طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

طنز و خنده دار -اس ام اس و پیام جدید

اس ام اس جدید طنز تسلیت تبریک پیام پیامک

آموزش تکنیک های طنز - 6

6.2.5.2. عزیزم چه رنگی بپوشم

خلاصه‌ی داستان

یک گربه‌ی غریبه با خبری که حاکی از بازگشت تهوع است، به غرب وحشی می‌آید. تهوع، گربه‌ی تبهکار و خطرناکی است که سال‌ها پیش در یک درگیری ساختگی توسط کلانتر دستگیر می‌شود. کلانتر با شنیدن این خبر، راه‌های زیادی را برای فرار از روبه‌رو شدن با تهوع امتحان می‌کند؛ اما در هرکدام به دلایلی با شکست روبه‌رو ‌می‌شود. در پایان، تلگرافی از طرف مادربزرگ- که برای دزدی از یک دلیجان طلا از زندان فرار کرده- به دست کلانتر می‌رسد. مضمون این تلگراف به دروغ بودن خبر بازگشت تهوع اشاره دارد و از تغییر هویت او از یک گربه‌ی تبهکار به گربه‌ای هنرمند خبر می‌دهد.

تکنیک‌ها

کنایه: با توجه به استفاده‌ی فراوان نویسنده از این تکنیک در بخش‌های مختلف داستان، با شکل‌های گوناگونی از آن روبه‌رو هستیم. شخصیت‌ها معمولاً از این تکنیک برای کوچک‌کردن یا به نوعی یادآوری موقعیت شخص مقابل استفاده می‌کنند. به عنوان مثال، اسب کلانتر، فرفره، در پاسخ به درخواست کلانتر برای فرار شبانه از شهر، با کنایه ترسو و محتاط بودن کلانتر را به او یادآوری می‌کند:

     من برای چرخیدن روی یک دست طراحی شدم؛ چیزی که مردم رو سرگرم می‌کنه... به درد قصه‌هایی که آخرش کلانتر کشته می‌شه، نمی‌خورم!( ص68)متن کامل پایان نامه در 40y.ir

گاهی  نویسنده به طور کلی، با خلق یک فضا یا در دیالوگ بین شخصیت‌ها به صورت کنایی به یکی از ناهنجاری‌ها و مسائل موجود در جامعه اشاره می‌کند:

    کلانتر جلو باجه‌ی چوبی فروش بلیت قطار کمی این پا و آن پا کرد و اطرافش را پایید. بعد فوراً اسکناس آبی‌رنگی جلو فروشنده پرت کرد و گفت:« یه بلیت بده... همین الان می‌خوام سوار شم».

فروشنده اسکناس را جلو نور گرفت. بعد با زبانش آن را خیس کرد و روی زانویش مالش داد.

-        مگه نگفتم زود باش؟... اسکناس من روی درد مفاصل تأثیر درمانی نداره.

-        عجله نکن کلانتر... کسی که عجله داره، اسکناسش تقلبیه!... امیدوارم سفر خوبی داشته باشی... ببین زبون من آبی‌رنگ نشده؟...

-        یه‌کمی آبی شده... احتمالاً کبدت خوب کار نمی‌کنه.

-        بذار ببینم... نه این مال اسکناس تقلبی اون هفته‌س . اسکناس نامردی بود!

-        مطمئن باش اسکناس من تقلبی نیست.

-        برای کجا بلیت می‌خوای کلانتر؟

-        هرجا... حتی یه ایستگاه جلوتر.

-        این روزا گربه‌های جوون از خونه فرار می‌کنن. به محض این‌که می‌بینن دستشویی خونه اشغاله، می‌زنن بیرون و دیگه برنمی‌گردن.

-        وظیفه‌ی تو فقط بلیت فروختنه، مگه نه؟!

-        آره... ولی دیگه برام یه نواخت شده. اینه که یه کم مشاوره‌ی خانوادگی هم می‌دم. کلانتر، سی سال نشستن توی یه اتاقک چوبی کار راحتی نیست.( ص57)

طنز موقعیت: بیشترین تکنیک مورد استفاده‌ی نویسنده در این داستان، طنز موقعیت است. با توجه به موضوع داستان و تلاش‌های کلانتر در موقعیت‌های گوناگون برای فرار از تهوع و نجات جان خود، این تکنیک بهترین روش برای ایجاد طنز در این موقعیت‌ها است.

در بخشی از داستان که دختر فرماندار همراه با کلانتر وارد دفتر کار او می‌شوند، معرفی کلانتر از مادربزرگ و طرز رفتار مادربزرگ، موقعیت طنزی را ایجاد کرده است:

    نیم ساعت بعد کلانتر دو ضربه‌ی آهسته به در دفتر زد. بعد آن را باز کرد و به گربه‌ی طلایی گفت:« بفرمایین».

دختر سری به علامت تشکر تکان داد و تق‌تق‌تق، با پاهای بلند و کشیده‌اش قدم به دفتر گذاشت. کلانتر هم پشت سرش وارد شد و مثل کسی که گنج پیدا کرده باشد در را هول‌هولکی بست.

-        اینم از دختر خانم زیبا و باوقاری که شهر ما رو با اومدن خودشون مزیّن کردن. معرفی می‌کنم:« خانم طلایی».

چسب زخم با آرنجش ضربه‌ای به مچاله زد و گفت:« واقعاً خوشگله‌ها... مثل عکس گربه‌های روی جعبه‌ی کرم ضد آفتاب می‌مونه».

کلانتر گفت:« زندانی، ساکت باش!»

طلایی چانه‌اش را بالا گرفت و چشم‌هایش را نازک کرد. گربه‌های ماده معمولاً این کار را برای این‌که مژه‌هایشان بلندتر به نظر بیاید انجام می‌دهند.

-        من می‌خواستم اول شما رو با مادربزرگ آشنا کنم؛ ولی اون زندونی پرحرف با فضولی‌اش باعث شد زودتر معرفی بشه.

با این حرف، مچاله هم بلند شد، میله‌های زندان را توی مشت‌هایش گرفت و گفت:« منم زندانی‌ام... از دیدنتون خوشحال شدم!»

-        اوه یه سلول واقعی با دو تا زندونی واقعی... من تا حالا دفتر یه کلانتر رو از نزدیک ندیده بودم. انگار دارم خواب می‌بینم... شما این‌جا فقط لوبیای پخته و قهوه‌ی تلخ می‌خورین؟

-        نه... اون مال فیلماس... می‌گن جان وین در اثر باد معده مرد... از بس که توی فیلم‌های وسترن لوبیای پخته خورد.

-        اوه!... باورم نمی‌شه... مردی با اون همه شجاعت...

-        حالا با مادربزرگ من آشنا بشین... ایشون قبلاً معلم بودن... معلم کلاس اول ابتدایی.

کلانتر نزدیک مادربزرگ رفت و برای این‌که او را پیرزنی واقعی وانمود کند، مثل کسی که با یک آدم کر حرف بزند فریاد زد:« درس اول چی بود مادربزرگ؟»

-        چرا فریاد می‌زنی!!... دِ... دِ... مثل دستا بالا... دستا بالا... همه بگین دال!

کلانتر، پروفسور و دو زندانی بخت‌برگشته، ناچار اطاعت کردند و گفتند:« دال... دِ... دِ... مثل دستا بالا!»

بعد از تکرار جمله‌ی آموزشی، مادربزرگ هفت‌تیری را که زیر شنل بافتنی‌اش مخفی کرده بود، بیرون آورد و گفت:« اون موقع وسیله‌ی کمک آموزشی هم داشتیم... یه پنج و نیم خوش‌دست... خودم باهاش گوش یکی از شاگردا رو زدم!»

-        اهه...، مادربزرگ بنده باز شوخیش گرفته. ایشون سال‌هاست که به نفع گربه‌های بی‌سرپرست کارهای خیریه انجام می‌دن. هر هفته عصرهای یک‌شنبه با خانم‌های همسایه جمع می‌شن و درباره‌ی گربه‌های بی‌پدر و مادر حرف می‌زنن...

-        چه حرفایی؟

چسب‌زخم گفت:« حرفشون اینه که به امثال من می‌گن ای رذل کثیف بی‌پدر و مادر!... البته چایی و نقل و بادومی هم می‌خورن... من بی‌پدر و مادر تا حالا از اون نقلا نخوردم».

-        زندانی... اگه یه کلمه‌ی دیگه حرف بزنی... اون گوی هفتاد کیلویی رو می‌بندم به گردنت.

دختر جلو رفت ومثل کسی که بخواهد توی لانه‌ی روباه را نگاه کند، با پایین آوردن سرش به چهره‌ی پرچین و چروک مادربزرگ نگاه کرد.

-        چی می‌بافین مادربزرگ؟

-        برای کمک‌هزینه‌ی زندانی‌های بی‌کس و کار، بافتنی می‌بافم... غلاف‌های کاموایی برای هفت‌تیرهای دولول.

کلانتر برای جفت و جور کردن اوضاع، لبخندی زورکی زد و گفت:« ببخشید... گوشاشون خوب نمی‌شنوه...»( ص21-25)

بزرگ‌نمایی: این تکنیک  در موقعیت‌های گوناگون هم از سوی نویسنده و هم از سوی شخصیت‌ها به کار رفته است. برای نمونه در صحنه‌ای که گربه‌ی غریبه از دندان‌پزشک تقاضای یک ساندویچ همبر می‌کند تا در ازای آن خبر مهمی را به او بگوید، با اغراق از این‌که مدت‌ها است هبرگر نخورده صحبت می‌کند:

    منم باید زودتر ناهار بخورم... آخرین باری که همبرگر خوردم، هنوز جاذبه‌ی زمین کشف نشده بود.( ص39)

هم‌چنین در مورد دیگری با بزرگ‌نمایی در توصیف حالت ترس کلانتر از سوی نویسنده روبه‌رو هستیم:

    گربه‌ی غریبه با سبیل‌های قرمز از سس گوجه‌فرنگی خندید و گفت:« تهوع داره به این شهر میاد... ظاهراً از زندان فرار کرده... حالا کلانتر می‌تونه دوباره دستگیرش کنه و یه جایزه‌ی حسابی بگیره!»

با شنیدن این خبر، کلانتر چنان وحشت کرد که به خاطر سیخ‌شدن موهایش به شکل برس شیشه‌شور درآمد. با دیدن این صحنه، گربه‌ی غریبه کنترل آروغ محبوس در سینه را از دست داد و به مدت ده ثانیه شیشه‌ها را لرزاند.( ص44)

کوچک‌کردن: بیشترین استفاده از این تکنیک در مورد کلانتر و از طرف شخصیت‌های داستان است. این تحقیر، بیشتر به دلیل ترس کلانتر از تهوع و اقدامات او برای فرار از شهر است. زمانی که کلانتر برای خرید صابون ضد سوزش چشم برای تهوع به سوپرمارکت می‌رود، فروشنده از سادگی او سوء‌استفاده می‌کند و دست به تحقیر او می‌زند:

    کلانتر روی تغار ماست دولا شد و نزدیک صورت فروشنده گفت:« صابون ضد سوزش یک چشم می‌خوام... برای گربه‌ای که یک چشم بیشتر نداره».

-        دارم... بهترین صابون ضد سوزش یک چشم... ولی اول باید بگی برای کی می‌خوای. من فضول نیستم؛ ولی تا جایی که می‌بینم خودت دو تا چشم داری.

-        برای تهوع می‌خوام... می‌دونی که بیست سال پیش یکی از چشم‌هاشو توی یه درگیری از دست داده... می‌خوام بهش هدیه بدم. صابون ضد سوزش یک چشم، بهترین هدیه برای گربه‌هاییه که یه چشم بیشتر ندارن. فکر می‌کنی این هدیه بتونه کینه‌های گذشته‌رو از بین ببره؟

گربه‌ی فروشنده کمی مگس‌ها را کیش کرد و گفت:« چرا باهاش مبارزه نمی‌کنی کلانتر؟ یا دست‌کم چرا فرار نمی‌کنی؟! فکر می‌کنی مشکل اون فقط حموم رفتنه؟!»

کلانتر ضمن گرفتن صابون ضد سوزش یک چشم و پرداخت پول آن گفت:« تو حتماً اطلاع داری که من تیرانداز خیلی ماهری نیستم و اصولاً برای این کار ساخته نشدم».

فروشنده گفت:« اوهوم، درباره‌ی تو این شایعه وجود داره که کسی نتونسته تکنیک تیراندازی رو هیچ‌جور توی مغزت فرو کنه و دست آخر با استفاده از جزوه‌ی آموزش تیراندازی به کودکان عقب‌مونده‌ی ذهنی این کار رو یاد گرفتی».( ص80-81)

این تحقیر و کوچک‌کردن حتی از طرف اسب کلانتر  در مورد او به کار می‌رود:

    ... وقتی فرفره سرش را از توی ظرف آب‌خوری بیرون آورد، نگاهی آب‌چکان و پر از سرزنش به کلانتر انداخت و گفت:« تو خیال داری از مشکل بی‌خوابی من سوء‌استفاده کنی کلانتر... در حالی‌که بی‌خوابی من با چند تا قرص دیازپام حل می‌شه... من خبر دارم که تهوع داره به شهر میاد... ساده‌ترین راه‌حل اینه که تو فرار کنی و تو هم همیشه ساده‌ترین راه‌حل‌ها رو انتخاب می‌کنی... اگه اون آزاد شده باشه، تو از همین الان مرده حساب می‌شی».( ص67)

ساختارهای زبانی:

تشبیه: در برخی موارد، تشبیه همراه با تکنیک کوچک‌کردن به کار رفته است. مانند رفتار کلانتر نسبت به باربر پیر، زمانی که همراه با طلایی در ایستگاه قطار منتظر رسیدن تهوع است:

    باربر پیر لنگ‌لنگان جلو آمد و روز به خیر گفت.

معلومه که کلانتر شهر ما و این دختر خانم موقر منتظر مهمان بسیار عزیزی هستن. کمکی از دست من برمی‌یاد؟... اطلاع دارید که ایشون توی قسمت درجه چند سوار شدن؟

کلانتر دوباره کلاهش را روی سرش محکم کرد و گفت:« برو به کارت برس پیرمرد. لازم نیست توی کار کلانتر دخالت کنی».

باربر پیر گفت:« آهان... پس این یه مأموریته... به هر حال اگه چمدونی در کار بود منو بیدار کنین تا برای حملش یه تعارفی بکنم. دیگه باید برم بخوابم».

کلانتر با کلافگی سکه‌ی انعام را کف دست باربر گذاشت و او را مثل پشه از خودش دور کرد.( ص52)

هم‌چنین زمانی که کلانتر و نامزدش، طلایی، وارد کافه می‌شوند، همسر کافه‌چی درمورد آن‌ها از تشبیه استفاده می‌کند:

    همه‌ی گربه‌ها سر چرخانده بودند و در میان دود غلیظ سیگارها، کلانتر و نامزد جوانش را نگاه می‌کردند. همسر آقای کافه‌چی که گربه‌ی چاقی با دستبندهای چوبی رنگ و وارنگ بود، دست‌هایش را زیر چانه‌اش زد و گفت:« نگاه کنین، ببینین چه‌قدر به هم می‌یان...  مثل یه فنجون و نعلبکی!»( ص69)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.