2.2.1.2. سهسوت جادویی
خلاصهی داستان
داستان، ماجرای دختری نوجوان به نام مینا است که پدر و مادرش از همدیگر جدا شدهاند و هرکدام تصمیم دارند دوباره ازدواج کنند. مینا که بهعلت جدایی پدر و مادر بسیار آسیبپذیر و افسرده شده، با جنی به نام تاتا ارتباطی جادویی برقرار میکند. تاتا به او یاد میدهد که چگونه دربرابر سختیها مقاوم شود و هرگاه دچار مشکلی شد او را با سهسوت جادویی صدا کند. از همینجاست که روحیهی مینا عوض میشود و از غم و افسردگی حاصل از طلاق والدین رهایی مییابد و با ازدواج هردوشان کنار میآید. در نهایت همهی اطرافیان مینا حتی تاتا ازدواج میکنند و مینا میآموزد که زندگی سرشار از سوءتفاهمهایی است که رفع آنها زندگی را شیرین میکند.
تکنیکها
کنایه: از آنجاکه مینا بهعنوان قهرمان داستان و نوجوانی که بسیاری پرسشها در ذهن او شکل میگیرد روایتگری داستان را بهعهده دارد، بیشتر کنایههای تاحدودی منطقی از زبان او بیان میشود، برای نمونه آنجاکه تاتا به مینا میگوید برای سفر به خارج میرود و مینا با خودش حرف میزند، در انتقاد به کسانیکه با سفری خارجی اصالتشان را از دست میدهند میگوید:
جایت حسابی خالی است، هرچند که وقتی از خارج برمیگردی معلوم نیست همان جلبکی اصیل باقی مانده باشی و لهجهات عوض نشده باشد و از خاک و خل انباری پیفپیف نکنی... (ص90)
در جای دیگری ، در کنایهای به برخی رسم و رسومات عروسی در مقالهی پدر مینا در روزنامه چنین آمده است:
... شنیدن حرفهای صد من یه غاز این جور مجالس چه میشود؟ چقدر میتوان زیر نگاههای خانوادۀ عروس مقاومت کرد که شما را بهگونهای نگاه میکنند که قدیمیها میگفتند: نگاه عاقل اندر سفیه! تازه نگاهتان به نگاهشان که گره میخورد بخلاف چیزهایی که توی ذهنشان است، میگویند امسال هم از باران و برف خبری نیست.
میخواهی بگویی ولی هوا دارد سرد میشود و احتمال این چیزها هست که ناگهان میپرسند درآمدتان چقدر است؟ با چه کسانی رفتوآمد میکنید؟ و خجالتآور اینکه میگویند اگر معتاد هستید خودتان برایمان بگویید تا ما توی در و محل برای تحقیق نیاییم... (ص66)
طنز موقعیت: داستان سرشار از موقعیتهایی جذاب است که تصور آنها باعث شگفتی مخاطب و خندهی او میشود. ایجاد فضاهای بههمپیوسته با استفاده از طنز موقعیت به گیرایی داستان میافزاید. میتوان گفت داستان بهوسیلهی شبکهای از موقعیتهای طنز به هم پیوند خورده است و ظرفیت ماجرا را برای افزودن دیگر تکنیکهای طنز افزایش میدهد. علاوهبراین خیالپردازی شخصیت اصلی ماجرا یعنی مینا، به ایجاد اینگونه فضاهای خیالی کمک میکند. این نحوهی توصیف، حتی در خوابهای مینا بهچشم میخورد:
قصری بود که ابرها مثل پشمک به ایوانهای بلندش چشبیده بودند. سور و سات و بشکنبشکنی بود، محشر خر. عروس خانم دستهگلی اندازهی گلهای چهارپنج باغچه توی دستش بود. هرچه به بالا نگاه میکردم صورتش را نمی دیدم. سرش زیر ایوان و توی ابرها گم شده بود... دست یکی را هم محکم گرفته بود تا در نرود. یک داماد نامرئی. داشتم با خودم میگفتم: چه عروس در پیتی! کو فامیل داماد؟ کو فامیل عرو... که یکدفعه با لگد عروس خانم رفتم تو هوا. جای شما خالی. خانهها اندازۀ پوست گردو. بلانسبت شما مردم قد نخود. داشتم کیف میکردم که مثل تام و جری رفتم توی هوا تمام شد و بوووووم. کاش تو دریا افتاده بودم یا لااقل خوراک کوسهها و ماهیهای گرسنه میشدم. بووووم افتادم تو صحرایی از عروس بهاضافۀ دامادهای نامرئی. مرا شوت میکردند و به همدیگر پاس میدادند. روپایی، برگردان و شوت از راه دور. وقتی حسابی گرد و قلمبه شدم با این آخری رفتم توی هوا و بووم افتادم توی حیاط خانۀ خودمان. داشتم قل آخری را میخوردم که او را دیدم. از توی سوراخ انباری خندهریسه رفته بود. داد زدم: لعنت به تو تاتا، لعنت! گفت: سوت بزن و انگشتهای کوچولو و بامزهاش را نشانم داد؛ سه تا. (ص17تا18)
در جای دیگری از داستان، مینا در واکنش به یکی از نامههایی که از طرف زنان آمادهی ازدواج برای پدرش فرستاده شده، اینچنین خیال میکند:
دمپایی پارهای پوشیدهام که هرچه یواش راه میروم باز هم لخلخ میکند. زنبابا گفته است دمپایی سیندرلاست. برو پیش آقا دیوه شاید بتوانی طلاملایی چیزی کش بروی؛ خلاصه همین یادم مانده که نباید دستخالی برگردم. دیوه خیلی لاغر و مردنی است میگویم آمدهام شپشهایت را بکشم، لباسهایت را تمیز کنم و از این چرت و پرتها. میگوید اگر آمدهای ماه پیشانی بشوی کور خواندهای. تاتا جلبکی میگوید: دمپایی سیندرلا را از کجا کش رفتهای؟ میگویم: بیخیال تا از گشنگی نمردهایم برویم توی عروسی پسر پادشاه پلو سیری بخوریم. بابا کنار عروس نشسته است و مادربزرگ و خالهنگین این طرف و آنطرف آنها. تا عروس مرا میبیند، مثل شاهین پرواز میکند و مرا توی چنگش میگیرد. میگوید: ای مادرشوهر و داماد و ای خالهنگین چندبار به شما گفتم که این دختر بیخود و بیجهت میکند خیال؟ آنهم نمونۀ سنگین درمورد مادرشوهر و من و داماد و این خالهنگین. (ص104تا105)
در جشن عروسی تاتا رفتار مینا باعث بهوجود آمدن موقعیتی طنزآمیز در داستان شده است:
دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم. تا دست لاغرمردنیاش را گرفتم، معطلش نکردم و بلندش کردم توی هوا. با یک دستم پادشاه جلبکیها را توی هوا چرخ میدادم و با دست دیگرم یراق و پولکهای دمش را میکندم. جلبکیهای بیعرضه دورمان جمع شده بودند و هی سوت میزدند و بالا و پایین میپریدند و دوتا دوتا و سهتا سهتا میرقصیدند و عین خیالشان نبود که پادشاهشان دارد عین سگ کتک میخورد. حسابی خسته شدهبودم که او را پرت کردم. قل خورد تا در دستشویی. باورم نمیشد مثل گربه از سر جایش بلند شد و آغوشش را مثل آدمیزاد باز کرد و گفت: پپپسرم چه عرعرعروس خوبی برایت پیدا کردم و یکی از آن جلبکیهای لاغر زردنبو خودش را انداخت توی بغلش و همگی پریدند به سر وکول همدیگر و بزنوبکوب دوباره شروع شد. (ص143تا144)
بزرگنمایی: از این تکنیک تنها در چند مورد معدود استفاده شده که از اغراق چندانی هم برخوردار نیست. برای نمونه در نامهای که زن مردهشوی به پدر مینا نوشته تا اندازهای از بزرگنمایی استفاده شده است:
مردهها به هیچکس کاری ندارند و گیر حمام و بوی خوش به کسی نمیدهند اما این زندهها هستند که آسایش را از بقیه سلب میکنند. من از بچگی از حمام متنفر بودهام. دلم میخواهد بدنم را چنان بخارانم که آرام آرام خون کمرنگی از توی آن بیرون بیاید. درصورتیکه اگر مرتب به حمام بروم، دیگر درستوحسابی نمیتوانم خودم را بخارانم. (ص77)
کوچککردن: نویسنده با استفاده از تشبیهات تحقیرآمیزی که در ذهن مینا شکل میدهد، شخصیتهایی خندهدار ساخته است که با توصیفات شوخطبعانهی مینا، جلوهی طنزآمیزی مییابند؛ برای نمونه در وصف شوهرِ مادرش چنین میگوید:
از خنده، کراوات، روی شکم گندهاش بالاوپایین میشد و دماغ تپلش را مثل دماغ اسب باز و بسته میکرد. یک دستهگل و جعبهای شیرینی هم توی دستش بود. فکر میکردم خیلی از او بدم بیاید ولی یکجورهایی بامزه بود. سبیلش مثل فرمان دوچرخه، از دو طرف دهانش آویزان بود و موهایش را صاف تا روی پیشانیاش خوابانده بود. (ص33تا34)
نویسنده در موقعیتهای دیگری به کوچککردن میپردازد اما این کوچککردن ها بخصوص اگر دربارهی تاتا باشد، تحقیرآمیز نیست و به جنبههای جادویی و خیالیبودن آن مربوط میشود:
زیبا خانم گفت: مگر میخواهی هلیکوپتر هوا کنی؟
تاتای عزیز منظورش همان حیوان نجیب است که نارگیل از بالای درخت پرت میکند. البته جرئت نمیکنم توهینی به میمون کنم، میترسم از فکوفامیلهای نزدیکتان باشد و تا حالا رو نکرده باشی. (ص93)
همچنین مینا بهدلیل ضربهای که از جدایی پدر و مادر خورده است مسئلهی عشق و ازدواج را تحقیر میکند. برای نمونه توصیف مینا از شوهر دامپزشک معلمشان، اینگونه است:
- آقای دکتر حیوانها هم باهم ازواج میکنند؟
معلوم است که این سؤال آخری مال من است ولی طبق معمول هی فکر کردم که شاید به دامپزشک محترم بر بخورد یا عروسخانم از کوره دربرود یا... بالأخره تاتاجان چیزی نپرسیدم، ولی کاش پرسیده بودم چون آقای دکتر چنان با آبوتاب از رابطۀ عاشقانۀ بعضی حیوانات گفت که آدم خیال میکرد تمام زوزهها و بعبعها و ماعماعها شاید شعر و ترانههای عاشقانهای هستند که ما معنیشان را نمیفهمیم یا به قول آقای فروردین هنوز به آن سطح و کمالات نرسیدهایم. (ص133)
تقلید مضحک یا پارودی: در این تکنیک نویسنده با تقلید مضحک از آثار بزرگان ادبیات و هنر، تشابهی طنزآمیز ایجاد میکند که باعث ایجاد شوخطبعی میگردد. آقای فروردین شوهر مادر مینا، داعیهی شاعری دارد و سرودههایی را به مناسبتهای گوناگون مینویسد که همگی نمونههای خوبی از پارودی هستند. این اشعار، تقلیدگونهای از اشعار سهراب سپهری و فروغ فرخزاد است:
بیا بیا به پیش ما/ بیا بیا به باغ ما/ بیا بیا به جشن ما/ مینا مینا/ میوه بخور تا آمدی/ مینا خانم/ چه روی میز/ چه از درخت توی باغ.
...
و در این نزدیکی/ باغ ما هست بیا/ باغ خوبی که از/ خواب و خیال/ سبزتر است/ و در آن عشق/ حتی از پرهای ما دو تا گنجشک هم/ باحالتر است.
(ص79تا80)
ای فرشتهای که خیاطی میکنی/ تندتند/ و لباس عروس میدوزی/ تندتند/ و همهاش را میفروشی/ تندتند/ سلام،
حال شما؟/ خوبی؟ سلامتی؟/ خدا را شکر/ ای فرشتهای که خیاطی میکنی/ تندتند/ یک لباس عروس هم/ برای خودت بدوز/ زودزود/ زیرا که من با تو ازدواج میکنم/ زودزود
(ص37تا38)
در واقع، این مسئله اشارهی کنایی و ظریفی به شاعرنماها و داعیهپردازان این عرصه که روز به روز بر تعدادشان افزوده میشود دارد.
ساختارهای زبانی
تشبیه: پرکاربردترین آرایهای که در این داستان بهکار رفته، تشبیه است. این تشبیهات به دلیل اینکه معمولاً از زبان مینا، که راوی داستان است، بیان میشوند، تشبیهاتی ساده و به دور از پیچیدگیها و بازیهای زبانی است:
بعضی وقتها آنقدر سرحالم که غم و غصههای واقعی هم فقط برای لحظهای جلوی چشمم میآیند و بعد مثل حبابهای کف صابون پهپهپه میترکند و میروند هوا. (ص8)
کتلت مثل بچهگنجشک مردهای روی دستم مانده بود. (ص10)
مثل ببرهای آفریقایی توی سهسوت ساندویچم را بلعیدم. (همان)
لعنت به تو. لعنت به تو که مثل شلغم، ازدواجهای جوروواجور سر راهم قرار میدهی تا به قول خودت سرد و گرم چشیده و دنیادیده بار بیایم اگر همینطور پیش برود بعید نیست توی عروسی مامانم با آن خیکی کچل بشکن بزنم و از خوشحالی مثل هندیها پشت این درخت و آن درخت بپرم. (ص21)
3.1.1. ارزیابی کلی
با توجه به دو
اثر بررسی شده از اکبرپور، باید گفت وی با استفاده از تکنیکها و عناصر طنز بهگونهای
طبیعی به ذهن مخاطب خود مجال خیالپردازیهای نو را میدهد. آثار او همواره همراه
با انتقاد از وضعیتهای نابهسامانی است که نوجوانان با آنها روبهرو هستند، شرایطی
چون تحقیرشدگی، خجالت، ظلمپذیری و ناخشنودی از رفتارهای ناهنجار پدر و مادر یا
در معیاری فراتر، بزرگترها. پرداختن به چنین موضوعاتی ناخودآگاه به استفادهی
بیشتر از تکنیک طنز موقعیت میانجامد. در واقع تمرکز اکبرپور بیشتر بر موقعیت است
و تکنیکها و عناصر دیگر در راستای پیشبرد
موقعیت بهوجود آمده بهکار رفتهاند. این امر در هر دو داستان بررسی شده به خوبی
قابل مشاهده است. با این وجود باید گفت آثار او از تنوع تکنیکی چندانی برخوردار
نیستند و نویسنده بیشتر از چند تکنیک اصلی مانند طنز موقعیت، بزرگنمایی و کوچککردن
استفاده کرده و ساختارهای زبانی تنها
منحصر به تشبیه است. در بخشهایی از این دو داستان به دلیل عدم تنوع تکنیکهای طنز
به نوعی یکنواختی و حتی گاهی اطناب روبهرو هستیم که تا اندازهای از جذابیت اثر
کاسته است.