن مقام و جایگاهش را  به او خاطر نشان می‌سازد. در بخشی از داستان که فرماندار برای باخبر کردن کلانتر از وضعیت دزدیده‌شدن گربه‌ها آمده، با گفتن جمله‌ای کنایه‌آمیز وضعیت موجود را به کلانتر گوشزد می‌کند:

    - ...  اومدم این‌جا تا بهت بگم ستاره‌ای که من روی سینه‌ت وصل کردم، بدجوری به خطر افتاده.  

-        ولی این تنها چیزیه که سوپرمارکت به عنوان گرویی ازم قبول می‌کنه... خواهش می‌کنم بفرمایید تو.

کلانتر کف دستش را روی ستاره‌ی برنجی‌اش گذاشت و با دست دیگرش فرماندار را به طرف داخل راهنمایی کرد.( ص66)

پس از این‌که کلانتر از مأموریت خود برای دستگیری گربه‌ی جنایتکار باخبر می‌شود، باز با دیالوگی کنایی بین او و فرماندار روبه‌رو می‌شویم:

    -  تمام کلانترهای شهرهای اطراف دنبال سردسته‌ی یه باند جنایتکار هستن که هیچ ردّ پایی از خودش باقی نذاشته... اون و گروهش از پوست گربه‌ها کیف زنونه درست می‌کنن... کیف‌های خیلی قشنگ که هر خانم جذابی دوست داره یه دونه از اونا داشته باشه. کافیه این افتخار رو داشته باشی که ده دقیقه با یکی از اونا حرف بزنی... ده روز بعد شکمت پر از وسایل آرایش، آدامس، پول خرد و کرم ضدّ آفتاب می‌شه و با استفاده از زیپ باز و بسته می‌شی!

-        این وحشتناکه جناب فرماندار.

-        بله... وحشتناک‌تر این‌که اونا برای درست کردن کوله‌پشتی، چهارتا گربه‌رو به هم می‌دوزن!

-        چه خدمتی از دست من ساخته‌س؟

-        تمام شهرهای اطراف پاک‌سازی شده‌ن... کاری که تو می‌کنی اینه که شبا خوب می‌خوابی و روزا دنبال سردسته‌ی این گروه می‌گردی. اطلاعات زیادی درباره‌ی این گربه وجود نداره؛ جز این‌که رنگش تیره نیست.

-        این مأموریت رو از همین لحظه شروع می‌کنم قربان... چون ستاره‌مو برای خرید لازم دارم.

خوبه... امیدوارم دفعه‌ی بعد که می‌بینمت زیپ نداشته باشی!( ص68)

 طنز موقعیت: بیشترین تکنیکی که در این داستان مورد استفاده‌ی نویسنده قرار گرفته، طنز موقعیت است. نویسنده در آفریدن یک موقعیت طنزآمیز، از بیشتر شخصیت‌های داستان استفاده کرده است.  عملکرد این شخصیت‌ها در موقعیت‌های گوناگون، باعث قوی‌تر شدن طنز اثر شده است. برای نمونه می‌توان به موقعیتی اشاره کرد که کلانتر و پروفسور پس از تحویل گرفتن تابوت جنازه از پستچی، آن را به داخل دفتر کلانتر می‌برند.در این موقعیت که همه‌ی شخصیت‌های اصلی داستان‌های این مجموعه حضور دارند، واکنش شخصیت‌های گوناگون در رویارویی با وضعیت یکسان، منجر به پدید آمدن موقعیت طنز شده است:

    بعد از رفتن دلیجان پست خصوصی، پروفسور آب دهانش را قورت داد و به جعبه‌ی مکعب مستطیلی که روی زمین بود، اشاره کرد.

-                  تبریک می‌گم کلانتر... شاهد اصلی مراسم عقد هم رسید. تا هفت هشت ماه دیگه، دفتر پر از بچه‌گربه می‌شه.

-                  باید هرچه زودتر و بدون سر و صدا ببریمش داخل دفتر... اگه مادربزرگ بیدار بشه، قبل از این‌که بتونیم براش توضیحی بدیم تابوت رو سوراخ سوراخ می‌کنه.

آن‌ها دسته‌های بالا و پایین تابوت را گرفتند و بلندش کردند.

-                  سنگینه... فکر می‌کنم شاهد دوم هم توی جعبه‌س.

-                  پروفسور، خواهش می‌کنم دقت کن... باید مواظب باشیم که سروصدا نشه... می‌دونی که قوز بزرگ، شبا هم سفارش قبول می‌کنه... تازه لاشخورا هم یه پای قضیه هستن... ما تابوت رو به دو بخش تقسیم می‌کنیم: بخش شمالی و بخش جنوبی... بخش شمالی مال منه و بخش جنوبی مال تو... من در رو باز می‌کنم و سر تابوت رو که بخش مربوط به منه می‌برم داخل. بعد تو باید در رو با یه دست نگه داری و بخش جنوبی رو بیاری تو... بعد هم باید آروم در رو ببندی، در این صورت، بخش جنوبی هم دیگه اومده توی دفتر و کار تمومه.

با توضیحات کلانتر، آن‌ها تابوت را به طرف دفتر بردند؛ اما کلانتر قبل از این‌که در را باز کند، سر تابوت را به طرف جلو هدایت کرد.

-                  گرومپ!!!

-                  کلانتر... در بسته‌س... اول باید بازش کنی.

-                  هیس... می‌دونم... تو حرف نزن و مواظب بخش مربوط به خودت باش.

اما پروفسور که متوجه شده بود توی تاریکی، با بخش جنوبی تابوت( یعنی نصف نعش) تنها مانده است، فوراً در را ول کرد و تابوت را به طرف جلو هل داد.

-                  گرومپ!!!

-                  هیس... چی‌کار می‌کنی پروفسور؟... تمام شهر رو بیدار کردی.

-                  خب بخش جنوبی هم برای خودش کمی سر و صدا داره... منطقی نیست؟

کلانتر از شدت عصبانیت دستگیره‌ی تابوت را ول کرد تا برای پروفسور هفت‌تیر بکشد.

-                  گرومپ!!!

پروفسور هم بلافاصله دسته‌ی تابوت را رها کرد تا پشت یکی از ستون‌ها سنگر بگیرد.

-                  گرومپ!!!

پیش از این‌که کلانتر بتواند حرفی بزند، در سلول مادربزرگ، غیژی صدا کرد. پیرزن از سلول بیرون آمد و در حالی که گوی فلزی هفتاد کیلویی را دنبال خودش می‌کشید، به طرف تابوت رفت.

پروفسور از پشت ستون گفت:« شب به خیر مادربزرگ... چیزی لازم دارین؟»

کلانتر گفت:« مادربزرگ، شما الان باید توی تختخوابتون باشین».

پیرزن توی تاریکی ایستاده بود و مثل مترسکی که باد تکانش بدهد، به چپ و راست حرکت می‌کرد.

-                  یه نقشه‌ی درست و حسابی برای خالی کردن گاوصندوق بانک دارم... امشب بعد از خوابیدن کلانتر بیا لب پنجره‌ی سلول... خودت باید گاوصندوق رو منفجر کنی... نه... خودت باید این کارو بکنی... من هروقت به دینامیت دست می‌زنم، تمام بدنم خارش می‌گیره.

پروفسور از پشت سلول بیرون آمد و گفت:« داره خوابای شیرین می‌بینه».

-                  آره... تو، در سلول رو باز نگه دار... خودش برمی‌گرده تو.

اما مادربزرگ بعد از کمی این پا و آن پا، به طرف تابوت رفت و دمر روی آن افتاد.

-                  تق تق تق...

یک بار دیگر، کسی داشت در می‌زد.

-                  فکر می‌کنی کی باشه کلانتر؟

-                  حتماً قوز بزرگه... از لای در بهش بگو کلانتر خوابه... من می‌رم توی آشپزخونه.

پروفسور کلاه خوابش را مرتب کرد و به طرف در رفت.

-                  سلام جناب قوز بزرگ... مشکلی پیش اومده؟

-                  شما سر و صدا رو شنیدین؟... صدایی بود مثل صدای اولین شب کاری یه نعش‌کش ناشی.

-                  نه... ما خواب بودیم.

قوز بزرگ از لای در سرک کشید و توی تاریکی دفتر، چشم گرداند.

-                  چرا مادربزرگ این‌جا خوابیده؟... شما باید از این پیرزن بهتر مراقبت کنین.

-                  نمی‌دونم... فکر می‌کنم توی سلولش کک پیدا شده... امشب تختش رو آوردیم بیرون.

-                  ولی تخت‌های سلول که جابه‌جا نمی‌شن!

-                  آره... یادم رفت بگم که کلانتر اجازه داد امشب مادربزرگ روی جعبه‌ی تلسکوپ بخوابه.

قوز بزرگ کمی به جعبه و به مادربزرگ نگاه کرد. همه چیز عادی به نظر می‌رسید.

-                  ولی چه‌قدر شبیه تابوته!... می‌شه یه معاینه‌ای بکنم؟

-                  جناب قوز بزرگ، شما که می‌دونین اگه مادربزرگ بدخواب بشه، چه اتفاقی می‌افته... امیدوارم بقیه‌ی شبو خوب بخوابین.

توی راه، قوز بزرگ دوباره ایستاد و مشغول خاراندن دماغش شد.( ص52-56)

-         

بزرگ‌نمایی: این تکنیک در بیشتر موارد از سوی نویسنده و در توصیف شخصیت‌ها به کار رفته است. به عنوان مثال، در توصیف قوز گربه‌ای به نام قوز بزرگ با اغراق فراوان و همراه با نوعی تمسخر سخن گفته است:

    قوز بزرگ دستش را بالا برد و بلندترین قسمت قوزش را، که یک متر از سطح دریا ارتفاع داشت، خاراند.( ص33)

گاهی  خود شخصیت‌ها با اغراق در توصیف عیوب دیگران، به کوچک‌کردن و تحقیر آن‌ها  می‌پردازند. به عنوان مثال شخصیت« پتوی بچه» که در طول داستان در تابوتی در دفتر کلانتر بوده، با اغراق درباره‌ی خر و پف‌های پروفسور به کلانتر می‌گوید:

-            ... اگه می‌شد قطارها رو به جای زغال‌سنگ با خرّوپف راه انداخت، پروفسور می‌تونست یه نفری راه‌آهن کشور رو اداره کنه... گاهی احساس می‌کردم تابوت داره به حرکت درمی‌آد.( ص95)

کوچک‌کردن: به نظر می‌رسد ترجیح نویسنده در استفاده از این تکنیک بیشتر همراه با کنایه یا روش‌هایی مانند تشبیه بوده است. با توجه به بسامد کم استفاده از آن در طول داستان، می‌توان گفت این تکنیک تنوع چندانی ندارد. برای نمونه می‌توان به بخشی از داستان اشاره کرد که معاون کلانتر شهر هم‌جوار برای دیدن کلانتر غرب وحشی آمده و نویسنده، این‌گونه او را توصیف می‌کند:

    معاون جوان، از آن گربه‌هایی بود که معمولاً تصویر آن‌ها به خاطر نازک‌بودن رقت‌انگیز گردنشان، روی کاغذ کادو چاپ می‌شود.( ص81)

هم‌چنین زمانی که برادران قوز برای دیدن تابوت وارد دفتر کلانتر می‌شوند او با تهدید آن‌ها به نوعی به کوچک‌کردن آن‌ها  می‌پردازد:

    آقایون... به نام قانون دستاتون رو بذارید روی سرتون... شایدم روی قوزتون... من به شما اعلام می‌کنم که حق ندارید به جنازه دست بزنید.( ص89)

ساختارهای زبانی

تشبیه: نویسنده از این تکنیک  در جهت قوی‌تر شدن طنز اثر استفاده کرده است. در واقع باید گفت او جمله‌ها و فضاهای ساده و خالی از وجه طنزآمیز بودن را با استفاده از تکنیک‌های ساده‌ای مانند تشبیه، به یک فضای طنزآمیز تبدیل کرده است:

    قوز بزرگ که با لباس سفید و قوز بلندش شبیه کلّه قند شده بود، تولّد کلانتر را تبریک گفت و دفتر را از دست پستچی گرفت.( ص48)

اسناد ناروا: در بخشی از داستان که کلانتر و پروفسور تابوت سفارشی پتوی بچه را از پستچی تحویل می‌گیرند، قوز بزرگ که در صدد پی بردن به اصل ماجرا است، به هر ترتیب وارد دفتر کلانتر می‌شود. پروفسور در پاسخ قوز بزرگ درباره‌ی ماهیت تابوت، آن را یک جعبه‌ی تلسکوپ که هدیه‌ی تولد کلانتر است، معرفی می‌کند.

قوز بزرگ کمی به جعبه و مادربزرگ نگاه کرد. همه چیز عادی به نظر می‌رسید.

   -  پس بالاخره تلسکوپ رسید... پروفسور، فکر می‌کنی منم بتونم ازش یه استفاده‌ای بکنم؟... دو سال پیش یه سکه از جیبم افتاد توی چاه مستراح... باید بتونیم با این پیداش کنیم، نه؟

-        وقتی بشه یه ستاره‌ی کوچیکو توی کهکشان پیدا کرد، حتماً می‌شه اون سکه رو هم پیدا کرد.( ص56)

بازی‌های زبانی: هرچند نویسنده از این روش بیان طنز استفاده‌ی چندانی نکرده، اما در همان موارد معدود  با موفقیت عمل کرده است. به عنوان نمونه می‌توان به بخشی اشاره کرد که پروفسور در حالی که در ننوی زمان بچگی‌اش به خواب رفته، با کلانتر صحبت می‌کند:

    پروفسور آن شب دوباره توی ننوی توری‌اش خوابیده بود. ننویی کهنه و قدیمی، که خانه‌های مربع شکلی داشت و پروفسور حتی به شخص کلانتر هم اجازه نمی‌داد توی آن بخوابد... اما اشکال کار این‌جا بود که پروفسور بعضی شب‌ها، توی خواب حرف می‌زد.

-        کلانتر... خواهش می‌کنم یه دقیقه اون روزنامه‌ رو بذار کنار... زود باش بیا کمر منو بخارون... فکر کنم شماره‌ی چهار افقی جدول رو اشتباه حل کردی... لطفاً بلند شو و پنج عمودی ننو رو بخارون... آره... همین که هفت تا حرف داره... تمام خونه‌هاش می‌خاره... کلانتر... مگه نشنیدی چه خواهشی ازت کردم؟(ص 71)

5.2.5.2. گربه در جوراب زنانه

خلاصه‌ی داستان

گربه‌ای به نام کاپیتان به انگیزه‌ی ازدواج با دختر فرماندار و برای ثابت کردن توانایی خود به فرماندار، با یکی از همدستانش دست به دزدی مسلحانه از بانک می‌زند. کاپیتان، همه‌ی گربه‎‌هایی را که در بانک هستند به گروگان می‌گیرد و آزادی آن‌ها را در گرو رضایت فرماندار برای ازدواج او با دخترش قرار می‌دهد. اما در پایان داستان و با روشن شدن واقعیت، کاپیتان متوجه تصور اشتباهی که از عشق دختر فرماندار نسبت به خودش داشته، می‌شود. در نهایت، کاپیتان با رها کردن گروگان‌ها و برگرداندن پول‌های دزدیده شده، آن شهر را ترک می‌کند.

تکنیک‌ها

کنایه: محوریت موضوعی این داستان، در کل بر کنایه استوار است. نویسنده در جای‌جای داستان از این تکنیک برای نشان دادن ناهنجاری‌های سیاسی در جامعه بهره گرفته است. بیان مسائلی چون دزدی از بانک و همکاری رئیس بانک، کلانتر و فرماندار شهر با دزدها و کمک به آن‌ها، عادی شدن دزدی مسلحانه از بانک و گروگان‌گیری شهروندان، ایجاد امنیت شغلی برای دزدها از طرف مردم و مقامات شهر، به خوبی نشان‌گر به سخره‌گرفتن آگاهانه‌ی آن‌ها از طرف نویسنده است. این امر از همان آغاز داستان و در دیالوگ بین پروفسور و گربه‌ی دربان بانک به چشم می‌خورد:

    پروفسور گفت:« بازم سرقت مسلحانه؟»

گربه‌ی دربان گفت:« آره... ولی نمی‌دونم چرا این‌قدر طولش دادن... انگار یه خرده تو کارشون وسواس دارن».

-        شاید می‌خوان منتظر بمونن تا اسکناس نو برسه.

-        قبلاً رسیده... همه‌ش رو با صدای بلند شمرده‌ن... چهارصد هزار تا... آخه شنیدم که رئیس بانک داشت بهشون می‌گفت: وجه دریافتی رو جلوی باجه شمارش کنید؛ وگرنه ما هیچ مسؤلیتی رو قبول نمی‌کنیم.

-        تو اقدامی نکردی؟

-        البته که کردم... در بانک رو براشون نگه داشتم. آخه دستاشون پر از دینامیت و یه مقدار خوراکی بود... کار من اینه که نذارم کسی در رو با شونه‌هاش باز کنه. این‌جا یه مکان آبرمنده.( ص8-9)

همان‌طور که مشاهده شد، گفتگوی این دو شخصیت درباره‌ی دزدی از بانک، به اندازه‌ای عادی است که به نظر می‌رسد درباره‌ی یکی از ساده‌ترین مسائل روزمره

هم‌‎چنین شخصیت‌ها  در کل داستان از کنایه در گفتار خود استفاده می‌کنند: گربه‌ی کاپیتان که به همراه همکارش، پیژامه، کارکنان و مشتری‌های بانک را در آبدارخانه حبس کرده، در پاسخ به پروفسور با کنایه سخن می‌گوید:

    پروفسور گفت:« تمام اینا الان توی آبدارخونه هستن؟!»

کاپیتان جواب داد:« آره... اگه بخوان بیان بیرون، پیژامه مغزشون رو پریشون می‌کنه. آخه یه زمانی آرزو داشت در رشته‌ی مغز و اعصاب درس بخونه!»( ص22)

طنز موقعیت: با توجه به این‌که نویسنده در پی به سخره گرفتن بازخورد دزدی‌های مربوط به بانک از سوی دولتمردان است، شاهد موقعیت‌های طنز گوناگون از سوی شخصیت‌های مختلف داستان هستیم. پیرزن فال‌گیری که وارد بانک شده و مشغول کف‌بینی و پیش‌گویی برای گربه‌ها است باعث ایجاد موقعیتی طنزآمیز شده است. او با استفاده از اطلاعاتی که در بانک به دست آورده و دیگران  از آن‌ها باخبر هستند، آینده را برای گربه‌ها پیش‌بینی می‌کند؛ در حالی که واقعاً از همه‌چیز بی‌خبر است:

    پیرزن سکه‌هایش را برداشت و توی جیب شلوار مردانه‌اش گذاشت.

-        پنجه‌هاتون رو بیارین جلو... تو که اسمت کاپیتانه، موهای کف دستت نشون می‌ده که وقت زیادی رو توی بانک می‌گذرونی. تا اون‌جایی که بتونی از پرداخت مالیات فرار می‌کنی؛ اما عوضش فکر می‌کنی کار زشتیه که یه گربه ظرف سس گوجه رو از روی میز کافه کش بره...

-        این حرفا رو ول کن... دختری که دوستش دارم الان کجاس؟

-        خب دقیقاً که نمی‌شه گفت... بذار ببینم... می‌تونم با اطمینان بگم که توی همین شهره.

-        پدرش کجاست؟

-        قطعاً توی بانک نیست.

-        ادامه بده. ادامه بده!

-        جای نگرانی نیست. دختره تو رو دوست داره. وقتی تو رو نگاه می‌کنه، چشم‌ها و دماغش برق می‌زنه. تو با اون ازدواج می‌کنی و هر روز بعد از ظهر براش آدامس می‌خری.

-        به هیچ وجه... این‌جا رو اشتباه کردی. من از آدامس متنفرم.

-        حرفم رو قطع نکن. در مورد آدامس تو و دختره به توافق می‌رسین. ضمناً به توافق می‌رسین که پسرا رو تو لیس بزنی و دخترا رو هم مامانشون ببره حموم؛ چون که این‎‌جوری خیلی بهتره.

-        اوه، فکر نمی‌کنم به این کارا برسم. کار بانکی دیگه برام رمقی باقی نمی‌ذاره، اون باید بفهمه که من بیرون از خونه به اندازه‌ی کافی خسته می‌شم. ظاهراً ساده به نظر می‌رسه؛ اما همین که یه گربه این هفت‌تیر سنگین رو صبح تا شب به طرف کاکنان بانک نگه داره، واقعاً اون رو از کت و کول می‌ندازه.

-        اگه یه سکه‌ی دیگه بهم بدی، کارای خونه رو به شکل عادلانه بین شما تقسیم می‌کنم. ولی مواظب باش که توقع زیادی نداشته باشی. هر چی باشه منم زنم.

-        این آخری زیاد واضح نیست... به هر حال تو می‌تونی بری و ده سکه از رفیقم بگیری، برای من دیگه کافیه.

-        بیا دختر... حالا دستت رو بیار بالا تا صدای آینده رو بشنوی... آقایون و خانوما، شما هم اصلاً ناراحت نباشین. خودم فال همه رو می‌گیرم...

ناگهان صدای شدید سیفون توالت که یک بار دیگر توسط رئیس بانک کشیده شده بود، به گوش رسید. کاملیا کرکر خندید و گفت:« این بود صدای آینده‌ی من؟!»

-        دخترم، تو با یه جور ناامیدی دست و پنجه نرم می‌کنی. به خاطر همین با همه چی لج کردی و آدامس توی دهنت رو روز به روز بزرگ‌تر می‌کنی... یه روز به خاطر شوهرت این متکای چسبناک رو از دهنت می‌ندازی بیرون و به جای این حرکات چندش‌آور، یه لبخند آرامش‌بخش روی صورتت می‌شینه.

-        زیاد برام مهم نیست؛ ولی دوست دارم بدونم اون گربه‌ی احمقی که از من خوشش می‌یاد ممکنه چه رنگی باشه.

-        کف دستت بهم می‌گه که همسر آینده‌ت خاکستریه. اگه یه سکه‌ی دیگه بهم بدی، می‌تونم برات بگم که چه مدل کلاهی رو دوست داره و هات‌داگش رو برشته می‌خوره یا آب‌دار.

با شنیدن این حرف‌ها، کاملیا و کاپیتان ناخواسته به همدیگر خیره شدند. کاملیا فوراً توده‌ی بزرگ آدامس را از دهانش درآورد و توی سطل آشغال انداخت. ناگهان تمام حضار هم‌زمان با هم گفتند:« اوه!!!»( ص61-63)

در اواخر داستان  رفتار کلانتر که بدون توجه به موقعیت حساس پیش‌آمده به یاد خاطرات گذشته افتاده، موقعیت طنزی را ایجاد کرده است:

   جناب فرماندار که با خشم فراوان مشغول پک زدن به پیپش بود، از جایی که نشسته بود، کلانتر را در حال خارج شدن از بانک دید. کلانتر با سبیل‌ها و دم آویزان تا وسط خیابان خاکی آمد، نگاهی مات و سرسری به اطراف انداخت و با قدم‌هایی سست به طرف کافه‌ی شهر حرکت کرد. انگار اصلاً متوجه نبود چه کار می‌کند و به کدام سمت می‌رود. جناب فرماندار از مادربزرگ خواست که با شلیک یک گلوله، مسیر کلانتر را به طرف ظرف آب‌خوری تغییر دهد.

-        بنگ!!!

با این شلیک، کلانتر فوراً به طرف ظرف آب‌خوری شیرجه زد؛ اما دیگر تیراندازی شروع شده بود. گربه‌های هفت‌تیر کش جناب فرماندار، شلیک مادربزرگ را به علامت شروع حمله گرفته بودند.

-        بنگ، بنگ، بنگ، ترق، توروق!!!

در طرف مقابل، کاپیتان و پیژامه هم بیکار نمانده بودند و به نوبت از چپ و راست پنجره به طرف بیرون شلیک می‌کردند.

وقتی گربه‌ها یک لحظه برای نفس تازه کردن، دست از تیراندازی برداشتند، جناب فرماندار فریادزد:« بر اساس چه مجوزی تیراندازی رو شروع کردین؟... مگه یادتون رفته از چه کسی حقوق می‌گیرین؟»

در همین گیرودار، کلانتر که با صورت روی زمین افتاده بود، بقیه راه را به صورت سینه‌خیز طی کرد تا به آب‌خوری رسید.

-        کلانتر، می‌شه بگی داشتی کجا می‌رفتی؟... سریع و بدون حاشیه بگو، چون برای تشریفات فرصت نداریم.

-        شما هیچ‌وقت عاشق بودین جناب فرماندار؟

-        آره... یه بار حدود سه ساعت و بیست دقیقه عاشق بودم... ولی خودت که می‌دونی مسئولیت اداری و مشغله‌ی زیاد اجازه نمی‌ده.

-        نامه‌های عاشقانه‌ی دختر شما من رو به یاد یه ماجرای قدیمی انداخت. پاک گیج شده بودم و داشتم می‌رفتم جایی که برای آخرین بار همدیگه‌رو دیده بودیم. من و گربه‌ی ماده‌ای که دوستش داشتم از فاصله‌ی نیم‌متری با هم حرف زدیم. دیگه هیچ‌وقت برام پیش نیومد.( ص72-73)

بزرگ‌نمایی: با توجه به محتوای داستان موارد استفاده از این تکنیک بیشتر به صورت کلی بوده است. به این معنی که نمی‌توان در بخش مشخصی این تکنیک را جستجو کرد؛ بلکه در کل داستان و در موارد متعدد به بزرگ‌نمایی و اغراق پرداخته شده است. برای نمونه می‌توان به بزرگ‌نمایی در مورد رفتار رئیس بانک هنگام دزدی سارقان از بانک اشاره کرد. ترس رئیس بانک از گروگان‌گیری دزدها باعث استفاده‌ی زیاد او از دستشویی بانک می‌شود که نویسنده با یادآوری این نکته در جای‌جای داستان به بزرگ‌نمایی در مورد این رفتار پرداخته است:

    گربه‌ی خاکستری... به همکار راه‌راهش گفت:« حال مهمونامون چطوره؟»

گربه‌ی راه‌راه که دستمال کثیفی دور گردنش بسته بود و خرت‌خرت چیپس می‌خورد، از روی میز رئیس پرید پایین و گفت:« همه‌چی میزونه... ولی این یارو رئیسه رو تا الان بیشتر از پنجاه دفعه بردم دستشویی... بیشتر از تمام دستشویی‌هایی که با مادرش رفته!»( ص13)

    ... کاپیتان فوراً پنجره را بست و پرده‌اش را صاف و صوف کرد.

-        حالا همه‌ی مشتری‌ها برن توی آبدارخونه... فوراً.

بعد از صدور این دستور، کاپیتان نزدیک میز رئیس رفت، تعظیم کوتاهی کرد و گفت:« جناب رئیس، می‌دونم دارین به حساب کتاباتون می‌رسین... با این حال می‌شه خواهش کنم چند لحظه از روی صندلی‌تون بلند شین؟!»

رئیس گفت:« چرا من؟... من که بیشتر این مدت، توی دستشویی بودم!»( ص15-16)

 رئیس بانک با ناتوانی فراوان از جا بلند شد وگفت:« می‌تونم برم دستشویی؟»

-        آره... این‌جا بانک خودته و هر چقدر بخوای می‌تونی بری دستشویی... به شرطی که خیال فرار به سرت نزنه.( ص16)

 خانم دامن سفید جلوی میز رئیس رفت و کاپیتان فوراً پاهایش را برداشت.

-        چیه خانوم؟ اگه با رئیس کار دارین، رفته دستشویی.( ص67)

کوچک‌کردن: این تکنیک به طور کلی یا از طرف نویسنده و در توصیف برخی شخصیت‌ها به کار رفته است؛ مانند توصیف او در مورد پیرزن فالگیر:

    پیرزن فالگیر، گربه‌ای چاق، خاک‌آلود و بسیار کثیف بود. درست شبیه یک کپّه کرک وپشم درآمده از توی پاکت جاروبرقی!( ص55)

یا از طرف شخصیت‌های داستان و درباره‌ی یکدیگر؛ مانند کوچک‌کردن پیرزن فالگیر از طرف دیگران در بانک:

    وقتی پیرزن کف‌بین قدم به داخل بانک گذاشت، کاپیتان و پیژامه از جا پریدند و فوراً لوله‌ی هفت‌تیرهایشان را به طرف او گرفتند.

-        بانک تعطیله ننه‌جون... بفرمایید بیرون.

-        بزن به چاک.

-        من جای مادربزرگتم پسر جون. پس مواظب حرف زدنت باش.

-        من حتی مادرم نداشتم. چه برسه به مادربزرگ... ببینم، مادربزرگا همیشه این‌قدر بو می‌دن؟!

با شنیدن این جمله، رئیس بانک هم پیف‌پیفی کرد و گفت:« خواهش میکنم این پیرزن بدبو رو از بانک بیرون کنید. این‌جا یه محل آبرومنده. اگه مشتری‌های من این رو این‌جا ببینن، دیگه رغبت نمی‌کنن اسکناس‌های من رو با زبون بشمرن».( ص57)

اطناب: نویسنده با استفاده از این روش، به خوبی اهمال کلانتر و فرماندار شهر را در برخورد با سارقان بانک نشان داده است.  تعلل کلانتر و فرماندار در مورد رسیدگی به دزدی بانک و توجه آن‌ها به مسائل جزیی و بی‌اهمیت، باعث ایجاد اطناب و به درازا کشیده شدن داستان شده است. در نهایت  با پررنگ شدن درخواست ازدواج گربه‌ی سارق با دختر فرماندار، موضوع اصلی به کلی فراموش شده و بدون ‌نتیجه باقی می‌ماند. بنابراین نویسنده با استفاده از این شیوه انتقاد خود را از مسائل این‌چنینی در جامعه نشان داده است.

ساختارهای زبانی:

تشبیه: هنگامی که کاملیا نزدیک گوش گربه‌ی کاپیتان شروع به جویدن آدامس می‌کند، نویسنده با استفاده از تشبیه، خشم و عصبانیت کاپیتان را توصیف می‌کند:

    بعد از این درخواست، کاملیا دهانش را بیخ گوش کاپیتان آورد و برای آزار دادن او با سر و صدای زیاد آدامس جوید.

کاپیتان مثل گربه‌ای که دمش زیر پایه‌ی صندلی مانده باشد، صدایی مثل چرخ خیاطی از خودش درآورد. بعد، سرش را بیخ گوش کاملیا گرفت و گفت:« اگه یه بار دیگه این کارو تکرار کنی، جوری می‌کشمت که از این به بعد جویدن آدامس بی‌احتیاطی به حساب بیاد».( ص 60)

تجاهل‌العارف: در بخشی از داستان که پیژامه- دستیار کاپیتان- معاون بانک را تهدید می‌کند، با این تکنیک روبه‌رو هستیم:

   پیژامه روی یک صندلی گردان نشسته بود و گاه و بی‌گاه پیشانی یکی از کارکنان بانک را نشانه می‌گرفت. بالاخره معاون بانک که دست‌هایش به دسته‌های صندلی بسته شده بود با عصبانیت به او گفت:« چیه؟! مثل این‌که وقتی بچه گربه بودی به اندازه‌ی کافی هفت‌تیر بازی نکردی!»

 پیژامه فوراً برای معاون فین‌فین کرد و موهای بدنش را به طرف او سیخ نگه داشت.

-        معاون! اگه یه کلمه‌ی دیگه چرت و پرت بگی، جوری می‌کشمت که مجبور بشن با همون صندلی دفنت کنن!

-        این آرزو رو به گور می‌بری گربه‌ی راه‌راه... چون که این صندلی جزء اموال بانکه و برچسب مخصوصم داره...(ص 29)

 متن کامل پایان نامه در 40y.ir

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.