2.2.3.2. لبخندهای کشمشی یک خانوادهی خوشبخت
خلاصهی داستان
این کتاب شامل پنج داستان کوتاه مربوط به پنج خانواده است. به جز داستان آخر که یخچال آن را روایت میکند، دیگر داستانها از زبان یکی از فرزندان خانواده بازگو میشود. موضوع کلی کتاب، مسائل خانوادگی و ارتباط افراد خانواده با یکدیگر است. نویسنده با نگاهی موشکافانه، موضوعهای ساده و جزیی را در قالب طنز بیان کرده است. در داستان اول با عنوان کش فقط کش تنبان، به موضوع خرید با کارتهای اعتباری پرداخته شده است. داستان دوم با عنوان لبخندهای کشمشی یک خانوادهی خوشبخت، به موضوع همدلی افراد خانواده اشاره دارد. نیش و نوش ارتباط نادرست یک پدر و مادر را با فرزندشان مورد نقد قرار داده است. در روز جهانی زلزله درگیری پدر و مادر خانواده و مشاجره بین آنها که ناشی از یک سوءتفاهم است، از طرف راوی داستان، دختر خانواده، به چیزی شبیه زلزله تشبیه میشود. یخچالی که سرما خورده بود آخرین داستان این مجموعه است که به موضوع بازیافت وسایل قدیمی و کهنه مانند یخچال و تلویزیون و استفادهی دوباره از آنها اختصاص دارد.
تکنیکها
کنایه: این تکنیک بر فضای تمام داستانهای این مجموعه حاکم است. نویسنده با استفاده از موضوعهایی به ظاهر ساده و پیش پا افتاده، مشکلات موجود در روابط خانوادگی و در سطح وسیعتر، جامعه را به تصویر میکشد. در داستان لبخندهای کشمشی یک خانوادهی خوشبخت،
«نویسنده... از تقابل معنای اصطلاحی برخی از واژهها و عبارتهای طعنهآمیز با معنای حقیقی آنها و از همه مهمتر از معنای کنایی« کشمشی» استفاده میکند تا خوشبختی، لبخند، زندگی، داشتن حساب بانکی را به تمسخر و ریشخند بگیرد... در داستانهای دیگر این مجموعه، گوشههایی از زندگی روزمرهی طبقات کمدرآمد و کارمند و متوسط جامعهی شهری، با « گوشه و کنایه» و طنزی کلامی- که در بافت واژهها لانه کرده- روایت میشود» (پورعمرانی، ص42).
در سراسر داستان نیش و نوش، پدر و مادر، دختر خانواده را به دلیل حواسپرتیهایش، تحقیر و سرزنش میکنند که بیشتر همراه با گفتار و رفتار کنایهآمیز است:
- شعله، پس چی شد این چای! رفتی بکاری یا بریزی و بیاری؟
آستینم را حوله میکنم و میکشم به صورتم و هولهولکی سینی را برمیدارم و میآیم به اتاق نشیمن. مامان از لای موهای بر پیشانی ریختهاش خیلی سرد و یخزده نگاهم میکند و بعد خودکارش را میکشد روی ورقه و با احساس نمره میدهد. بابا هم رفته سراغ روزنامه. طبق معمول اول تیترها را دوره میکند،بعد میرود سراغ مطلبی، جدولی، خبری یا قیمت دلار و سکه و اینجور چیزها. هنوز خیلی داغ است، بابا را میگویم، با سماور چندان فرقی ندارد. چای را میگذارم روی میز، با سرفهای گلویم را صاف میکنم و میگویم:« بفرمایید، اینم چای!»
بابا چپچپ یک نگاه به من، یک نگاه به سینی، یک نگاه به مامان، یک نگاه به من، یک نگاه به سینی، یک نگاه به مامان و یک نگاه به من میاندازد و میگوید:« جون به جونت کنند دست و پا چلفتی هستی!»
ده تومانی را میخارانم:« مگه چی کار کردهام؟»
با نگاه اشاره میکند به سینی:« پس نمکش کو؟»
- نمک؟
- نمک همون قنده، تو هنوز نمیدونی که کنار چای که مزهی زهر مار میده باید قند گذاشت؟
مامان پوزخند میزند و سرش را تکان میدهد، نمک! قند! به دو میروم طرف آشپزخانه.( ص29)
طنز موقعیت: بیشترین استفاده از این تکنیک، در داستانهای اول و دوم کتاب است. بهگونهای که میتوان گفت موضوع آنها بر پایهی طنز موقعیت استوار است. در داستان کش فقط کش تنبان، تضاد واقعیتهای موجود با تفکرات پدر خانواده، به آفرینش موقعیتهای طنز انجامیده است. پدر، در عین حال که به عقبماندگی و جهان سومی جامعه اعتراض دارد، در نهایت خودش دست بهکاری میزند که پیش از این، آن را ناشی از بیفرهنگی قلمداد میکرد. هنگامیکه پسر همراه با پدرش به فروشگاه رفته و اجناس بسیاری خریداری کردهاند تا به وسیلهی کارت اعتباری پول آنها را پرداخت کنند، با صحنهای روبهرو میشوند که آنها را غافلگیر میکند:
کارگرهای سبزپوش تندتند قفسهها را پر میکردند. نگاهم چرخید طرف صندوق، یک مقوا با خط ناخوش دیدم. باورم نمیشد، چشم تنگ کردم که راحت بخوانمش. خشکم زد، درست مثل گوریل موزه حیات وحش.
- بابابا... بابابا... بابا!
- چته؟ حالت خوش نیست؟
- او... اونجا رو. مثل این که نوشته...
- کجا؟ اونجا نوشته... نوشته: به علت خرابی دستگاه از پذیرش کارت اعتباری معذوریم.
بابای بینوا هم خشکش زد. چشمهایش گرد و قلمبه شد.سبیلش را جوید و گفت:« یعنی چه؟ مگه میشه؟» و رفت طرف صندوقدار. صندوقدار هم همان حرف تابلو را زد. به اضافهی اینکه امروز کامپیوتر خراب شده و چون روز جمعه است کسی نیست که آن را تعمیر کند. و اینکه کارتهای اعتباری امروز هیچ اعتباری ندارند.
سر و صدای بابا فایدهای نداشت. پیش مدیر فروشگاه هم رفت. آن هم بیاثر و بیثمر بود. عصبانی برگشت، عین ماهیتابهی داغ و بیروغن شده بود. چرخها را از صف بیرون کشید و یواشیواش راه افتاد به طرف قفسهها. من هم همینطور. مثل آدمی که بخواهد به آدمی پدرمرده تسلیت بگوید، آرام گفتم:« عیبی نداره. دنیا محل گذره». نمیدانم چرا این جملههای بیربط را میگفتم.
بابا با صدای گرفتهای گفت:« این مملکت، مملکت بشو نیست».
هرجا کارش گره میخورد همین را میگفت. گفتم:« حالا هیچی پول نداری؟»
پوزخند زد، ایستاد، کیف پولش را نشانم داد. چند اسکناس پارهی صد تومانی داشت و یک عالمه بلیت اتوبوس واحد. بلیتهایی که ادارهشان داده بود.
گفتم:« حالا چیکار کنیم؟»
گفت:« چمچاره!»
و باز هم پوزخند نشست روی لبهاش. گفت:« دنبالم بیا».
دنبالش رفتم. چرخش را هل داد. من هم چرخم را هل دادم و رفتیم یک جای خلوت. تقریباً همان جایی که چرخ بیصاحب را دیده بودیم.
از فروشگاه که بیرون آمدیم با دستهای خالی و قیافههای پکر ایستادیم تو ایستگاه. بابا بسته کشی را که نقدی و با پولهای ته کیفش خریده بود، گذاشت توی جیب بغل کتش. گفت:« خوب شد. همچی دست خالی دست خالی هم بیرون نیومدیم. بند تنبون هم یکی از ضروریات زندگیه. مگه نه؟»
چه میتوانستم بگویم، جز آره.
اتوبوسی که آمد شلوغ بود. به زور چپیدیم داخلش. در، بدجوری فشارم داد و بسته شد، از کنار چشم دیدمش که میخندد. حدس زدم که چه میخواهد بگوید. گفت:« خوب شد که معاملهمون نشد وگرنه با اون همه جنس چهطور...»
و باز خندید. خندیدم. هیچوقت از خالی بودن دستهایم این اندازه خوشحال نبودم. دستی به شانهام زد و گفت:« چطوری؟»
گفتم:« مثل پلو تو دوری».( ص13-15)
به این ترتیب، آنها با رها کردن چرخدستی در گوشهای از فروشگاه، همان کاری را میکنند که شخص دیگری پیش از آنها انجام داده است. در واقع پدر، با وجود اعتراض به وضع موجود در جامعه و عدم پیشرفت اجتماعی و فرهنگی مردم، خود در موقعیت مشابه، واکنشی مانند دیگران دارد. بیان این نکته که پدر هرجا کارش گره میخورد این جمله را میگفت: این مملکت مملکت بشو نیست، اشاره به افرادی دارد که هر مشکلی را بدون توجیه و منطق خاصی به اوضاع کلی کشور و جامعه نسبت میدهند؛ در حالی که خود درک درستی از آن ندارند و در شرایط مشابه، مانند دیگران عمل میکنند.
بزرگنمایی: این تکنیک در همان موارد اندک به کار رفته در حدّ بازی با کلمات باقی مانده و از اغراق چندانی برخوردار نیست. برای نمونه، در داستان روز جهانی زلزله، راوی با بزرگنمایی در توصیف عطسههای پدرش هنگام درست کردن کیک، موقعیت پیشآمده را اینگونه به تصویر میکشد:
نمیدانم چی شد که فکرم پرید روی موضوعی به نام« زلزله». شاید به خاطر لرزش برگ بیدی پاهایم بود، یا حال و هوای قمر در عقرب خانه بعد از غیب شدن مامان. داشتم به لرزهها و پسلرزههای زلزلهی ده ریشتری فکر میکردم که با عطسهی ناگهانی بابا نیم متر پریدم هوا.
- ه... ه... پ... چی یی ی!
- قلب من به درک، چراغ آشپزخانه و قاب چوبیاش از انعکاس صدای عطسهی بابا آنچنان تکانی خورد که تا مدتها سایههایمان در رقص بودند. گفتم:« بابا این چه طرز عطسه کردنه!»
گفت:« حالا مگه چطور شده؟»
گفتم:« دیگه کیکمان خامه لازم نداره. یک لایه آب دهان و بینی شما حسابی تزیینش کرد».
بابا خندید و گوشهی لبهاش تا دندان نیش عقب رفت.(ص 33)
همچنین در داستان نیش و نوش در توصیف شدت خشم راوی از این تکنیک استفاده شده است:
یک مرتبه نوک دماغم از بغض تیر میکشد وراه گلویم انگار که یک کوفته تبریزی را نجویده قورت داده باشم، بسته میشود و نزدیک است که خفه بشوم. ده تومانی قرمز هم میسوزد و آتشم را تندتر میکند، دستم را میگیرم زیر شیر آب تا خنک شوم و کمی هم به صورتم میزنم. نه، این آتش را فقط ماشین آتشنشانی حریف است. صدای بابا تکانم میدهد و درجا یخ میکنم.( ص28 و29)
نمونههای بیان شده نشاندهندهی سطحی بودن و تا اندازهای تکراری بودن توصیف نویسنده در بیان اغراقگونهی مسائل است. اینکه چراغ آشپزخانه و قاب عکس دیوار از صدای عطسه به لرزه درمیآیند و آتش خشم شخصیت داستان فقط با ماشین آتشنشانی خاموش میشود، تصاویری کلیشهای هستند که از قدرت تأثیرگذاری و بار طنز چندانی برخوردار نیستند.
کوچککردن: نویسنده در دو داستان نیش و نوش و یخچالی که سرما خورده بود بیشتر از دیگر داستانها از کوچککردن استفاده کرده است. یخچالی که سرما خورده بود از زبان یخچال کهنه و قدیمی، تحقیر و بیتوجهی افراد خانواده را نسبت به خود بیان میکند:
صدای پری خانم را میشنوم که سفارش میکند:« امروز دیگه هرجوری شده این تابوت رو ردش کن بره».( ص43)
دوباره عطسه میکنم ولی این بار یواش. درم باز نمیشود و فقط صدا میدهم. اکبر آقا درم را باز میکند و میگوید:« خب، حالا با این جنازه چی کار کنیم؟»( ص47)
همچنین رفتار سمساری که برای خرید یخچال آمده در کل، همراه با کوچککردن است؛ هرچند این کوچککردن بیشتر به قصد نشاندادن رفتار و طرز تفکر این قشر به صورت کلی است. سمسار که با بیارزش نشاندادن یخچال سعی در خرید آن با قیمتی ارزان دارد، در طرز بیان و رفتارش اظهار بیمیلی میکند:
مثل بقیه طوری نگاهم میکند، انگار که یک شیر مرده دیده. قیافهاش را درهم میکشد و میگوید:« نفتیه؟!»
اکبر آقا میگوید:« نفتی!»
مرد میگوید:« آخه ظاهرش خیلی اسقاطه. گفتم شاید نفتی باشه».
... بعد میگردد و میگردد، پایین پایم که رنگش پریده را پیدا میکند و میگوید:« این که پوسیدهاس!»
اکبر آقا، به بچههایش که حالا همه آمدهاند و به نردههای ایوان تکیه زدهاند نگاهی میکند و میگوید:« پوسیده چیه؟ رنگش پریده، تو اسبابکشی اینجور شده».
مرد، درم را باز میکند. میگوید:« خیر، نه رو داره نه تو! موتورش چی؟سالمه؟»اکبر آقا میگوید:« سالم سالم، کار میکنه عین ساعت. بزنم تو برق ببینی؟»
مرد میگوید:« نه نمیخواد». و با بیمیلی میگوید:« چند؟»( ص44)
ساختارهای زبانی:
تشبیه:
از این شیوه به جز در چند مورد محدود، استفادهی چندانی نشده است. نویسنده در همین موارد اندک، از تشبیهات ساده همراه با طنزی ملایم استفاده کرده است:
... لحظههایی هم هست که مامان از ترس ذغالی شدن روزگارش به من التماس کند و مثل ژلهی توتفرنگی بلرزد.( ص18)
رنگ پری خانم عین گوشت تازهی گوساله قرمز شده...( ص46)