2.7.2. آثار
1.2.7.2. سالومه و خرگوشش
خلاصهی داستان
این داستان، که با دو زاویه دید از زبان خاله فریبا ( خود نویسنده) و سالومه( دختر خواهر نویسنده) روایت شده، با خرید خرگوش از طرف مادربزرگ برای سالومه آغاز میشود. سالومه، پس از اصرار فراوان، خرگوشش را به بالکن خانه میآورد و در یک قفس از او نگهداری میکند. حضور خرگوش در موقعیتها و مکانهای گوناگون ماجراهایی را پیش میآورد که معمولاً منجر به یک اتفاق ناخوشایند میشوند. خوردن وسایل و خوراکیها در خانه، به هم ریختن سالن سینما، حضور درجشن عروسی به جای دستهگل عروس، و... ماجراهایی هستند که با دو روایت تقریباً متفاوت، به تصویر کشیده شدهاند. در نهایت، خرگوش سالومه با خرگوشی که خاله فریبا خریده، جفت میخورد و پس از به دنیا آمدن بچه خرگوش ها، سالومه، با وجود دلبستگی زیاد، آنها را به باغوحش تحویل میدهد.
تکنیکها
کنایه: در این داستان، با توجه به موضوع و محتوا فضای مناسبی برای استفاده از این تکنیک وجود ندارد و نویسنده تنها در چند مورد محدود از این تکنیک درگفتگو بین برخی شخصیتها استفاده کرده است. برای نمونه در بخشی از داستان خاله فریبا و پگاه با لحنی کنایهآمیز با یکدیگر صحبت میکنند:
پگاه زود متوجه شد و گفت:« خاله فریبا... اگر میخواهی از خرگوشه برایت حرف بزنم من حوصله ندارم. یک طوری با سالومه آشتی کن.»
پرسیدم:« مگر با من قهر است؟»
جواب داد:« نمیدانم از حرفهای خودت میگویم. به هر حال از من انتظار نداشته باش. من حوصله ندارم.»
پرسیدم:« وقتی که بین آدمها حوصله تقسیم میکردند، تو کجا بودی؟»
جواب داد:« توی صف عقل!... تو کجا بودی؟»
جواب دادم:« توی صف دل!»
گفت:« فکر نمیکنم به تو چیزی رسیده باشد، چون که آخر صف ایستاده بودی!»( ص۵۳)
همچنین، زمانی که سالومه پیش از بیرون رفتن از خانه عینک آفتابی زده، پگاه با کنایه، رفتار او را به تمسخر میگیرد:
سالومه با عینک آفتابی از اتاق بیرون آمد. پگاه گفت:« مواظب باش نخوری زمین. هوا ابری است.»( ص۵۹)
در واقع باید گفت این تکنیک از عمق چندانی برخوردار نبوده و در حد درگیریهای کلامی بین شخصیتها باقی مانده است.
طنز موقعیت: باید گفت بیشتر موقعیتهای طنزبه وجود آمده در داستان به نوعی با خرگوش سالومه در ارتباط هستند. این موقعیتها یا به طور مستقیم توسط خرگوش به وجود آمدهاند یا خرگوش، به نوعی در آن نقش داشته است. در واقع بیشتر این موقعیتها با ورود خرگوش به داستان، به وجود میآید. برای مثال در بخشی که سالومه به همراه پگاه،مریم و مادرش به سینما رفتهاند و سالومه خرگوش را در کیف مریم پنهان کرده با موقعیت طنزآمیزی روبهرو میشویم. سالومه با پنهان کردن خرگوش در کیفش، او را به سینما میبرد. در این میان، اتفاقاتی باعث بیرون آمدن خرگوش از کیف سالومه و فرار او در سالن سینما میشود. ماجراهای پیشآمده به ایجاد موقعیت طنز منجر شده است:
فیلم که شروع شد، سالومه به آرامی به من گفت:« کیف را بده به من.» با انزجار گفتم:« بگیرش... اَه... اَه... حالم به هم خورد. تمام روپوشم خیس شد.»
سالومه زیرزیرکی خندید و در کیف را باز کرد. سر خرگوش بیرون آمد. خرگوش سرش را این طرف و آن طرف جنباند. آخر سر نگاهش به سوی پرده سینما ثابت ماند. نور خیرهکنندهی پردهی سینما کاملاً مجذوبش کرده بود. پگاه که بین مادرش و سالومه نشسته بود، گفت:« واه واه! چه بویی میآید!»
مادر با کنجکاوی پرسید:« بوی چی؟»
و چندبار دماغش را بالا کشید. اما به نظر نمیآمد بویی حس کرده باشد. پگاه گفت:« بوی خرگوش میآید... بوی ادرار خرگوش...!»
سالومه زیر لب گفت:« هیس!»
گفتم:« سالومه... کیفم را بده، میخواهم بروم دستشویی بشویمش.»
سالومه آرام گفت:« نه... نمیشود. خرگوشه سفید است. توی تاریکی هم معلوم میشود.»
گفتم:« کیفم کثیف شده... میخواهم بشویمش!»
بدجوری پیله کرده بودم. و خب، سالومه که مرا میشناخت، میدانست که به این سادگیها دستبردار نیستم؛ پس به آرامی خرگوش را از توی کیف بیرون کشید. پگاه آهسته گفت:« مواظب باش.»
گویا فقط مادر حواسش به فیلم بود. کیف را گرفتم و از سالن سینما بیرون رفتم.
بقیهی ماجرا را سالومه برای مریم و مریم برای من تعریف کرد.
سالومه گفت:« بعد از رفتن تو، خرگوش را روی پاهایم و دستهایم را رویش گذاشتم تا دیده نشود.»
پگاه گفت:« زیر روپوشت قایمش کن.»
فکر بدی نبود، اما همین که خواستم دکمهی پایینی روپوشم را باز کنم، خرگوش از لای دستم فرار کرد، یعنی اول با یک خیز، روی پگاه پرید و بعد فرار کرد. پگاه جیغ کشید و همه را متوجه خودش کرد. خرگوش روی پاهای مادر و بعد روی پای تکتک آدمهایی که در آن ردیف نشسته بودند، پرید. آدمها مثل شاسیهای پیانو، یکییکی به صدا درمیآمدند و جیغ میکشیدند. مادر هراسان پرسید:« چی بود؟!»
پگاه که حالا از خنده خم و راست میشد، گفت:« خرگوش...!»
حالا دیگر کسی به فیلم توجه نداشت. من بلند شده بودم و توی سالن دنبال خرگوش میگشتم. آدمها بلند میشدند، مینشستند، جیغ میزدند و خلاصه غوغایی راه افتاده بود که حتی دو نفر کنترلچی سالن هم نمیتوانستند آرامش را برگردانند. من زیر یکیک صندلیها را نگاه میکردم؛ ولی وقتی به جایی که فکر میکردم خرگوش آنجا باشد، میرفتم، جیغ یکی از آن طرف سالن بلند میشد. من از جهت جیغ میتوانستم رد خرگوشم را پیدا کنم.
توی سالن قشقرقی به پا بود. یکی گفت:« چراغها را روشن کنید!»
بچهای جیغزنان گفت:« مادرم غش کرده...!»
همین موقع، چراغها روشن شد. هیچکس سر جایش نبود. بعضیها دنبال خرگوشه میگشتند. بعضیها هم غرغر میکردند که این روزها هیچ چیزی سر جایش نیست و سینما باغ وحش شده و باغ وحش احتمالاً سینما و از اینجور چیزها. خانوادهی من هم هرکدام یک طرفی بودند. وقتی تو با کیف خیس و تمیزت وارد سالن شدی، دهانت باز ماند. سالن حسابی به هم ریخته بود، اما هنوز فیلم روی پرده نمایش داده میشد و دو سه نفر بیخیال مشغول تماشا بودند. گمانم آپاراتچی خوابش برده بود که فیلم را قطع نمیکرد.
سرانجام مرد سبیل نازکی خرگوش را گرفت و با افتخار داد زد:« گرفتمش!»( ص۶۰-۶۲)
بزرگ نمایی: این تکنیک علاوه بر موقعیتهایی که نویسنده با اغراق دربارهی آنها سخن گفته، در مورد رفتارهای برخی شخصیتها دیده میشود. مانند تعلل مادربزرگ سالومه در بیرون آوردن پول از کیفش که نویسنده با بیانی اغراقآمیز، طولانی شدن مدت زمان این کار را به تصویر کشیده است:
مادربزرگ دوباره برگشت. دست توی کیفش کرد و صد و پنجاه تومان درآورد. حالا بیرون آوردن پول چهقدر طول کشید، بماند، همین قدر بگویم که در این فاصله، میمونی که با زنجیر به درخت بسته شده بود، ده بار از درخت بالا وپایین رفت، قوهای دریاچه هشتاد بار دور دریاچه که فقط اسمش دریاچه بود و در واقع فقط به اندازهی یک حوض کوچک بود، چرخیدند و طوطی سبز توی قفس، صد و پنجاه تخمه از دست مردم خورد و پوستش را کف قفس ریخت.( ص۹)
ساختارهای زبانی
تشبیه: این شیوه تنها در موارد اندک و بیشتر برای توصیف حالت شخصیتها در یک موقعیت خاص به کار رفته است:
سالومه از خوشحالی صدایی از گلویش بیرون آورد که پگاه میگفت شبیه شیههی اسب است.( ص۹)
آدمها مثل شاسیهای پیانو، یکی یکی به صدا در میآمدند و جیغ میکشیدند. مادر هراسان پرسید:« چی بود؟!»( ص۶۱)
3.7.2. ارزیابی کلی
این داستان با دو زاویهی دید از زبان نویسنده و سالومه روایت میشود. نویسنده به قصد آموزش برخی مبانی نویسندگی به دختر خواهرش( سالومه) با افزودن ماجراهایی غیرواقعی به اصل داستان، آن را با هیجان بیشتری بیان میکند. در حالی که سالومه تنها دربارهی اتفاقاتی سخن میگوید که واقعاً رخ دادهاند. اینگونه شیوهی روایت و بیان موضوع ، علاوه بر ترغیب مخاطب به خواندن ادامهی داستان، به دلیل تفاوت در لحن، طنز ملایمی را ایجاد کرده است. هرچند استفادهی فراوان نویسنده از تکنیک طنز موقعیت در بیشتر موارد دلیل اصلی طنزآمیز بودن اثر است، اما تیپسازیها و اظهارنظرهای او دربارهی شخصیتهایی مانند مادربزرگ، سالومه و پگاه، در این امر بیتأثیر نبوده است. پرداختن به مسائل مربوط به نوجوانان و مهم جلوه دادن آنها، راه مناسبی برای ارتباط نزدیکتر و بهتر با آنها است. در این داستان ، با محوریت قرار دادن ماجراهای سالومه و خرگوشش، موضوعی مطرح شده که کاملاً مربوط به خود سالومه و دغدغههای او است. با این همه باید گفت محدودیت در استفاده از یک یا چند تکنیک خاص برای ایجاد طنز در داستان، در مواردی آن را دچار اطناب کرده و از تأثیرگذاری اثر کاسته است.
8.2. سعید هاشمی
1.8.2. درباره نویسنده
سید سعید هاشمی در سال ۱۳۵۳ در قم متولد شد. او در شانزده سالگی نوشتن طنز و سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان را آغاز کرد و در ۱۷ سالگی عضو تحریریهی ماهنامهی سلام بچه ها شد. برخی آثار او در این زمینه عبارتاند از: شبی که به خوابم آمدی، گلهای بومادران، پیرمرد و صندلی، قصههای ترمه کوچولو، قصهی شنیدنی دایی جان، بچههای کلاس اول جیم و...
2.8.2. آثار
1.2.8.2. محلهی میکروب خان
خلاصهی داستان
محلهی میکروب خان، جایی در دهان بابابزرگ است که ماجراهای زیادی درآن اتفاق میافتد. هزاران میکروب در دهان بابابزرگ زندگی میکنند که به دلیل رعایت نکردن بهداشت از طرف او، روز به روز بر تعدادشان افزوده میشود. نویسنده در ابتدای کتاب به معرفی کوتاهی از میکروبها و محل زندگیشان پرداخته است:
ساکنان این محله مانند همهی ساکنان کرهی زمین نفس میکشند، کار میکنند، غذا میخورند و از بیشتر امکانات بهرهمند هستند.
تا اینکه بابابزرگ به علت دندان درد شدید به دندانپزشک مراجعه میکند. میکروبها که با شنیدن این خبر احساس ناامنی میکنند، به دنبال راهحلی برای این مشکل هستند. بابابزرگ که دیگر دندان سالمی ندارد، مجبور به کشیدن همهی دندانها و استفاده از دندان مصنوعی میشود. به این ترتیب، همهی میکروبهایی که در دهان او زندگی میکردند، نابود میشوند.
تکنیکها
کنایه: نویسنده در مواردی با استفاده از کنایه، به انتقاد از برخی مسائل که ریشه در نابهسامانیهای اجتماعی دارد، پرداخته است.
به عنوان مثال، در جشن ملی، به معضلاتی مانند حفاریهای شهری که موجب ایجاد آلودگی صوتی در شهر میشود، پرداخته شده است. این اقدامات معمولاً همزمان با مراسم مهمی مانند جشنها و اعیاد رسمی انجام میشود که رفتوآمد در خیابان و معابر عمومی افزایش مییابد. در این بخش ، همزمان با جشن ملی میکروبها، اقدامات مختلفی از سوی شهرداری برای بازسازی محلهی میکروبخان در حال انجام است:
گاهی در محلهی میکروبخان سر و صداهایی بلند میشود. کلاً محلهی میکروبخان، محلهی آرامی نیست. همیشه صدایی درآن به گوش میرسد. مثلاً گاهی کارگران شهرداری با دریلهای بزرگ مشغول حفاری دندانها هستند. یک تابلو گنده هم در چند قدمیشان به چشم میخورد که روی آن نوشته شده: هشدار: کارگران مشغول کارند.
-اوستا، خسته نباشی!
کارگر خسته سر بلند میکند و میگوید: مانده نباشی.
-اوستا چه کار میکنی؟
-هیچی دیگر! از طرف شهرداری آمدهایم کف دندانها را حفر کنیم. قرار است شهرداری، دهان بابابزرگ را لولهکشی گاز کند.
- ببینم میکروبها از سر و صدای این دریل به این بزرگی ناراحت نمیشوند؟
- نه بابا! میکروبها سر و صدا را دوست دارند. عاشق صدا هستند چون وقتی سر و صدا زیاد باشد، اشتهای میکروبها تحریک میشود و بیشتر میخورند.
صدای هواپیمای سمپاشی میآید. هواپیما مرتب توی دهان بابابزرگ دور میزند و دندانها راسمپاشی میکند. وقتی بعد از تمام شدن کارش فرود میآید، میرویم طرف خلبان هواپیما.
- از شنیدن صدای هواپیما چه احساسی به شما دست میدهد؟
- صدای هواپیما زیباترین و دلنشینترین آوای زندگی است. من و همشهریانم همیشه با صدای هواپیما روحیه میگیریم.
صدای دورهگرد نمکی، کوچه و خیابان را پر میکند:
- پدرجان اسمت چیست؟
- میکروب قلی!
- میکروبقلی، فکر میکنی مردم از سر و صدای تو خوششان بیاید؟
- ها! وقتی عربده میکشیم، همه میآن کنار پنجره، منِ نگاه میکنند. هی غذا میخورن و منه دست تکان میدن.( ص۳۵-۴۰)
این گفتگوها که توسط یک خبرنگار با شهروندان محلهی میکروبخان انجام شده، با نشان دادن وضعیتی وارونه از واقعیت موجود در جامعه مانند رضایت شهروندان از آلودگیهای صوتی یا آسیبهای ناشی از بازسازیهای شهرداری در مناطق مختلف، آنها را به سخره گرفته است.
طنز موقعیت: نسبت دادن رفتارهای انسانی به میکروبها، ماجراهایی که برای دندانهای بابابزرگ به وجود میآید، رعایت نکردن بهداشت و عدم مراقبت درست از دندانها از طرف بابابزرگ، عواملی هستند که باعث به وجود آمدن موقعیتهای طنز متعدد در داستان شده اند. در بخش« مقدم دکتر میکروبپرور مبارک»، این استاد میکروبشناسی قرار است برای یک سفر تحقیقاتی از دهان نسرین خانم به دهان بابابزرگ بیاید. تصویری که در ابتدا از استاد ارائه میشود، با رفتار او در پایان داستان کاملاً متضاد است و همین امر، به یک موقعیت طنزآمیز منجر شده است. در حالی که شهردار و کارمندان شهرداری از استاد چهرهای جدی و علمی برای شهروندان ترسیم کردهاند، یک اتفاق باعث تغییر رفتار او و نشاندادن چهرهای جدید از او میشود که برای همه تعجبآور است:
مسؤولان همینطور توضیح میدهند و استاد بزرگ بدون یک کلمه حرف سرش را تکان میدهد و عینکش را عقب جلو میکند. یک دفعه بویی در دهان بابابزرگ میپیچد. همه دوروبرشان را نگاه میکنند. ناگهان چشمهای استاد گرد میشود. ستون فقراتش میلرزد. میپرسد:
- این بوی چیست؟ چرا هوای محله این قدر چسبناک شد؟
شهردار با خجالت و با صورت سرخ شده میخندد و میگوید:
ـ چیزی نیست جناب استاد! بابابزرگ عادت دارد این وقت روز نان و قند بخورد.
استاد تعجب میکند:- چی؟ نان و قند؟
- بله! البته میدانم که حواس شما پرت شده و تمرکزتان...
استاد داد میزند: - پس چرا ایستادهاید؟ حمله به طرف دندانهای بابابزرگ...
تا شهردار و کارمندان شهرداری به خودشان بجنبند، استاد مثل یک جوان هجده ساله میپرد روی یکی از دندانها و شروع میکند به گاز زدن. همانطور که آب از لب و لوچهاش میچکد، میگوید: - بیست سال است قند نخوردهام. این نسرین خانم مردهشور برده مرض قند دارد، قند نمیخورد.
شهردار و کارمندان با دهان باز، حرکات معنوی استاد را نگاه میکنند.( ص۶۸)
بزرگنمایی: این تکنیک بیشتر درمورد بابابزرگ به کار رفته است. این اغراقگویی هم از طرف میکروبها و هم از طرف نویسنده بیان شده است. برای نمونه در بخشی از داستان که چند میکروب به دلیل ایستادن سر کوچه دستگیر شدهاند، سرهنگ کلانتری با اغراق دربارهی آروغهای بابابزرگ به آنها هشدار میدهد:
سر کوچه ایستادن برای خودتان هم خطر دارد.
صدبار توصیه کردهایم وقتی مجبور نیستید، بر لبهی دندانها ننشینید؛ چون ممکن است بابابزرگ آروغ بزند و همهی شما درآن واحد کر شوید. در صورتی که اگر داخل دندانها باشید هیچ مشکلی برایتان پیش نمیآید چون دندانها روکش عایق دارند و جلو صدا را میگیرند. خودتان که میدانید آروغهای بابابزرگ بسیار وحشتناک است و چند بار تا حالا دیوار صوتی را شکسته است.( ص۳۲)
همچنین در اواخر داستان که بابابزرگ به دندانپزشکی رفته، نویسنده با اغراق دربارهی بوی بد دهان او صحبت میکند. این اغراق به اندازهای است که حتی از نظر دکتر دندانپزشک هم غیرطبیعی است و به شکلی نشان داده شده که گویی تا به حال با چنین صحنهای روبهرو نشده است:
دندانپزشک نفس راحتی کشید و بعد گفت:
-خب حالا دهانت را باز کن.
بابابزرگ دهانش را باز کرد. با باز شدن دهان او یکدفعه دندانپزشک و بچههای بابابزرگ دویدند توی راهرو.
-اُه... اُه... چه بویی؟ توی دهان پدرتان چه خبر است؟ حالا مسواک نمیزد، حداقل ماهی یک لیوان آب دستش میدادید تا بخورد.
– باور کنید آقای دکتر، آب، زیاد میخورد. اصلاً خوردنیها را خوب میخورد.
دکتر دو- سه تا ماسک به دهانش زد و رفت به طرف بابابزرگ. همان طور که میرفت، منشیاش گفت:
-آقای دکتر، مواظب خودتان باشید!( ص۱۰۱)
کوچک کردن: میکروبها معمولاً از رفتار انسانهایی که به رعایت بهداشت اهمیت میدهند، ناراضی هستند. چرا که در این صورت زندگیشان به خطر میافتد. به همین دلیل زمانی که با چنین مشکلی روبهرو شوند، با کوچککردن انسانها رفتار آنها را نادرست جلوه میدهند. این امر در بخشی از داستان که بچهای به نام کامبیز به علت دنداندرد، دندانش را کشیده دیده میشود:
آقای میکروبی:
- آخر یک انسان چهقدر میتواند نفهم باشد که برود دندانش را بکشد و فوجی از میکروبهای زبانبسته تلف شوند؟ من نمیدانم انسانیت کجا رفته؟
آقای کرمیان :- ای آقا... این کامبیز کوچولو که این حرفها را نمیفهمد، هر چی هست زیر سر پدر و مادرنفهمش است. آنها به جای اینکه قرص مسکن به خورد این پسره بدهند تا دندان دردش خوب شود، بردندش دندان پزشکی. خب انسان وقتی فرهنگ نداشته باشد، همین است دیگر. کی به فکر ما میکروبهای بدبخت بوده که ننه بابای این بچه باشند؟( ص۷۲)
میکروبها در موارد دیگری با تحقیر و کوچککردن در مورد یکدیگر صحبت میکنند. مانند انتقاد آنان از شهردار محلهی میکروبخان؛ در حالی که خودشان هم به این نکته که عوض شدن شهردار در تغییر وضعیت موجود تفاوت چندانی ایجاد نمیکند، آگاه هستند:
البته گاهی این انتقادها یک مقدار خیلی کم و ناچیز تند هم میشدند:
- شهردار عوضی! خجالت بکش!
- سینما درست میکنی یا عصای بابابزرگ را فرو کنیم توی دهانت؟
- آشغال! چرا آشغالها را جمع نمیکنی؟
- به نظر ما این شهردار نکبت باید با شهردار نکبت دیگری عوض شود.( ص۸۶)
ساختارهای زبانی
تجاهلالعارف: در بخشی از داستان که خانم آقای میکروبی با لحنی اعتراضآمیز با شوهرش صحبت می کند، با این روش بیان طنز روبهرو هستیم:
ـ زنش را ببینی! دستش تا آرنج طلا دارد.
- منظورت چیست که میگویی زنش را ببین؟ زشت است من به ناموس مردم زل بزنم.( ص۴۴)
3.8.2. ارزیابی کلی
اهمیت به مسألهای مانند بهداشت فردی، موضوعی است که کمتر از سوی نویسندگان نوجوان مورد توجه قرار گرفته است. از این رو میتوان گفت در این کتاب با موضوعی متفاوت روبهرو هستیم که نگاه آن بیشتر متوجه رعایت بهداشت از سوی نوجوانها است. نویسنده به جز موارد معدودی که به شعارزدگی دچار شده، با پرداختن به این موضوع از زاویهای متفاوت ـ زندگی میکروبها- اهمیت رعایت بهداشت دهان و دندان را نشان داده است. هرچند که در کل داستان، تنوع تکنیکی چندانی به چشم نمیخورد؛ استفاده از تکنیکهایی مانند طنز موقعیت و بزرگنمایی در مقایسه با دیگر تکنیکها از فراوانی بیشتری برخوردار است. با توجه به این که موضوع مطرح شده از موضوعاتی است که نویسندگان کمتر به سراغ آن رفتهاند، فضای مناسب برای ارائهی اثری متفاوت در اختیار نویسنده قرار داشته است. اما نویسنده به خوبی از همهی ظرفیتهای موجود برای پرداخت بهتر داستان استفاده نکرده و با شتابزدگی آن را به پایان رسانده است.